آواز خاک - آواز خاک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آواز خاک - نسخه متنی

منوچهر آتشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













آواز خاک

دشت با حوصله وسعت خود

زخم سم ها را تن مي دهد و مي ماند

چشمه و چاهي نيست

آن سرابست که تصوير درختان بلند

آب و آبادي و باغ

در بلور خود مي روياند

گردبادست آن

که به تازنده سواري مي ماند

دشت مي داند و مي خواند

باغ پندار که تاراج خزان خواهد شد ؟

تشنگي باغ گل نار که را

ترکه خواهد زد در غربت افسانه ؟

سوزن سم ها را سوزان تر در تنم افشانيد

دشت

سايه مي روياند

اهتزاز شنل پاره آشوبگران

بيرق يال بلند اسبان

هيبت شورش و هيهاي سواران را

نيشخندي مهلک

چين ميندازد بر چهره خشک و پوکش

تا کجا مي سپرند ؟

گوني خالي خود را به کدامين اصطبل

مي برند

تا بينبارند اين گمشدگان

از پهن خوشبختي؟

اين ز ويرانه خود بيزاران

سوي پرچين کدامين باغ

سوي تاراج کدامين ده

نعل مي ريزند

راه مي کوبند

خواب خاشاکم و خاکم را مي آشوبند ؟

آه دورم باد

رنگ و نيرنگ بهاران و شفاي باران

بانگ گوش آزار سگ هاي آباديشان دورم باد

تاج نوراني بي باراني

بر سر تشنگي وحشي مغرورم باد

جامه سبزي و شال سرخي

پاره بر پيکر رنجورم باد

خود همين چشمه فياض سراب

خود همين پينه گز بوته و خار

خود همين شولاي عرياني ما را بس

خود همين معبر گرگان غريب

روح سربازان گمشده جنگ کهن بودن

خود همين خلوت پر بودن از خويش

خود همين خالي بي توفان يا توفاني ما را بس

تا نماند در من

مي رسد اينک با گله انبوهش چوپان از راه

ذهن متروک بياباني او

عشق ناممکن او بي سر و سماني او

مهر و خشم او با کهره و گوساله و ميش

هي هي و هيهايش

شکوه روز و شبان نايش

به پگاه و به پسينگاه غبار افشاني ما را
بس







/ 47