شرف نامه

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 374/ 322
نمايش فراداده

جنگ ششم اسكندر با روسيان

  • بهر داورى كاوفتد راستند نديد است كس مرده ز ايشان يكى بود هر يكى را قدر مايه ى ميش به نيروى پشم است بازارشان ندارند گنجينه اى هيچكس سمورى كه باشد به خلقت سياه ز پيشانى هريك از مردو زن اگر با سرونشان نباشد سرشت كسى را كه آيد تمناى خواب سرون در فشارد به شاخ بلند چو بينى به شاخى برانگيخته بخسبد شبانروزى از بيخودى چو روسى شبانان بر او بگذرند به آهستگى سوى آن اهرمن رسنها ببارند وبندش كنند برو چون مسلسل شود بند سخت چو آن بندى آگاه گردد ز كار گر آن بند را بر تواند شكست وگر سخت باشد در آن بستگى برو بند و زنجير محكم كنند برو بند و زنجير محكم كنند
  • جز اين مذهبى را نياراستند مگر زنده و آن زنده نيز اندكى كزان ميش برسازد اسباب خويش متاعى جز اين نيست در بارشان سمور سيه را شناسند و بس نخيزد ز جايى جز آن جايگاه سرونيست بر رسته چون كرگدن چه ايشان به صورت چه روسان زشت شود بر درختى چو پران عقاب چو ديوى بخسبد دران ديو بند يكى اژدها بينى آويخته كه خواب است بنياد نابخردى دران ديو آويخته بنگرند بيايند و پنهان كنند انجمن زنجير آهن كمندش كنند كشندش به پنجاه مرد از درخت خروشد خروشيدنى رعدوار كشد هر يكى را به يك مشت دست به روى آورندش به آهستگى وز او آب و نانى فراهم كنند وز او آب و نانى فراهم كنند