آواز خاک

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 47/ 26
نمايش فراداده

اي خفته ! اي بيدار

اي دوست

اي همسفر

که ماديان سفيد رويا را

به سوي صخره هاي مشتعل مشرق

سوي سپيده سحري مي راني

من

يابوي پير و اخته بيداري را

در زير ران گرفته ام اي دوست

با کولبار سنگين از کابوس ها و خورجين هاي بذر

اي همسفر

لختي دهانه را

در فک راهوارت بنواز

و آرامتر بتاز

اي همسفر

تا هر کجاي مرتع سبز فکر

تا هر کجاي بيشه مهتابي خيال

تا هر کجاي شط تماشا

که شادمانه مي گذري مي روي

لختي درنگ کن

و صخره هاي ساکن پاياب را

به من نشان بده

اي يار

اي ماديان سوار سبکتاز

در اين خلنگ زار هلاک آور

تنها مرا ميان بيابان مگذار