ب- تعبيرهاى وحدت وجود - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ب- تعبيرهاى وحدت وجود

شمه اى از تصويرهايى كه از وحدت شخصى وجود، در مورد رابطه حق تعالى با كثرات مطرح شده، عبارتند از: 1) رابطه دريا و ظهورات آن به صورت پديدارهاى آبى (موج، بخار و ابر) 2) تابش نور بر شيشه ها و پيدا شدن رنگهاى مختلف. 3) صورت در آينه (ظهور چهره ها در آينه) و صاحب صورت.4) تشكيل سايه بر اثر ظهور نور. 5) ظهور واحد به صورت اعداد. 6) ظهور الف در صورت حروف. 7) ظهور نفس در بدن.

البته هر كدام از تعابير فوق از وجهى، مقربند و از وجهى ديگر، مبعد و گاه آميخته با تسامح; اما در اين ميان، شايد روشنترين مثال، بيان مرآتيت (ظهورصورت در آينه يا صور در آينه ها)است و ريشه اين مثل از روايات اهل بيت عليهم السلام در مناظره امام رضا - عليه السلام - با عمران صابى مطرح شده: (84) هنگامى كه عمران سؤال مى كند: (در مورد ارتباط حق تعالى با خلق) اهو فى الخلق ام الخلق فيه; آياخداوند در خلق است يا اين كه خلق در خدا (و اگر هر دو از هم بيگانه اند، چگونه يكى آيت و نشانه ديگرى است)؟ قال عليه السلام: جل يا عمران عن ذلك ليس هو فى الخلق ولا الخلق فيه; او برتر از اين گونه نسبتهاست، نه او در خلق است و نه خلق در او (ومحذور رفع نقيضين هم نيست)... اخبرنى عن المرآة ا انت فيها ام هى فيك؟ فان كان ليس واحد منكما فى صاحبه فباى شى ء استدللت بها على نفسك، در مورد آينه از تومى پرسم، آيا تو در آينه هستى يا آن در توست؟ پس اگر هيچ كدام از شما درديگرى نيستيد، پس به چه نحو با آينه به خودت پى مى برى (با رؤيت صورتت به خودت آگاهى مى يابى)؟

عين القضاة نيز گويد: اگر هيچ فايده اى بر آفرينش آهن نبود، مگر ساختن آينه، همين براى آفرينش آهن كافى بود. سنايى مى گويد:




  • با تو چون رخ در آينه مصقول
    نزره اتحاد و راى حلول



  • نزره اتحاد و راى حلول
    نزره اتحاد و راى حلول



شبسترى نيز در گلشن راز گويد:




  • بنه آينه اى اندر برابر
    يكى ره باز بين تا چيست آن عكس
    نه اين است و نه آن پس كيست آن عكس



  • در او بنگر ببين آن شخص ديگر
    نه اين است و نه آن پس كيست آن عكس
    نه اين است و نه آن پس كيست آن عكس



همان طور كه يك چهره در آينه هاى متفاوت به تناسب خصوصيات آن آينه ها به گونه اى متعدد نمودار مى گردد، موجودات عالم نيز هر يك برحسب عين ثابتشان و ظرفيتها و استعدادشان گوشه اى از جمال هستى مطلق را كه جلوه نموده است مى نمايانند، بدون اينكه حلول يكى در ديگرى يا اتحاد بين آن دو لازم آيد. (85)

از امتيازهاى اين تنظير آن است كه صورت در آينه ظهور دارد، اما وجودواقعى ندارد و همچنين، نه «در آينه » است (چرا كه در آينه چيزى نيست) و نه درناظر است، و نه در فضاى وسط آن دو (چرا كه در بين آن دو فقط نور، بازتابيده شده است) وانگهى، مرآت ، خود موضوعيتى ندارد و از آن حيث كه آينه است،قابل ديده شدن نيست.

به علاوه گرچه چيزى در آينه نيست، مع ذلك اشيا را ارائه مى دهد و به نحومتفاوتى هم ارائه نموده است، چرا كه هم متاثر است و هم موثر; يعنى، به حسب ظرفيت و استعداد خود صورتها را باز مى تاباند و ويژگيهاى خودش نيز در،بازتاب نور منعكس مى شود. (86)

گرچه از محاسن اين تشبيه، آن است كه صورت در آينه فى نفسه در جايى نيست و وجود ندارد، بلكه نمود امر وجودى است، اما در رؤيت صورت در آينه ناظرى هست و منظورى و منظور فيه و هريك از ناظر و منظورفيه به نحو مستقل تحقق دارند. اما در مورد وجود، هم ناظر، حق است و هم منظور و هم منظور فيه،به ظهور حق ظاهر شده اند.

حال پس از اين تمثيل مى توان رابطه واحد با اعداد را نسبت به رابطه حق باخلق بسيار نزديك دانست، چرا كه: واحد داراى دو نوع وحدت است:

1- وحدت حقيقى.

2- وحدت عددى. واحد از جنبه اول، قابل تكرار و تعدد نيست و از اين جنبه است كه واحد بدون تجافى ازمقام خود، اعداد مختلف تا بى نهايت را به وجودمى آورد به اين معنا كه واحد، در تنزل خود و اختلافات اضافى كه به وسيله اين تنزل پيدا مى كند، محفوظ است با آنكه اعداد، چيزى جز واحد مضاعف نيستند،پس واحد در عين حفظ مقام خود به عنوان واحد، مقوم جميع مراتب اعداد است.

واحد از جنبه دوم در اعداد، سارى نيست، بلكه مقابل آنهاست. حال اين دوجنبه به يك حقيقت موجودند و واحد با اين دو جنبه خود نمونه اى است از وجودحق از آن رو كه حق هم در مرتبه غيبى باقى است وهم در عين حال به وسيله تجلى، محقق مراتب مختلف وجود است، به نحوى كه هر مرتبه اى همان تجلى است از حيث تخصص واضافه آن به عين ثابت. با اين وصف، وجود حق از حيث مرتبه، مباين است با ديگر مراتب، چنان كه واحد در عين تكرر، واحد بودن وهويت خود را از دست نمى دهد، به علاوه همانطور كه همه اعداد به جميع جهات،محتاج واحدند و واحد به هيچ وجه به عددى محتاج نيست، همين طور در موردرابطه ممكنات با حق تعالى چنين است. (87)

شبسترى در اين باب چنين سروده است :




  • جهان را ديد امر اعتبارى
    جهان خلق و امر آنجا يكى شد
    همه از وهم تست اين صورت غير
    شد آن وحدت از اين كثرت پديدار
    عدد گرچه يكى دارد بدايت
    مولانا نيز در اين زمينه گويد:
    جز خيالات عدد انديش نيست
    جز خيالات عدد انديش نيست



  • چو واحد گشت در اعداد جارى
    يكى بسيار و بسيار اندكى شد
    كه نقطه دايره است از سرعت سير
    يكى را چون شمردى گشت بسيار
    وليكن نبودش هرگز نهايت
    گرهزارانند يك تن بيش نيست
    جز خيالات عدد انديش نيست



ج - ادله اثبات وحدت وجود

ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان ما عدم هاييم هستيها نماتو وجود مطلق وفانى نمابادما و بود ما از داد تست هستى ما جمله از ايجاد تست

«مولانا»

گرچه بسيارى از ادله عقلى كه عرفا در مورد اثبات وحدت وجود اقامه نموده اند از نوعى ضعف منطقى برخوردار است (88) اما دليلى كه از جانب بنيانگذارحكمت متعاليه صدر المتالهين، اقامه شده و بر چند مقدمه، از جمله اصالت وجودو رابط بودن وجود معلول نسبت به علت، مبتنى است (چنان كه در فصل بعدخواهد آمد) پايه متينى براى طرح بحث و استنتاج فروعات بحث را به دست مى دهد.

اصولا چنان كه خواهيم ديد، اثبات هر يك از دو مساله «وحدت شخصى وجود» و «تجلى و ظهور» ملازم با اثبات ديگرى است. به همين جهت، آنچه درفصل آينده در اثبات رابطه تجلى و ظهور خواهد آمد، مؤيدى بر مساله وحدت وجود نيز خواهد بود.

برهان ديگرى كه بر اين مطلب اقامه شده، از راه مستقل و نامحدود بودن علت و بسيط الحقيقه و كل الاشياء بودن آن است، بدين بيان : هنگامى كه علت،بى نهايت باشد، معلول را آن چنان ضعيف مى كند كه جايى براى او باقى نمى گذارد.برهان بدين صورت تنظيم مى شود كه علت، مستقل و لابشرط است و بسيط الحقيقه و نامحدود و چنين وجودى خلايى را باقى نمى گذارد تا «غير» رخ بنمايد ودر نتيجه، تحقق كثرتى (جز به عنوان وجه علت و جلوه آن) ممكن نيست. (89) مولاناگويد :




  • پيش بى حد هر چه محدود است لاست
    كل شى ء غير وجه الله فناست



  • كل شى ء غير وجه الله فناست
    كل شى ء غير وجه الله فناست



مساله وحدت شخصى وجود و ارتباط حق و خلق برطبق اين مبنا در آيات قرآن و احاديث اماميه به وضوح وارد شده است; از جمله آيه سوم از سوره حديدكه «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن; او ابتدا و پايان و پيدا و نهان امور است.»

اميرالمؤمنين در نهج البلاغه مى فرمايد: «ليس فى الاشياء بوالج و لا عنها بخارج » (90) بدين مضمون كه: او داخل اشياست، لكن نه به نحو تركيب با آنها و از اشيا خارج است، نه به نحو بر كنارى از آنها.

از امام رضاعليه السلام نيز روايت شده كه «متدان فى بعده لا بنظير فهو قريب غير ملتزق و بعيد غير متقص (91) ; او در عين دور بودنش نزديك است، نزديكيى كه نظيرى درمخلوقات ندارد. پس او نزديك است، نه بدان نحو كه چسبيده به اشيا باشد و دوراست نه به نحوى كه خالى از اشيا باشد».

و از ايشان در روايتى ديگر چنين نقل شده است: «فردانى لاخلقه فيه ولاهو فى خلقه علا فقرب و دنا فبعد (92) ; او يگانه است، نه خلق او در او مى باشند ونه او در خلق... (در عين حال) بلند مرتبه است و نزديك، و در عين نزديكى، دور».

و از همان امام عليه السلام بدين مضمون نيز نقل گرديده: «ان الله تبارك و تعالى كان ولاشى ء غيره نورا لاظلام فيه و صادقا لاكذب فيه و عالما لاجهل فيه و حيا لاموت فيه وكذلك هو اليوم وكذلك لايزال ابدا (93) ; حق تعالى موجود بود و چيزى غير از او نبود،نورى بود بدون تاريكى و راستيى كه دروغ در او راه نداشته و عالمى كه جهلى دراو نيست و زنده اى كه مرگ را بدو راه نيست و او همين الان نيز چنين است و تاابد نيز چنين خواهد بود».

نتيجه اين روايت اين است كه الآن نيز حق تعالى هست و چيزى غير اونيست و الان نيز نورى است كه در او تاريكى نيست و هم اكنون راستيى كه دروغ در آن راه ندارد... .

مرحوم علامه طباطبايى مساله وحدت وجود و ارتباط آن با تجلى رابدين سان بيان مى كنند:

«نظر به وجود نامتناهى و احاطه تامه كه لاهوت نسبت به جهان ممكنات دارد، ارتباط لاهوت را با جهان آفرينش، هرگز نمى توان به صورت حلول يااتحاد يا انفصال توجيه كرد، بلكه نزديكترين و تا حدى مناسبترين تعبيرى كه براى اين مطلب مى توان پيدا كرد، همان لفظ «تجلى و ظهور» است كه قرآن كريم نيز آن را به كار برده و اولياى دين و مخصوصا پيشواى اول شيعه در كلام خود، اين تعبير را بطور مكرر به زبان آورده است; خداى بزرگى كه هستى پاكش نامتناهى است و از هر جهت به جهان آفرينش، احاطه وجودى دارد،نمى توان گفت كه: در يك جزء از اجزاى جهان حلول كرده و در ميان چهارديوار هستى، وجود محدودى محبوس و زنجيرى شده است، يا هويت واجبى خود را تبديل به هويت يكى از ممكنات نموده و عين يكى از ساخته هاى خود شده است و همچنين نمى توان گفت اين ذات نامتناهى و محيط على الاطلاق ، در يك گوشه از گوشه هاى جهان آفرينش جايى براى خود بازكرده و در عرض مخلوقات خود قرار گرفته است و مانند يكى از پادشاهان فرمانروا در قلمرو صنع و ايجاد سلطنت مى كند، بلكه آنچه در توجيه رابطه لاهوت با اين عالم مى توان گفت اين است كه وجود نامتناهى حق (عز اسمه)كه على الاطلاق به همه چيز محيط است، پيوسته از همه چيز و در همه جاظاهر و هويدا بوده، خود را نشان مى دهد، بى آنكه دامن كبرياى او با ماده ومكان و زمان آلوده گردد. اشيا با اختلاف فاحشى كه در ميان خود از جهت وجود دارند، هر كدام به مثابه آينه اى هستند كه به حسب صلاحيت ويژه خود،هستى پاك او را نشان مى دهند; البته بديهى است كه هر محدوديتى كه در اين صورت پيش آيد، از ناحيه «مرآت » است نه «مرئى » و هر نقص كه مشهودشود، از مجلى است نه از متجلى، از «مظهر» است نه از «ظاهر» البته روشن است كه اين نظر نه حلول و اتحاد را در بردارد و نه انفصال و انعزال را كه هر دومستلزم محدوديت و جسميت مى باشند. موجودات نه با خدا متحدند و نه ازخدا جدا، اگر نظريه حلول و اتحاد صحيح بود، فرقى ميان خدا و خلق نبود و اگرنظريه انفصال درست بود، يك بعد نامتناهى ميان خداو خلق پيدا شد و باز به واسطه عروض محدوديت بر لاهوت و انقطاع حتمى، رابطه خدايى دركار نبود». (94)

/ 121