چيست نشانى آنك هست جهانى دگرنو شدن حالها رفتن اين كهنه هاست روز نو و شام نو باغ نو و دام نوهر نفس انديشه نو نو خوشى و نو غناست نو ز كجا مى رسد؟ كهنه كجا مى رودگر نه وراى نظر عالم بى منتهاست عالم چون آب جوست بسته نمايد و ليك مى رود و مى رسد نو نواين از كجاست؟«مولان ديوان شمس » از قواعدى كه مربوط به اين فصل مى باشد، قاعده «لاتكرار فى التجلى » مى باشدكه چنان كه خواهد آمد در دو معنا به كار رفته است. (113) قبل از بيان معناى اين قاعده مقدمتا بايد بدين نكته توجه داشت كه اين قاعده در ابتدا براى بيان ذوق و شهودعارف در عالم عرفان عملى، ابداع شده و صورت اوليه آن به نقل ابن عربى وفخرالدين عراقى از ابوطالب مكى (صاحب قوت القلوب) چنين بوده است:«لايتجلى الحق فى صورة (واحدة) مرتين و لافى صورة لاثنين » كه بنا به شرح جامى دراشعة اللمعات (114) بدين معناست كه هرگز در يك آينه به يك صورت، دوبار روى ننمايد و در دو آينه به يك صورت، پيدايى نيايد: «لا تجلى الحق سبحانه فى صورة واحدة لشخص واحد مرتين; حق تعالى براى دوبار در صورت واحدى براى يك فرد تجلى ننموده » (چرا كه وجود او بى نهايت است و احوال فرد نيز متغير) ونيز براى دو فرد هم به يك صورت واحد، ظهور نمى نمايد (براى هر كس به حسب استعداد و عين ثابت او تجلى مى نمايد). صدرالدين قونوى نيز درمفتاح الغيب به اين قاعده اشاره دارد و چنانچه ظاهر است، مفاد قاعده، آن است كه; آنچه از جانب حق تعالى براى عارف سالك در هر لحظه جلوه گر مى شود،امرى بديع و نوظهور بوده و تنوع تجليات و انوار به نحوى است كه به هيچ وجه فيض و تجلى تكرارى مشاهده نمى شود و اقتضاى فياض و جواد على الاطلاق وغنى محض بودن حق تعالى نيز همين است كه به مفاد آيه شريفه «كل يوم هو فى شان » (115) و نيز فقره شريفه از دعا «و لايزيده كثرة العطاء الا جودا و كرما...»، (116) «ولاتنقصك المغفرة و لاتضرك الموهبته » (117) هر لحظه فيض جديد و اثر و بركت نوين در قالب تجليات ذاتى و اعمالى و افعالى به عارف برسد. با صد هزار چهره برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم ترا و اصولا وجه تسميه «قلب » را، متقلب و دگرگون شدن آن، تحت انوارتجليات حق تعالى دانسته اند و به گفته جامى: «تجدد همه افعال و احوال ...ترتب تقلب حق است سجانه در شؤون » (118) هر دمى جانى فدا سازم تو را جان نو بخشد جمال تو مرا چنان كه در آغاز گفته شد، قاعده لا تكرار فى التجلى عمدتا در دو معنا به كاررفته است: الف) «لاتعدد فى التجلى »: از آنجا كه صادر نخستين و ظاهر اول از جانب حق تعالى واحدى بسيط است كه خود در عين بساطتش همه اشيا مى باشد و چنان كه ذكر شد، ثانى ندارد و همه كثرات، تعينات و نقوش اين وجود واحد منبسطمى باشند، پس در واقع از ازل تا ابد بيش از يك تجلى واحد جمعى، براى حق تعالى، نيست و مظاهر ديگر تعينات همين تجلى يگانه اند، بنابراين معناى قاعده مزبور «لاتعدد فى التجلى » نفى كثرت از تجلى خواهد بود. صدرالمتالهين در اسفار همين معنا را از قاعده استفاده نموده، آنجا كه فرمود:«بلاتعدد و تكرار فى التجلى الوجودى كما فى قوله تعالى و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصرو انما التعدد و التكرار فى المظاهر و المرايا لا فى التجلى و الفعل بل فعله نور واحد يظهر به الماهيات بلاجعل و تاثير فيها; (119) تعدد و تكرارى در تجلى وجودى نيست، چنان كه حق تعالى فرمود: امر ما جز امرى يگانه در طرفة العين نيست و تعدد و تكرار، تنهادر مظاهر و آينه هاست نه در تجلى.» مستند عقلى اين معنا همان قاعده الواحد است و مستند نقلى آن، آيه شريفه «و مآ امرنآ الا واحدة » (120) و انگيزه طرح آن توسط ابن عربى و تابعان او، تاكيد بر عدم آغاز زمانى براى فيض بخشى حق تعالى بوده، بدين معنا كه على رغم زمانى وحادث بودن مستفيضها (لااقل مستفيضهاى مادى و جسمانى) فيض هستى بخش حق، دايم و متصل است و به گفته حاج ملاهادى سبزوارى: الفيض منه دائم متصل و المستفيض داثر و زائل ب) لاتكرار فى التجلى: معناى دوم قاعده مزبور، كثرت و تعدد را در تجلى نفى نمى كند، بلكه مبتنى است بر تعدد تجليات، چرا كه آنچه در اين مرحله مراد است،آن است كه در تجليات و ظهورات متعدد حق تعالى، تكرارى در كارنيست و هرتجلى، امرى جديد است، اگر چه كه مشابه با تجليات سابقه از حيث صورت وخصوصيات مى باشد; اثر اين قاعده در عالم عبارت است از «خلق جديد»، ازآنجاكه جود و بخشش حق تعالى به تبع ذات او كامل مطلق و بى نهايت است، بنابراين از هر فيض و تجلى ممكن الظهور بهره اى به موجودات و مظاهر مى رساند و باوجود اين تنوع، هويت و تشخص هر ممكن را محفوظ مى دارد، بدين نحو كه تحقق آن مظهر به نحو «تجدد امثال » (پى درپى آمدن فيضهاى مشابه در هرمستفيض و مظهر) خواهد بود. اين معنا از قاعده در كتب و رسائل ابن عربى و سپس در رسائل تابعان وشارحان او به خوبى پرورده شده است، او در فص لوطى از فصوص الحكم چنين آورده: «اما اهل الكشف فانهم يرون ان الله تعالى يتجلى فى كل نفس ولايتكرر التجلى ... (121) اما اهل كشف مشاهده مى كنند كه حق تعالى را در هر دم تجليى است و در اين تجلى تكرارى نيست، چرا كه آنچه موجب بقاست، غير از آن چيزى است كه موجب فناست و در هر آن، بقا و فنا بر عالم حاكم است، پس تجليى كه به عالم مى رسد نيز غير مكرر است. حاصل برهان آن كه: از آنجا كه عالم در هر آن، فانى و باقى مى شود و تجلى موجب فنا غير از تجلى موجب بقاست، پس در هر آن تجليى غير از تجلى سابق به عالم مى رسد. همچنين مشاهده مى كنند كه هر تجليى خلقى جديد را اعطا مى كند... و از آنجاكه آنچه جديدا خلق شده، از سنخ آنچه قبلا خلق شده مى باشد، بر محجوبين مشتبه شده، چرا كه هر تجليى خلقى جديد اعطا مى كند و آنچه در وجود حاصل شده رافانى مى كند و اين معنا در آتش، روشن و واضح مى گردد (كه على رغم پيدايش تدريجى شعله آتش، همه آن را يك آتش واحد متصل مى پنداريم) و خداوند درحق گروهى، بلكه در حق اكثر اهل عالم چه نيكو فرموده: «بل هم فى لبس من خلق جديد...». ابن عربى در ادامه، دو گروه اشاعره و حسبانيه (سوفسطائيان) را تا حدى به اين امر مهم نائل مى داند، اما هركدام را در يك نكته تخطئه مى نمايد چرا كه: اشاعره به عدم بقاى اعراض عالم در دو لحظه و خلق جديد در حيطه اعراض،با استدلال خاص خود (122) قائل شده اند. (123) اما در نيافتند كه با ديد عميقتر تمام عالم رابايد صفت و عرض و شانى از جوهر (124) حقيقى يعنى حق تعالى و فيض منسبط ووجه او دانست، بنابراين همه عالم در خلق جديد است و حسبانيه نيز گرچه به زوال لحظه به لحظه كل عالم قائل شدند و هيچ امرى را ثابت ندانستند، اما در نيافتندكه در وراى اين تبدلات، جوهر معقول و حقيقت مطلقى (وجود منسبط ووجه الله) وجود دارد كه اين صور را قبول نموده و عالم جز به واسطه آن به وجودنيامده و درك نمى شود. بطورى كه ملاحظه شده، قاعده لاتكرار در اينجا به معناى لاتعدد نيست، بلكه به معناى تحقق تجليات پيوسته جديد و نوظهور حق تعالى در قالب ممكنات و فناو بقا و ايجاد واعدام جهان در هر لحظه است; حال بر اين مطلب به چند تقرير،برهان آورده شده از جمله: