رشد فکری در جامعه اسلامی

م‍ح‍م‍د ح‍س‍ی‍ن‍ی‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌: محمدرضا ن‍وری‌ ش‍اه‍رودی‌

نسخه متنی -صفحه : 23/ 21
نمايش فراداده

جوان به قبيله بازگشت و در ماه آينده براى خريد به شهر مدينه آمد و به مسجد مسلمانان رفت تا به سخنان حضرت محمّد(ص) گوش فرا دهد، و براى بار سوّم و چهارم اين چنين كرد و در هر بار احساس مى نمود كه بيش از پيش به سوى اين پيامبر جديد جذب مى شود.

اين جوان روزى به عموى خود گفت: عمو چرا به جاى هرماه يك بار خريد هر هفته خريد نكنيم تا كالاها و اجناس خريدارى شده تازه باشند.

عموى او اين ايده را قبول كرد و جوان به جاى هر ماه هر هفته به مدينه مى رفت و به سخنان حضرت پيامبر (ص) گوش فرا مى داد تا اينكه مدتى بعد او اسلام آورد، و به نزد عموى خود رفت و اظهار داشت عمو من اسلام آورده ام.

عمويش گفت: آيا به دين محمّد گرويدى؟

گفت: به درستى كه دين محمّد همانا اسلام است كه انحرافى در آن نيست.

عمويش گفت: پسرم اگر روى اعتقادت به اسلام پافشارى كنى ديگر دخترم را به همسرى تو در نخواهم آورد.

جوان پاسخ داد: اين چيز مهمى نيست، من تمايل به زن ندارم.

عمويش گفت: نخواهم گذارد وارد خانه ام شوى.

جوان پاسخ داد: اين اشكالى ندارد، زمين خدا پهناور است.

عمويش گفت: تو را از ثروتم محروم مى كنم.

پاسخ داد: ثروت چيز زائل و فانى است.

عمويش گفت: تو را از رياست قبيله محروم مى كنم.

جوان پاسخ داد: من رياست و زعامتى را نمى خواهم.

عمويش گفت: بايد از قبيله ما جدا شوى.

پاسخ داد: خواهم رفت.

عمويش گفت: بايد تمامى لباسهايت را در بياورى و به من بدهى.

پاسخ داد: مى دهم.

عموى سنگدل اين جوان، لباسهاى او را در آورده و وى را عريان رها كرد، و وقتى كه مادرش او را بدين شكل ديد دلش به رحم آمده و فرشى را به دو نيم كرد و لباسى در دو تكه براى اين جوان درست كرد.

سپس جوان راهى مدينه شده و شب هنگام به اين شهر رسيد و در حالى كه هيچ چيزى با خود نداشت بلافاصله به مسجد رفته و شب را در آنجا خوابيد و هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) براى اداى نماز صبح به مسجد آمد جوان تازه اى را ديد، و از او پرسيد: تو كه هستى؟

جوان نام جاهليّت خود را بيان داشت، در اينجا پيامبر (ص) به او گفت: نام تو عبدالله ذوبجادين است (يعنى داراى لباسى از فرش دو تكه شده كه او بر تن خود نهاده بود).

جوان دستورات اسلام را به مورد اجراء مى گذارد تا اينكه در يكى از جنگهاى مسلمانان به شهادت رسيد.

سئوالى كه بايد اكنون كرد اين است كه چه چيز شخصيّت عبدالله ذوبجادين را متحول كرده و در درون او انقلابى به پا كرد؟

در پاسخ بايد گفت: عاملى كه او را اين چنين دگرگون ساخته و شخصيّت وى را تا اين حد متحول و متغير ساخته همانا فرهنگ اسلامى است، زيرا آثار اين فرهنگ است كه موجب تغيير و دگرگون شدن روشهاى عملى و برنامه هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى زندگى مى شود.

پس لازم است كه فرهنگ جاهليت را تغيير بدهيم و در اين رابطه خداى متعال مى فرمايد:

(و كسانى كه به آنچه از جانب خداوند نازل شده است حكم و داورى و پايبندى نكنند همانا كافرند).

و نيز مى فرمايد: (و كسانى كه به آنچه كه خداوند نازل كرده پايبند نباشند فاسقند).

و يا مى فرمايد: (كسانى كه به آنچه از جانب خدا نازل شده است تن در ندهند، پس آنان ستمگرند).

و باز مى فرمايد: (پس به خدايت سوگند ايمان نياورده اند مگر اينكه تو را در منازعات خود داور قرار دهند و از آنچه قضاوت كرده اى در درون خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند).

و يقينا در ميان مسلمانان افرادى هستند كه داراى فرهنگ پيشرفته اسلامى مى باشند و در اين گفته هيچ شكى نيست ولى سخن در باره اكثريت مسلمانان است كه بر ما واجب است و در صدد متحول ساختن آنان باشيم، و يكى ازگامهايى كه بايد در راه متحول ساختن مسلمانان برداريم چاپ صد هزار ميليون جلد كتاب آموزنده سياسى اقتصادى، اجتماعى، كشاورزى، بازرگانى و تربيتى و نيز چاپ كتابهائى در بيان آزاديها، و اصل شور و مشورت و انتخابات از ديدگاه اسلام مى باشد.

و همچنين يكى از راههاى تحول و خودسازى مسلمانان اين است كه يك فرد مسلمان عرب باور داشته باشد كه برادر يك مسلمان هندى و يا فارسى و يا تركى و يا هر مسلمان ديگرى است و يا برعكس يعنى درست همانند پيامبر اكرم(ص) كه بلال حبشى، صهيب رومى، سلمان فارسى، و ابوذر عرب را با يكديگر برادر نمود و هيچيك از آنان را بر ديگرى برترى نداد، مگر به تقوى و پارسائى، چون زبان، رنگ، پوست، نژاد و مرزبنديهاى جغرافيائى و امتيازات سياسى معيارهاى درستى نيستند و انگيزه اى براى برترى و تفوق اين بر آن نمى شوند.

اگر ما بتوانيم تمامى اين كارها را به خوبى انجام دهيم در آن وقت مى توانيم ادعا كنيم كه يك گام مؤثرى در راه ايجاد حكومت هزار ميليون مسلمان برداشته ايم.

و به تحقيق كه در صفحات تاريخ تجربه هاى موفق وحدت خواهى امتهاى گوناگون جهان در زير يك پرچم نادر و انگشت شمار نيستند، بلكه حتى در دوران معاصر نيز بسيارند چون مائوتوسه تونگ خدا نشناس و ملحد توانست كشور پهناور چين را با جمعيتى بيش از چندصد ميليون نفر در زير لواى كفر و الحاد خود يكپارچه متحد سازد.

و همچنين گاندى توانست كشور هند را كه جمعيت آن در آن زمان بر چندصد ميليون بالغ مى گرديد يكپارچه كند.

و ما هم طبيعتاً مى توانيم اين كار را بكنيم، به شرط آنكه بطور پيگيرانه در زير لواى برافراشته قرآن مجيد و در پرتو تعاليم عاليه پيامبر اكرم(ص) تلاش و سعى نيكو كنيم.