شيرين
سوگلي عشق
بالا بلند
گيسو كمند
از لابلاي جنگل مژگانم
از ماوراي منشور هاي سرشكم
رنگين كمان پيكر گريانت
تطهير مي كند ، امواج چشم را
شيرين
اي طاقه ي حرير
جام شراب پير
اين چشمه سار ، راهي دراز بريده
از شيب تا نشيب پريده
قلبش
با قلب تشنه ي فرهاد بي شكيب تپيده
بنگر به چشمه سار
فرياد آتش است
خون خورده تيشه اي
با صخره هاي سخت به حال نيايش است
زيباييت مدام به حد ستايش است
از قطره تا حباب
از بركه تا سراب
خواهان خواهش است
چون بيستون كه زير تيشه ي فرهاد
در كار كاهش است
شيرين
قفل طلايي
اي بازتاب رهايي
جام چهل كليد بخت گشايي
زيبايي ات
در تاب نظم نظامي نيست
در اعتبار حرمت زيبايي ات كلامي نيست
سرخ لبت آويز بندهيچ پيامي نيست
شيرين
اي لاي لاي باد
آوازهاي تيشه ي فرهاد
مشكن مرا
راه گريز نيست
جاي ستيز نيست
هشدار ... هان
پرويز تاجدار
تيرش گذشت از چله ي كمان
اما صداي شيهه شبديز
رعد است و برق بر تار و پود خرمن رويايم
اي نازنين ترين
در كار مرگ نيز شكيبايم
اي واي
واي
واي به شبهايم
ديگر نه كوه مانده نه اندوه
ديگر نه عشق مانده و نه مرگ پر شكوه
ديگر نه بيستوني و نه لذت ستوه
وقتي دلي نمانده براي عشق
با من بگوي
بر فرق خود بكوب گلتاج تيشه را
اينك منم
فرهاد كوهكن
فواره اي بلند
و رنگين كمان خون