تبديل فرهنگ جاهليت به فرهنگ اسلامى
همانطور كه از پيش گفتيم اين فرهنگ است كه راه انسانها را تعيين و مشخص مى كند خواه به سوى خير و نيكى و رستگارى و خواه به سوى شر و بدى و انحطاط.مثلا شخصى كه به طرف اماكن لهو و لعب و فساد مى رود اين فرهنگ او است كه وى را به آنجاها مى كشاند و كسى كه به طرف مسجد مى رود باز اين فرهنگ او است كه وى را به آن سو مى برد.
و اين حالت هم بر جزئيات و هم بر كلّيات زندگى انسانها صدق مى كند، زيرا اگر فرهنگ مسلمانان از فرهنگ استعمارى وارداتى به فرهنگ اصيل اسلامى تبديل شود آنان خود به خود از حالت انحطاط و استثمار و بردگى بدر آمده و به سوى عزت و ترقى و تعالى و استقلال متحول مى گردند.
و وقتى كه به تاريخ مسلمانان پيش از ظهور اسلام و پس از آن نگاه مى كنيم به وضوح مى بينيم هنگامى كه طرز تفكر جاهليت و قانونمندى جنگل و خودخواهى ها و منيّت ها بر مردم حاكم بود، كارهاى آنان چيزى فراتر از چپاولگرى، جنگ و ستيز، سرقت، ميگسارى، و شهوت رانى نبود، و ازنظر فكرى و اقتصادى و ديگر زمينه هاى فعاليت روزمره خود عقب مانده بودند.
ولى بعد از ظهور اسلام و در اثر تحول فرهنگ آنان به يك فرهنگ انسانى و الهى و رحمانى و فرهنگ ايثار و ارزشهاى والاى روحى و معنوى، ديديم كه چه انقلاب عميق و ريشه دارى در درون افراد به وقوع پيوست تا جائى كه ديگر در جامعه خبرى از مستى و شرابخوارى و فسق و فجور و برادركشى و دختركشى و نزاع و اختلاف و درگيرى و ستمگرى نبود، بلكه جنگها و ستيزها تنها براى رهائى آن دسته از مستضعفانى بود كه هنوز در زير بار ستم و ظلم قرار داشتند به وقوع پيوست،
و لذا ديديم كه چگونه مسلمانان با پشتوانه فرهنگ اسلامى اصيل ترين تمدن تاريخ را پايه گذارى كردند و از بند شهوات رهائى يافته و خويشتن را از بردگى هوا و هوسها و قيد و بند خودخواهيها و لذتهاى جسمانى خلاص كرده و آزاد و سربلند گشتند و براى ترويج و نشر اعتقاد و اصول انسانى و الهى خود سعى و تلاش نمودند.
اين يكى جوانى است از قبيله اى كه در اطراف شهر مدينه منوره زندگى مى كند، پدر او رئيس قبيله فوت كرده و عمويش به رياست اين قبيله تعيين شده است، عمو دخترى زيبا، پولدار و بانفوذى دارد و آن جوان كانديداى همسرى اين دختر است و به دنبال مرگ عموى خود و ارث ثروت مكنت و منزلت اجتماعى وى مى شود.
جوان در هرماه به شهر مدينه مى رفت و احتياجات قبيله خود را خريدارى مى كرد، روزى به گردش در شهر مشغول بود كه ديد مردى در يك ميدانى كه از چهار جهت با ديوارهاى كوتاه احاطه شده است براى عده اى از مردم سخنرانى مى كند.
خطبه اين سخنور آن جوان را به خود جلب نمود، او ايستاد و به سخنرانى آن مرد گوش فرا داد و از شخص كنار خود سئوال كرد كه اين مرد سخنور كيست؟
آن شخص پاسخ داد: خطيب محمّد رسول خدا است، و اين شنوندگان مسلمانان هستند و اين محوطه مسجدى است كه مسلمانان آن را بنا كرده اند.