ز نورش هر كجا آار روحي ستجهان را علت غائى وجودشمحمد تاجدار تخت كونينچراغ چشم چرخ انجم افروزفلك ميدان سوار لامكان پوىشكست آموز كار لات و عزاشده ز آب وضوى آو به يك مشتشكوه او صليب از پا در افكندعرب را زو برآمد آفتابىنه خورشيدى كه چون پنهان كند روىفروزان نيرى كاندر نقاب استز شرع او كه مهر انور آمدچنان شد ظلمت كفر از جهان دورز عزت مولدش با مكه آن كردسجود از چار حد مركز گلهزاران راه را يك راه كردهسپرده ره به ره داران مقصودميان آب و گل آدم نهان بودنداده با نفس يك حرف پيوندز جنبش گير از وى تا به آرامز جنبش گير از وى تا به آرام
به خدمت اندرش هر جا فتوحي ستوجود جمله موج بحر جودشدو كون از وى پر از زيب و پر از زينز نامش حرز تو مار شب و روزمجره صولجان آسمان كوىنگونسازى از او در طاق كسرىبه گردون دود از آتشگاه زردشتكزان هيزم بسوزد زند و پازندكه از وى صبح هستى بود تابىگذارد دهر را ظلمت ز هر سوىازو عالم سراسر آفتاب استجهان را مهر بالاى سر آمدكه ناگه خال بت رويان شود نوركه اندر هر شبان روزى زن ومردبرندش پنج نوبت در مقابلسخن بر رهروان كوتاه كردههمه غولان ره را كرده نابودكه او پيغمبر آخر زمان بودكه نقش زر نگشته سكه مانندنبود الا رموز وحى و الهامنبود الا رموز وحى و الهام