بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 235
نمايش فراداده

حكايت در معنى ادراك پيش از فوت

  • شبى خوابم اندر بيابان فيد شتربانى آمد به هول و ستيز مگر دل نهادى به مردن ز پس مرا همچو تو خواب خوش در سرست تو كز خواب نوشين به بانگ رحيل فرو كوفت طبل شتر ساروان خنك هوشياران فرخنده بخت به ره خفتگان تا بر آرند سر سبق برد رهرو كه برخاست زود كنون بايد اى خفته بيدار بود چو شيبت درآمد به روى شباب من آن روز بركندم از عمر اميد دريغا كه بگذشت عمر عزيز گذشتت آنچه در ناصوابى گذشت كنون وقت تخم است اگر پرورى به شهر قيامت مرو تنگدست گرت چشم عقل است تدبير گور به مايه توان اى پسر سود كرد كنون كوش كب از كمر در گذشت كنونت كه چشم است اشكى ببار نه پيوسته باشد روان در بدن ز دانندگان بشنو امروز قول غنيمت شمار اين گرامى نفس مكن عمر ضايع به افسوس و حيف مكن عمر ضايع به افسوس و حيف
  • فرو بست پاى دويدن به قيد زمام شتر بر سرم زد كه خيز كه بر مي نخيزى به بانگ جرس؟ وليكن بيابان به پيش اندرست نخيزي، دگر كى رسى در سبيل به منزل رسيد اول كاروان كه پيش از دهل زن بسازند رخت نبينند ره رفتگان را ار پس از نقل بيدار بودن چه سود؟ چو مرگ اندر آرد ز خوابت، چه سود؟ شبت روز شد ديده بركن ز خواب كه افتادم اندر سياهى سپيد بخواهد گذشت اين دمى چند نيز ور اين نيز هم در نيابى گذشت گر اميدوارى كه خرمن برى كه وجهى ندارد به حسرت نشست كنون كن كه چشمت نخورده ست مور چه سود افتد آن را كه سرمايه خورد؟ نه وقتى كه سيلابت از سر گذشت زبان در دهان است عذرى بيار نه همواره گردد زبان در دهن كه فردا نكيرت بپرسد به هول كه بى مرغ قيمت ندارد قفس كه فرصت عزيزست و الوقت سيف كه فرصت عزيزست و الوقت سيف