سر قدر يا حاكميت اعيان ثابته - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سر قدر يا حاكميت اعيان ثابته

پيشتر ز افلاك كيوان ديده اند پيشتر از دانه ها نان ديده اند در دل انگور مى را ديده اند در فناى محض شى ء را ديده اند پيشتر از خلقت انگورها خورده مى ها و نموده شورها در تموز گرم مى بينند دى در شعاع شمس مى بينند مى

«مولانا»

به جهت اهميتى كه نقش اعيان ثابته در ظهور عالم دارد و در عرفان نظرى تحت عناوينى همچون «تابعيت علم نسبت به معلوم » و نيز «حاكميت اعيان ثابته » وهمچنين مساله «سر قدر» مطرح شده و به مباحثى نظير مبحث نظام احسن و عدل الهى و مشكله شرور و قضا و قدر مربوط مى باشد، در اينجا بحث را تجديد مطلع نموده و تحت عنوان حاكميت اعيان يا سرقدر، بحث را دنبال مى نماييم:

اشاره شد كه عرفا اختلافات متحقق در بين مظاهر و موجودات را با تمسك به سابقه آنها در علم بارى تعالى توضيح مى دهند، به نحوى كه اين اختلافات به جعل حق تعالى نبوده و خداوند سبحان عامل اين تفاوتها نمى باشد و اينها بدو انتساب ندارند; يعنى، عامل تفاوتها در خصوصيات و استعدادهاى هريك از مظاهر، امرى ذاتى و مربوط به خود آنها مى باشد و همان طور كه در فلسفه مطرح شد، الذاتى لايعلل (ذاتى شى ء محتاج علتى نيست و محال است كه علتى وراى علت تامه موصوف خود داشته باشد و الا مستلزم خلف است) همچنين خصوصيات اعيان ثابته كه ذاتى آنهاست - چه اينكه خود اعيان نيز از لوازم ذاتى اسما و صفات مى باشند - از اين رو هيچ كدام قابل جعل (به معناى افاضه وجود) نيستند. (20)

و چون از لوازم غيرمتاخر از ذات و اسماى حقند، محصول فاعليت حق نبوده بلكه خود بر فاعليت او تاثير مى گذارند، در اينجاست كه مساله حاكميت اعيان ثابته و تبعيت علم از معلوم مطرح مى شود بدين شرح كه:

چون خداوند سبحان فاعل علمى و ارادى است و فعلش مسبوق به علم و اراده،پس در واقع دو عامل به ايجاد و اظهار او شكل مى دهند و نحوه تاثير افاضه اش رامعين مى كنند كه البته اين دو عامل عين ذات اويند، نه امرى وراى ذات و به عبارت قونوى: اسم و صفتى از او اسم و صفتى ديگر را محدود و معين و مشخص مى سازد و آن دو عامل عبارتند از:

1. علم او;

2. حكمت او كه جهت اراده او واعمال قدرتش را مشخص مى سازند.

در اينجاست كه اين سؤال مطرح مى شود كه علم حق چگونه بر نحوه ايجاد اومؤثر است و پاسخ آن است كه - چنان كه گذشت - معلومات حق در مرتبه قبل ازايجاد عبارتند از: علم او به ذات خود كه متضمن علم به اسما و صفات و نيز لوازم اسما و صفات و مقتضيات آنها يعنى اعيان ثابته مى باشد، پس در مرتبه علم ذاتى وقبل از آفرينش، نظام خلقت در قالب اعيان ثابته در حضرت علمى حق، در مرتبه واحديت، وجود داشته و بارى تعالى به نحو شهود مفصل در مجمل، تفاصيل عالم را در بساطت ذات شهود مى نموده و همين نظام علمى است كه چون نظام احسن مى باشد، عامل جهت دهنده به افاضه و ظهور حق تعالى مى باشد و طبعا افاضه حق،تابع معلوم او يعنى اعيان ثابته است، درست مانند طبيبى كه نسخه مريض خود رابرحسب حال و مرض او و درجه پيشرفتش تنظيم مى نمايد و از اين حيث مجازاگفته مى شود كه مريض از وجهى حاكم بر عمل طبيب بوده كه در واقع آن نيزحكومتى مجازى است نه حقيقى.

و بنابر اين قاعده كلى «لايوثر مؤثر حتى يتاثر» (هيچ مؤثرى تاثير نمى گذارد،مگر آن كه خود تاثير بپذيرد) را در فاعلهاى علمى مطرح نموده اند، بدين مفاد كه:هر مؤثرى قبل از تاثير و حكومت بر معلول خود از او تاثير پذيرفته و تحت حاكميت او در مى آيد (البته مقصود، تاثير از وجود علمى اوست) چنان كه مهندس از نقشه ذهنى خود منفعل مى گردد (اول الفكر آخر العمل) و گفته اند: اقل مراتب تاثيرپذيرى مؤثر از متاثر استحضار علم اوست نسبت به متاثر، پس ظهوراشيا از وجود علمى به وجود عينى (به توسط فيض اقدس) در قالب خصوصيات وويژگيهايى است كه اعيان ثابته آنها اقتضاء نموده اند و علم خداوند سبحان نيز تابع معلوم او و خصوصيات ذاتى لايتغير آن مى باشد و طبعا افاضه او نيز به همين روال انجام مى گيرد، از اين رو مى توان گفت به وجهى، هر خير يا شرى كه به شى ءمى رسد به واسطه تقاضا و اقتضاى ذاتى عين ثابت آن مى باشد و به تعبير ابن عربى در فصوص، هيچ چيزى از خارج به كسى يا چيزى نمى رسد و هر چه به او رسيده به واسطه تقاضاى خود اوست، اگر چه كه از وجهى ديگر هيچ امرى جز با افاضه وتجلى حق به عرصه ظهور نمى رسد، اما حكمت و علم حق است كه ظهور افاضه اورا تعيين مى نمايد و معناى «تبعيت علم از معلوم » همين است (21) و نيز معناى مجازات و جزاى كلى و مطلق الهى نسبت به همه موجودات با رحمت مطلقه نيزهمين است.

به همين جهت است كه خداوند نسبت به همه موجودات حجت بالغه دارد،چرا كه بيش از آنچه كه بدانها اعطا نمود، اقتضا و ظرفيت نداشته اند و استعدادات موجود در متن اعيان ثابته استعداد غيرمجعول مى باشد. (22)

و اين همان سر قدرى است كه مختص حق تعالى و اوحدى از انبيا و اولياى اوست; همگان از علم به اين سر، منع شده اند، چه تكوينا و چه در عرصه تشريع وبنابراين نه طريق علمى حصولى بدان راه دارد و نه طريق كشفى (23) و بنابر اين مى بينيم كه عزير پيامبر نيز از كنكاش در اين مساله نهى شده است و تهديدمى گردد، چرا كه علم قدر، نسبت و اضافه اى با ذات حق دارد و نسبت و اضافه اى هم به مقادير و علم الهى (24) و گر چه به لحاظ دومى، اعيان قابل شناختند. اما به جهت نسبت اول دايما مجهول مى باشند و به لحاظ منع از پيگيرى آن از طريق مجاهده،براى كشف، مكاشفه آن نيز حاصل نمى شود، مگر براى آن كس كه خداوند او راصالح ديده و بدان علم مخصوص گرداند (الامن ارتضى من رسول).

اميرالمؤمنين عليه السلام به شخصى كه از ايشان مكررا و به اصرار در مورد سر قدراز ايشان استفهام مى نمود، تعابيرى اين چنين فرموده اند:

«بحر عميق فلا تلجه... طريق مظلم فلاتسلكه... سر الله فلاتتكلفه...; دريايى است عميق واردش مشو... راهى تاريك است آن را مپيما.. . سر الهى است خود را بدان تكلف مينداز!»

آنگاه در مقابل سماجت سائل خود سؤالى از او فرمودند، بدين شرح كه: به من بگو آيا رحمت حق تعالى بر عباد قبل از اعمال ايشان بوده يا آن كه اعمال بندگان قبل از آن بوده؟ آن شخص جواب داد... مسلما رحمت الهى قبل از اعمال بندگان بوده است. اميرالمؤمنين عليه السلام به حاضران فرمودند: برخيزيد و بر برادرتان سلام كنيد، چرا كه اسلام آورد در حالى كه قبلا كافر بود. (25)

البته اطلاع بر سر قدر اختصاصى به اوحدى از انبيا ندارد، بلكه به كمل از اوليانيز ممكن است اعطا گردد (چنان كه شيخ در مورد خود و قونوى در مورد شيخ واستادش اين دعوى را دارند). (26)

علامت آن كس كه سرقدر به او اعطا شده آن است كه:

اول عذر خلق را - هرچند كه خود اعتذار نجويند - قبول مى نمايد، چرا كه باادراك عالم اعيان ثابته، به ظرفيتها و ويژگيهاى هريك پى مى برد و مى داند كه انسان گرچه در اختيار خويش مجبور است و نمى تواند عذر جبر را پيش آورد، اماهر كسى را هم ويژگيها و ظرفيتهايى است كه فراتر از آن را نه خداوند از اوخواسته و نه ديگرى مى تواند متوقع باشد. (27)




  • صوفى از پرتو مى راز نهانى دانست
    گوهر هركس از اين لعل توانى دانست



  • گوهر هركس از اين لعل توانى دانست
    گوهر هركس از اين لعل توانى دانست



ثاني به راحت كلى و ياس كلى مى رسد; (28) ياس از اين كه بيهوده به آنچه كه نشدنى است و مقتضى عين ثابت كسى نيست اميد نبندد و امرى را كه نشدنى است شدنى نپندارد و راحت از به اضطراب افتادن در مورد آنچه شدنى است و امرى كه در نهايت به وقوع مى پيوندد، تا بيهوده از ناحيه فوت يا فقدان آن در اضطراب نباشد.

ثالث چنين شخصى مظهر هوالظاهر و هوالمظهر مى شود، به عبارت ديگر،مى تواند هرجا كه بخواهد مظهرى داشته باشد و گاه صورت واحدى از او در اماكن مختلف ظاهر گردد. (29)

ابن عربى گويد: آياتى از قرآن كريم مؤيد اين مطلب (اعيان ثابته و نقش آنهادر خلقت) است، از جمله آيه شريفه: «انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون » (30) چرا كه خطاب به معدوم عقلا جايز نيست، پس قبل از خلق اشيا بايدشيئى باشد تا به او خطاب كن شود و تحقق يابد و آن همان عين ثابت شى ء درمرتبه علم است كه به واسطه خطاب ارادى حق و به همان اراده تحقق خارجى مى يابد. (31)

آيه ديگر، كريمه «ما يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد» (32) چرا كه قول حق تعالى بر طبق علم اوست و خداوند به كسى ظلم ننموده، او را شقى نمى كند، بلكه عمل او به حسب علم او به اشيا و اشخاص است و از اين روست كه در جاى ديگرفرمود: «و ما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون » (33)

آيه ديگر : «ان لهم قدم صدق عند ربهم » (34) است كه ابن عربى آن را چنين تاويل نموده است: «اى سابق عناية عند ربهم فى علم الله »; يعنى، از ابتدا و در علم حق تعالى مشمول عنايت او بوده اند. و نظير اين آيه است : «ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون » (35) همانا آنان كه از جانب ما سابقه اى نيكو داشتند از آتش جهنم به دور مى باشند.

آيه شريفه: «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا; (36) آيا برانسان، دوره اى از دهر نگذشته كه چيز قابل ذكرى نبود» نيز از مويدات ديگراعيان ثابته دانسته شده است، چنان كه در تفسير على بن ابراهيم قمى از معصوم نقل شده است كه در تفسير آيه مزبور فرمودند:

«كان فى العلم و لم يكن فى الذكر; در علم الهى بود، اما در ذكر نه » (يعنى مذكورنبود يا به آن تكلم نشده بود).

در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : «شيئا مقدورا و لم يكن مكونا (37) ; در تقدير (يا تحت قدرت) خداوند بوده، اما در عرصه تكوين نيامده بود»كه اين خود مؤيدى بر صحت طرح بحث علم حق قبل الخلق و مساله اعيان ثابته مى باشد.

آيه ديگر: «و هو اعلم بالمهتدين » (38) و آياتى نظير آن است كه علم حق تعالى رامطرح مى نمايد كه مقصود، علم به هدايت مهتدين و راه يافتگان در حال حضوراعيان ثابته شان در حضرت علمى است و آيه شريفه «فلله الحجة البالغة » (39) به تقريرى كه گذشت به خوبى معنا مى گردد. (40)

و بالاخره آيه شريفه : «و ءاتكم من كل ما سالتموه » (41) را اعم دانسته اند از سؤال بعد از خلق و سؤال قبل از خلق (سؤال و طلب و تقاضاى اعيان ثابته براى ظهوراحكام خاص خود).

تتمه: شيخ گويد: بنابر اين، تقرير خطاب الهى كه در كتاب «المشاهدة القدسيه »نقل نمودم كه فرموده بود: «انت الاصل و انا الفرع » تو اصل هستى و من فرع، معنامى شود. (42)

/ 121