آواز خاک

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 47/ 4
نمايش فراداده

باغ هاي ديگر

در عمق پاک تنگه ديزاشکن

نجواگران غارنشين پير

از زوزه مهيب هيولايي آهنين

دويانه گشته اند

و کوه با تمام درختانش

بيد و بلوط و بادام امروز

ياد آور ترنم سم ها و سنگ هاست

با سنگ سنگ تنگه حسرت سنگر شدن

و اندوه انژاس صفير تفنگهاست

اينجا چه قوچ فربهي از من در غلطيد

آنجا چه پازني

روزي که شيرخان سردار ياغيان

از تار و مار قافله ها بازگشته بود

اينجا چه شعله هاي بلندي

شب کوه را مشبک مي کرد

با شاخه شاخه جنگل بيد و بلوط و بن

آواز خشکسالي پرواز و نغمه است

ديگر پرنده ها

شبهاي پر ستاره

مهتاب را به زمزمه پاسخ نمي دهند

و کوليان خسته پاي اجاق ها

آهنگ جاودانه مس سر نمي دهند

تا آسياب تنگه قافله گندم

سنگين و خسته سربالايي را

از قريه هاي نزديک

در گرگ و ميش صبح نميايد

در عمق شاخه هاي بلوط

ديگر پلنگ ماده نمي زايد

و گرگ عاشق از گله انبوه

ميشي براي ماده بيمارش

ديگر نمي ربايد

گفتند : نهر دره ديزاشکن را

از چشمه سوي باغ دکلهاي نفت

کج کرده اند

و جاده هاي قافله رو را

کوبيده اند زير سم اسبهاي سرب

و کبک هاي چابک خوشبانگ را

به دره هاي غربت پرواز داده اند

نجواگران غارنشين گفتند

اينک به جاي قافله هاي قماش

از چاشتبند يکدگر

خرماي خشک و پاره ناني

با حيله مي ربايند

در خطه کبود افق ديدم

نجواگران گرسنه غار

بيل بلند و توبره اي بر پشت

با فعله هاي ديگر

در امتداد جاده نيلي

آزرده مي روند سر کار

افسوس و آه

گفتم

يک روسپي ديگر

دوشيزگي ربوده شد از کوه زادگاه