قبل از ورود به اصل بحث لازم است، در مورد روش شناسى عرفان نظرى واصول و مباديى كه در خصوص حصول معرفت مقبول، مورد رعايت عرفاست، درقالب چند اصل، توضيحى مختصر داده شود و سپس مبادى تصورى و تصديقى مورد نياز اين بحث، بررسى شود.
1) عدم دسترسى به كنه حق تعالى
تونه اين باشى، نه آن در ذات خويش اى تو بيش از وهمها و زبيش بيش از پى ادراك تو هر جا كه هست حيرت اندر حيرت اندر حيرت است «مولانا» در بينش عرفانى از جنبه وجودى، آنچه در خارج متحقق شده، تجليات برخاسته از تعينات ذات حق مى باشد، و از جنبه علمى، آنچه در علم بشر نيزحاصل شده، چه به نحو علم حضورى و چه به صورت علم حصولى، در واقع علم به تعينات حق تعالى و اسما و صفات و افعال اوست، چرا كه ذات حق، مطلق وبى نهايت بوده و اصولا احاطه موجود محدود و ناقص برذات مطلق بى نهايت،محال است، به علاوه كه ذات حق، بنا به مسلك محققان از عرفا، وجود لابشرطمقسمى است (نه به نحو بشرط لا چنان كه مذهب حكماست) و لهذا مقيد به هيچ قيدى، حتى قيد اطلاق نيز نمى باشد، در حالى كه اگر مورد علم و شهود قرار گيرد،مقيد و محدود به قيد معلوميت و مشهود بودن گرديده و به گفته قونوى: «السبب الاقوى فى ذلك (اى تعذرالاحاطة بمعرفة الحق) عدم المناسبة بين مالايتناهى و بين المتناهى (13) ; محكمترين دليل بر عدم امكان احاطه علمى به حق تعالى، عدم تناسب بين غير متناهى (حق تعالى) و متناهى (مدرك) است.» با هيچ كس نشانى زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد اساسا همان طور كه پا به عرصه خارج نهادن امرى كه ذهنى صرف و عين ذهنيت است - بمانند نوع و جنس و معقولات ثانى منطقى - محال است، همين طور تحقق ذهنى و معلوميت شيئى كه خارجى صرف و حقيقتش محض خارجيت است، ممتنع خواهد بود. چنان كه از امام رضاعليه السلام وارد شده: «وقداخطاه من اكتنهه (14) ; آن كه كنه او رابطلبد او را اشتباه گرفته » و از اميرالمؤمنين عليه السلام نيز چنين روايت شده است:«فتبارك الله الذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن (15) ; پس مبارك است، حق تعالى كه همتهاى بلند و كاوشهاى عميق و ذكاوت افراد او را درنيابد.» «البعيد من حدس القلوب، المتعالى عن الاشياء (16) ; آنكه از دستيابى قلبها به دور است، از همه چيزبرتر است.»