نحوه مدخليت غيرحق تعالى در تاثير
ابتدا بايد متذكر شد كه معناى تاثير شى ء در شى ء ديگر، نزد عرفا آن است كه شيئى بالذات در حقيقت شى ء ديگر تاثير بگذارد و مقصود از بالذات (من حيث هوهو) آن است كه بدون احتياج به انضمام قيد و شرطى خارجى به شى ء مؤثر، آن شى ء تاثير نمايد. (23) خلاصه آن كه حقيقت معناى تاثير، آنجا رخ مى نمايد كه شى ء بتواند مستقلاو لا بشرط و بدون احتياج به انضمام قيود و شرايط خارجى، در حقيقت شى ءديگر، تاثير كند. پس از اين معنا بايد گفت كه چنين معنايى از تاثير (خواه به نحو تاثيروجودى و اعطاى وجود باشد و خواه تاثير حركتى و اعطاى حركت) به دو دليل درمورد غير حق تعالى مصداق ندارد، چرا كه اول چنان كه گذشت، تاثير و ايجاد،فرع بر وجود است و وجود، حقيقتى منحصر در ذات بارى تعالى است; ثانيوجود فرضى ممكنات، همه محدود به قيود و مشروط به شرايط است، طبعا تاثيرفرضى آنها نيز مقيد و مشروط خواهد بود. حال با توجه به اين كه هر فردى عملا در زندگى خود معتقد به نوعى تاثير وسببيت بين اشيا مى باشد، چنان كه از هر شيئى انتظار هر تاثيرى را ندارد، چنان كه آهنگر به تاثير خاصى براى پتك خود معتقد است و مؤلف به تاثير تاليف خودبر خواننده و هكذا... آيا معناى سخن مزبور آن است كه بالكليه، بايد نظام عرفى وشناختى را كنار گذاشت و چشم داشتى به حصول نتيجه از اعمال و يا از اشيانداشت؟! جواب منفى است و بزرگان عرفان تصريح نموده اند كه گرچه اسباب «مؤثر»نيستند، اما «معد» هستند بدين معنا كه گرچه از خود، تاثير حقيقى نمى توانند داشته باشند، اما مى توانند زمينه ساز و مهياكننده جهت افاضه وجود يا اعطاى حركت باشند. البته چنان كه گذشت، اشاعره اين توالى حوادث را از قبيل جريان عادت الهى و به نحو اتفاقى مى دانند، اما در بينش عرفانى كه جهان نمونه اى بر طبق نظام اسماى حسناى الهى مى باشد، ترتيبها و نظام پديده اى عالم نيز نمودار تقدم و تاخرو كليت و جزئيت اسماى الهى است. صدرالدين قونوى در نصوص چنين آورده: «آنچه به علل و اسباب مؤثرناميده شده اند، در واقع شروط ظهور اشيا مى باشند، نه اين كه در واقع حقيقتى باشندمؤثر در حقيقت ديگر.» (24) ابن فنارى در مصباح الانس چنين مى گويد: «ان الوسائط معدات لتمام الاستعدادات المجعولة و المؤثر ليس الا الله تعالى (25) ; وسايط همه، معدات براى تكميل استعدادهاى قابل جعل مى باشند و مؤثر حقيقتى جز حق تعالى وجود ندارد». و درجايى ديگر چنين آورده: «اين مظاهر، اسباب معد براى قبول آثار اسما مى باشند وفعل و تاثير در واقع مربوط به اعيان اسماست.» (26) از اين عبارات چنين بر مى آيد كه نقش علل و اسباب ظاهرى، در واقع، اعدادو زمينه سازى براى تماميت يافتن استعدادات جزئى (27) و قابل جعل مى باشد كه پس از ظهور خارجى اشيا براى استكمالات و تغييرات بعدى لازم است، تا بدين ترتيب آنها را براى قبول تاثير و افاضه واقعى كه از جانب اسماى الهى است مهيانمايند. اين معنا با آنچه مولانا بدين نسق مى سرايد منافاتى ندارد:
چاره آن دل عطاى مبدليست
بلكه شرط قابليت داد اوست
قابلى گر شرط فعل حق بدى
هيچ معدومى به هستى نامدى
داد او را قابليت شرط نيست
داد لب و قابليت هست پوست
هيچ معدومى به هستى نامدى
هيچ معدومى به هستى نامدى