ملال خاطرم از عقده ي جبين پيداست
شرار سينه ام از آه آتشين پيداست
صفاي عشق درين بركه خزاني بين
اگرچه بر رخش از غم هزار چين پيداست
فروغ عشق ز من جو كه همچو چشمه ي صبح
صفاي خاطرم از پاكي جبين پيداست
من آن شكوفه از بوستان جدا شده ام
شب خزان من از صبح فروردين پيداست
مرا چو جام شكستي به بزم غير و هنوز
ز چشم مست تو آثار قهر و كين پيداست