مثل شبي دراز
با هر چه روزگار به من دادبا هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبي دراز در شط پاک زمزمه خويش مي روم
با من ستاره ها نجواگران زمزمه اي عاشقانه اند
و مثل ماهيان طلايي شهاب ها
در برکههاي ساکت چشمم
سرگرم پرفشاني تا هر کرانه اند
همراه با تپيدن قلبم پرنده ها
از بوته هاي شب زده پرواز مي کنند
گل اسب هاي وحشي گندمزار
از مرگ عارفانه يک هدهد غريب
با آه دردناکي لب باز مي کنند
با هر چه روزگار به من داد هيچ و هيچبا هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار يک شب بي ياد و خاطره
با کولبار يک شب پر سنگ اختران
تنها ميان جاده نمناک مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باک مي روم