مي توانيم به ساحل برسيم
اندهت را با من قسمت کنشاديت را با خاک
و غرورت را با جوي نحيفي
که ميان سنگستان مثل گنجشکي پر مي زند و مي گذرد
اسب لخت غفلت در مرتع انديشه ما بسيار است
با شترهاي سفيد صبر در واحه تنهايي
مي توانيم به ساحل برسيم
و از آنجا ناگهان
با هزاران قايق به جزيره هاي تازه برون جسته مرجان
حمله ور گرديم تو غمت را با من قسمت کن
علف سبز چشمانت را با خاک
تا مداد من
در سبخ زار کوير کاغذ
باغي از شعر برانگيزدتا از اين ورطه بي ايمانيبيشه اي انبوه از خنجر برخيزد