عطر هراسناک - آواز خاک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آواز خاک - نسخه متنی

منوچهر آتشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













عطر هراسناک

دو رشته جبال پريده رنگ

از انحناي دور

سر بر کشيده اند

و ز تنگناي زاويه مبدا

ناو عظيم خورشيد

بار طلا مي آورد از شهرهاي شرق

گفتم

بايد حصارها را ويران کرد

تا نخل هاي تشنه در آغوش هم روند

تا قمريان وحشي

به مهر دختران رطب چين

آموخته شوند

و چاه آب چشم درشتش را

بر هم نيفشرد

و بازيار خسته

روياي چشمه هاي طلايي را

از سر بدر کند

گفتم

بايد دوباره گاو آهن

پندار خاک ها را

زير و زبر کند

گفتم

بايد دوباره سدر کهن برگ و بر کند

از انحناي دور

موج طلا مي آمد من

از اوج تپه ني لبکم را

تا گوش قوچ کوهي جاري کردم

و بهت ناشناختگي را تاراندم

و عصمت رمندگي کوهزادان را

تا خوشه زار مزرعه آوردم

با دختران دهکده دلها تپش گرفت

و چرخ چاه ها

آواز آبهاي فراوان را

بر کنده هاي کهنه غوغا کرد

روح غريب مجنون

از برج گردباد

پيشاني نجيب جوانان قريه را

خوانده بر آن مهابت محتوم درد خويش

با وحشتي شگفت تماشا کرد

گفتم

خون بهار مي گذرد در رگ زمين

و رنگ ها شفيع نيازند

اما

بوي هراسناکي از بوته هاي سوخته مي آيد

و قطره هاي خون من

از جاي زخم داس

گل هاي آبدار کدو را

پژمرده مي کند

و موش هاي مرده

آنجا نگاه کن

که موش هاي مرده خونين دهان و گوش در بوته
هاي جاليز

افتاده اند

شايد

شايد نسيم طاعون

از انحناي دور کوير

دو گردباد عربده جو سينه مي کشند

وز تنگناي زاويه مبدا

ناو سياه خورشيد

با بار سرب و باروت

مي آيد







/ 47