سگ آبادي ديگر
در شب ساحلي شکاکشب تعقيب پنجره ها را باد برگ مي زد بوي گل مي آيد
هوم بوي گل مي آيد شايد گلداني
از هجوم من
در پنجره اي
ايمن مانده است باني اين هوس ناميمون کيست ؟شهر را ويران خواهم کرد
و درختان را چون سربازان منهزمي
پاي در ماسه به اردوگاه اسارت مي تاراند
منم مي انديشم در پنجره بي فانوس
کز خفاياي شبي اينگونه مست و عبوسچه هيولايي سر خواهد زد ؟يورش خفاشان دخمه ظلمت را
چه پرستويي محراب به سقفي خواهد بست ؟صبحدم ورد کدامين مرغ عاشق
ياس ها را از خواب بر خواهد انگيخت؟شب چسان قافله زوار خسته پروانه
نيت لمس ضريح آتش را
راه در بقعه فانوس شهادت خواهد برد ؟يا چه آوار شفق ها در حاشيه مشتعل شب
که فروخواهد ريخت
روي قايق هاي غافل صيادان
چه فلق هاي کبوتر
چه کبوترهاي پاک فلق ها
نتکانده پر
از غبار رخوت کاريز سياهي
که به خون خواهند آغشت در آفاق سحرگاهي
شب شکاک ساحل گويي اشباحي موذي را با امواج به خشکي مي
ريخت باد مصروع جنوبي
سگ بي صاحب آبادي ديگر
به نيازي شوم
شن نمناک کپر هاي پوشالي بومي ها را
بو مي کرد دست خونين خسوفي آرام
ماه را رخ و کبود از کرن اسکله مي آيخت