از انتهاي باغ
مانند حجمي از نوراز نور سبز و آبي برخاست
و عمق هاي دور درختان را
با نور کهربايي آراست
من انتظار او را
خورشيد ها به گور افق برده ام
و آرزوي گمشدگي را
در جاده و سراب برآورده ام
من در مصاف مرثيه ها اسب گريه را
از دشتهاي دور صدا کرده ام
اينک ز عمق باغ
پاداش سالهاي شقاوتآن سرو نور باران مي آيد
در کسوت پري ها
با جامه بلند غبار آسا
از کوچه هاي شمشاد آمد
و در مسير او گل هاي باز لادن حيرت کردند
خون من انفجار سعادت را
تا قلب پر خروشم آورد
و قلب پر خروشم با ضربه تپش
آهنگ پاي او را در گوشم آورد
گفتم اي بخت دير آمده اي روح سبز باغ
آمد ولي به ديدن من
مثل شکوفه هاي لادن حيرت کردآنگاه از گردباد شادي من
بي اعتنا گذشت
و مثل حجمي از نور
از نور سرخ و آبي
لغزيد تا کرانه گلگشت