بي بهار سبز چشم تو - آواز خاک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آواز خاک - نسخه متنی

منوچهر آتشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













بي بهار سبز چشم تو

امروز

فرسوده بازگشتم از کار

اما

لبهاي پنجره

به پرسش نگاهم

پاسخ نگفت

و چهره بديع تو

از پشت ميله هاي فلزي

نشکفت

امروز اتاقها

مانند دره هاي بي کبک سوت و کور است

بي خنده هاي گرم تو بي قال و قيل تو

امروز خانه گور است

گلزار پر طراوت قالي امروز

بي چشمه سار فياض اندام پاک تو افسرد

گلبوته هاي لادن نورسته

وقتي ترا نديدند

که از اتاق خندان بيرون آيي

لبخند روي لبهاشان مرد

آن ختمي دوبرگه که ديروز

در زير پنجههاي نجيب تو مي تپيد

و آوار خاک را پس مي زد

پژمرد

امروز بي بهار سر سبز چشم تو

مرغان خسته بال نگاهم

از آشيانه پر نکشيدند

و قوچ هاي وحشي دستانم

در مرتع نچريدند

امروز

با ياد مهرباني دست تو خواستم

با گربه خيال تو بازي کنم

چنگال زد به گونه ام از خشم

و چابک

از دستم لغزيد

رفت

امروز عصر

گنجشک هاي خانه

همبازيان خوب تو

بي دانه ماندند

وان پير سائل از دم در

نااميد رفت

امروز

در خشت و سنگ خانه غربت غمناکي بود

و با تمام اشيا

ديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پاکي بود

دستم هزار مرتبه امروز

دست ترا صدا کرد

چشمم هزار مرتبه امروز

چشم ترا صدا کرد

قلبم هزار مرتبه امروز

قلب ترا بلند صدا کرد

آنگاه

يک دم کلاف کوچه يادم را

گام پر اضطراب تپش وا کرد








/ 47