آواي وحش
پشت مه معلق اسفند اشتراناشباح بي قواره روياي ساربان
از خوابگاه گرم زمستاني
در گرگ و ميش صبح پراکنده مي شوند
از جاده معطر پشک و غبار گله ميشآنک سفيده مي زند از شيب تپه ها
با ما بيابه آن طرف هموار
آن سوي اين تنازع مشکوک
با ما بيا به مشهد ديدار
سبز و بليغ و بالغ روح گياه
در جلوه هاي خسته در سنگ
در خاک پير و پژمرده حلول مي کند
با شبنمي به دريا خواهي رسيد
با شبنمي به خورشيد
برگي ترا به قايق خواهد رساند
برگي ترا به باغدر باغ مي تواني بوييد سيب راز
سيبي ترا شفاعت خواهد کرد
اشکي ترا خدا
با ما بيا تا امتلا دره پر سايه
که بوته هاي گرگم در غلظت مه فلقي
بادامهاي کوهي را
در شيب تند دامنه
دنبال مي کنند
و دال صد ساله
از سنگ سرخ جوع پلنگ
پل بسته تا رمه
تا تپه بلند تلخاني
با پرواز شط دراز قهوه اي گله هاي گاو
با شاخ ها تجسم تهديد
از قريه موج مي زند آهسته
تا بوي سبز يونجه
تا شيب هاي شبنم و شبدر
تا شيب هاي سرخ شقايق
با ما بيا از اين مسيل خاطره سالهاي آب
سال سفيد سيل
سال گسسته يال و دم ' اهرم او
برن سالي که خوشه هاي دو سر
از مزرع رئيسي زد سر
با هندوانه : ده مني و شاداب
با ما بيا تا نوبه زار کايدي
تا يوزخيز گردنه بزپرتا مامن گرازان گزدان
وان قلعه بلند که ما را تنهاش بر ضيافت بيگاري جاييست
وز آن به سوي اجباري
بيرون شدن رواست
با من بيا
عموي پير تست که مي خواند
ما فارياب را آباد کرده ايم
در چار قريه مدرسه را ويران
و دفتر اسامي فرزندان را سوزانده ايم
ما کودکانمان را آزاد کرده ايم
با من بيا آن سوي اين تلاطم شکاک
با من بيا به قلعه من قله
با من بيا به خانه من خاک