بوستان سعدی
مصلح بن عبدلله سعدی
نسخه متنی -صفحه : 272/ 183
نمايش فراداده
سر آغاز
-
سخن در صلاح است و تدبير وخوى
تو با دشمن نفس هم خانه اى
عنان باز پيچان نفس از حرام
تو خود را چو كودك ادب كن به چوب
وجود تو شهرى است پر نيك و بد
رضا و ورع نيكنامان حر
چو سلطان عنايت كند با بدان
تو را شهوت و حرص و كين و حسد
هوى و هوس را نماند ستيز
رئيسى كه دشمن سياست نكرد نخواهم در اين نوع گفتن بسى
نخواهم در اين نوع گفتن بسى
-
نه در اسب و ميدان و چوگان و گوى
چه در بند پيكار بيگانه اي؟
به مردى ز رستم گذشتند و سام
به گرز گران مغز مردان مكوب
تو سلطان و دستور دانا خرد
هوى و هوس رهزن و كيسه بر
كجا ماند آسايش بخردان؟
چو خون در رگانند و جان در جسد
چو بينند سر پنجه ى عقل تيز
هم از دست دشمن رياست نكرد كه حرفى بس ار كار بندد كسى
كه حرفى بس ار كار بندد كسى