تاريخچه مبحث عليت در انديشه اسلامى - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخچه مبحث عليت در انديشه اسلامى

مبحث عليت و متفرعات آن، در عالم تفكر اسلامى و انديشمندان مسلمان،سيرى خاص به خود دارد، بدين شرح كه : در آيات الهى قرآن كريم كه از مآخذعمده تفكرات و عقايد مذاهب اسلامى به شمار مى رود، مسائل ذيل به چشم مى خورد:

1. مساله توحيد، راس تعاليم اسلام در قرآن كريم به شمار مى رود.

2. درمعارف قرآن كريم، سخن از كثرتها و اقسام و احكام آنها اعم از بيعت ياموجودات زنده و ... فراوان است.

3. در آيه هايى از قرآن كريم بر تاثير و تاثر بين موجودات عالم تكوين، صحه نهاده شده و در برخى ديگر از آيه ها همه امور به حق تعالى نسبت داده شده است.

4. دربرخى ديگر، اصل وجود هويت از غير حق تعالى سلب شده است.

5. از جهت ديگر، تعابيرى چون تجلى در برخى آيات وروايات به چشم مى خورد.

6. از جانب ديگر، تعابيرى چون «داخل فى الاشياءلابالممازجة و خارج عن الاشياء لابالمزايله » (10) در روايات وارد شده است.

با عنايت به نكات فوق، متكلمان و متفكران و فلاسفه و ديگر انديشمندان اسلامى، با مساله عليت از طرفى و وحدت و كثرت از طرف ديگر مواجه بوده وهر يك سعى در اخذ يكى از اصول مزبور و تاويل ساير اصول نموده و به عقايدى متفاوت رسيدند.

اشاعره: با اتكا بر توحيد افعالى، اصل عليت را در ميان پديده ها منكر شده وصرفا به توالى چند پديده، در مواقع يكسان، توسط حق تعالى; يعنى، عادة الله بدون هرگونه تاثير واقعى قائل شدند.

معتزله: بر طبق اصول خود به تاثير استقلالى و تفويض از طرفى و قول به حدوث به عنوان ملاك احتياج به علت قائل شدند، به نحوى كه حتى برخى از آنها كار را به جايى رساندند كه به عدم نياز جهان به واجب الوجود پس از حدوث آن متقد شدند.

حكماى مشاء: براساس سنت فلسفى و منطقى خود به تاثير و تاثر بين خداوندو عالم از طرفى و پديده هاى عالم از طرف ديگر قائل شده و به تبع قول به اصالت وجود، جعل و تاثير را از ناحيه وجود دانسته و با توجه به قول به تباين وجودات،علت و معلول را به عنوان دو موجود متباين، ولى مرتبط باهم در نظر گرفتند.

حكماى اشراق: با نظريه اى ابتكارى (كه ريشه در سنت فلوطينى و اديان باستانى ايران داشته) از طرفى معتقد به اصالت ماهيت و نيز تاثير و جعل در ناحيه ماهيت شده و از طرف ديگر، واجب را وجود صرف دانسته و عليت را به نحواشتقاق يا تاثيرپذيرى انوار با درجه هاى متفاوت از يكديگر و بالاخره ازنورالانوار (واجب الوجود) دانستند. اين عقيده ايشان در مورد اشراق انوار به انضمام بسيارى عقايد ديگرشان، همچون قول به لزوم تهذيب براى دستيابى به حقيقت، آنها را به منزله حد واسطى بين حكمت مشاء و عرفان قرار داد.

مى توان مبدع و آغازگر تبيين فلسفى تشان و تحويل عليت به ظهور و تجلى را (در بين فلاسفه) علامه دوانى، در رساله اى موجز و مختصر به نام «زوراء»تاليف نموده است، دانست، زيرا چنان كه خواهد آمد وى در اين رساله از تعريف و حد حقيقى علت و عليت با تكيه بر انحصار جعل در وجود، به اين نتيجه مى رسدكه معلول، ذاتى مستقل ندارد، بلكه شانى از شؤون علت است; سپس ضمن اعتبارى محض دانستن معلول به وجهى، هم پيدايش و هم زوال معلول را نوعى ظهور علت دانسته است و در ادامه، نتايجى چند كه بنابر اين عقيده در زمينه فلسفه و كلام مترتب مى شود، ذكر نموده است. (11)

اما در كنار تمام اين جريانات عقلى (اعم از فلسفى يا كلامى) جريان فرهنگى، معنوى و فكرى ديگرى به نام عرفان وجود داشت كه براى توضيح مبانى دين و معارف الهى و اسلامى مبناى ديگرى را فرارو مى نهاد. اين جريان كه تا قرن ششم و هفتم هجرى هنوز انسجام كاملى به مبانى فكرى پراكنده خود در بعدنظرى نداده بود، پس از ظهور محى الدين ابن عربى به صورت يك جهان بينى كامل و نظام فكرى تمام عيار در فهم معارف اسلامى به عنوان بديل يا مكملى براى جريانهاى كلامى - فلسفى درآمد. (12) پس از محى الدين، اين جريان به عنوان نظام نظرى منسجمى بر فرهنگ اسلامى و سيره فلسفى فلاسفه و حتى برخى مفسران ومتكلمان اسلام تاثير گذاشت، به نحوى كه قرنها بعد، توسط يكى از بزرگترين فلاسفه اسلام، صدرالمتالهين، به نحو كامل در نظام فلسفه شيعه كه حكمت متعاليه نام دارد، حل شده و از اين نحله و جريان، ظهور و بروز پيدا كرد. چنان كه گذشت،نظرگاه مكتب محى الدين بن عربى در مورد مساله وحدت، مبنى بر «وحدت شخصى وجود» و انحصار آن در وجود حق تعالى است و اين كه ساير موجودات «نمود»ند نه «بود» يعنى بهره اى از هستى ندارند، بلكه جلوه ها و ظهورات واقعيتند، نه خود واقعيت. از آن جا كه پذيرش عليت در وجود، مستلزم پذيرش كثرت در آن مى باشد (چرا كه معلول از علت خود، وجود و ساير اوصاف وجودى را دريافت مى كند) وى عليت در وجود به تعبير متعارف را نيز نفى مى كند. در اين جاست كه اين مكتب، بايد پاسخگوى تحقق كثرات در عالم باشد; يعنى، پاسخ به اين سوال كه با نفى عليت وجودى، پيدايش اين نمودها و كثرات، چگونه قابل توجيه است؟ در همين جاست كه مكتب محى الدين مساله «تجلى » و «ظهور» رامطرح مى نمايد، كه در واقع اوج بينش شهودى و بزنگاه مكتب وحدت وجود ونمايانگر دقت عرفان نظرى در تمييز و تشخيص حقايق مى باشد و در ضمن، چنان كه در فصول آتى خواهد آمد، به منزله كليد حل بسيارى از مشكلات در معارف اسلامى و مفتاح فهم بسيارى آيه هاى قرآنى و متون روايى است، و چنان كه درمورد وحدت و كثرت ديديم، اين جريان معنوى - فكرى، بالاخره در نظام فلسفى صدر المتالهين تحت عنوان حكمت متعاليه مندرج شده به نحوى كه وى در فصول پايانى مبحث عليت اسفار، پس از ارجاع علت و معلول به تشان و تجلى و متجلى،ضمن پى ريزى بنايى استدلالى، آن را از بزرگترين دستاوردهاى فلسفه خويش خوانده و مذهب حق را در اين زمينه، قول عرفا دانسته است.

/ 121