كه مبتنى بر اين مقدمات است: 1) عالم بتمامه اعراض است، بر جوهرهيولاى كل (وجود منبسط); 2) عرض دائم الزول است و لايبقى زمانين; (125) پس عالم در دو زمان نمى پايد و همواره در حال زوال و حدوث مستمر است. (126)
مولانا نيز گويد:
از آنجا كه وجود، تنها ذاتى حق تعالى است و هر ممكن با قطع نظر از ربطش به حق تعالى (فى حدنفسه) ملازم عدم و محكوم به حكم معدوميت مى باشد، لذاعالم در بقاى خود جز به امداد وجودى حق تعالى متكى نيست و اين امدادوجودى بدون انقطاع و فترت بايد به عالم برسد والا اگر طرفة العينى اين امدادمنقطع شود، عالم دفعه واحدة معدوم و فانى مى گردد و اين امدادات متواصل حق تعالى را به «خلق جديد» تعبير مى كنند. (127)