ت) تجلى، نبوت و رسالت
چون خدا اندر نيايد در عيان نايب حقند اين پيغمبران نى غلط گفتم كه نايب يا منوب گرد و پندارى قبيح آيد نه خوب نى دو باشد تا تويى صورت پرست پيش او يك گشت كز صورت برست «مولانا» از آنجا كه اهل معرفت مساله نبوت و رسالت را از طريق مبحث انسان كامل ومراتب و اطوار ولايت پى گيرى مى نمايند، واضح مى شود كه ايشان اين مساله رابسيار عميقتر از متكلمان وفلاسفه مطرح نموده اند، (276) چرا كه متكلمان دليل لزوم پيامبرى را لطف خداوند (كه از اسماى فعليه اوست) دانسته و به نحو وجوب على الله، ارسال رسل را تبيين مى نمايند و فلاسفه برهان خود را بر اختلاف و تخاصم دايمى بين نوع بشر و جوامع انسانى و نياز آنها به قانون و قانونگذارى مطرح نموده اند، در حالى كه عرفا دليل لزوم نبى و خليفه و حاكم الهى را نه تنها در موردجوامع انسانى، بلكه بر كل مظاهر عالم و جهان عينى و حتى در بين اسما و صفات حق تعالى، مطرح نموده اند. (277) (به شرحى كه سابقا گذشت) عرفا بدين نكته اشاره نموده اند كه گرچه همه موجودات عالم، هركدام از حيثيتى خاص، مظهر حق متعال مى باشند، اما تفاوت انبيا و اولياى كبير خداوند با ديگر موجودات در آن است كه آنها مظاهر اسماى كليه حقند (اسمايى كه ساير اسما جزئيه و موجودات به آنهامستند مى باشند) به خلاف ديگر موجودات. (278) با تكيه بر چنين تحليلى است كه عرفا حضرت عيسى عليه السلام را مظهر «هوالمبدئ » و «خالق » مى دانند، چنان كه در آيه شريفه، خداوند خطاب به آن حضرت مى فرمايد: «و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى; (279) آن هنگام كه با اذن من از گل بر شكل پرنده، صورتى ساختى و با اذن من پرنده اى حقيقى شد، پس از آنكه در آن دميدى ». و حضرت ابراهيم عليه السلام را مظهر «هو المعيد» تلقى نموده اند، چنان كه در اين آيه شريفه مطرح شده است: «... ثم ادعهن ياتيك سعيا; (280) [پس از ساختن معجونى ازپرندگان مرده] آنها را بخوان كه شتابان [هر كدام زنده و بر شكل اوليه خود] به سوى تو خواهند آمد». و درخواست ارائه كيفيت احياى مردگان توسط خليل الله عليه السلام (سوره بقره،آيه 260) را نيز در واقع درخواست تحقق مظهريت اين اسم توسط آن حضرت دانسته اند. (281) لازم به توضيح است كه عرفا با توجه به اين معانى، ارسال رسل را امرى حتمى و مبتنى بر مقتضيات اسما و تقاضيات اعيان ثابته مى دانند و اين وجوب همان طور كه حكما متذكر شده اند «وجوب عن الله » است (ضرورتى بر خاسته از ذات الهى) نه «وجوب على الله » (چنان كه متكلمان در مباحث متكى بر برهان لطف پنداشته اند). به علاوه گرچه انبيا و اوليا در اصل مظهريت اسماى كليه اشتراك دارند، چنان كه خداوند مى فرمايد: «لانفرق بين احد من رسله »، اما از آنجا كه هركدام از ناحيه اسمى خاص از اسماى كليه به حق متعال مربوط مى شوند و بين خود اين اسماتفاضل و مراتب برقرار است، به حسب كريمه «تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض » (282) بين خود انبيا نيز درجات عالى و يا اعلى برقرار است و اين مفاضله درواقع به سعه و ضيق دايره ولايت ايشان و فنا در اسمى كه مظهر آنند مربوط است.و رسالت و نبوت نبى و همچنين معجزه اى كه مى آورد، از طريق همان اسمى است كه نبى مظهريت آن را واجد است. همچنين وحيى كه به انبياعليه السلام مى رسد، نيز حاصل تجليات الهى است. چنان كه در نهج البلاغه مى خوانيم: «فتجلى لهم فى كتابه من غير ان يكونوا راوه بما اراهم من قدرته; (283) حق متعال با آنچه از قدرتش بر بندگان خود نمايانده، براى آنها تجلى نموده، بدون آن كه او را ببينند». و نيز در روايتى از امام صادق عليه السلام در ارتباط با حالت غشيه اى كه در برخى مواقع، هنگام وحى بر رسول الله (ص) عارض مى شد سؤال شده و در جواب فرمودند: ذاك اذا لم يكن بينه و بين الله احد ذاك اذا تجلى الله له; اين هنگامى است كه بين رسول الله (ص) و بين حق تعالى هيچ كس در ميان نبوده، اين هنگامى بوده كه الله بر ايشان تجلى مى نموده است. مولانا ضمن تشبيه معرفت الهى به آبى جوشان كه هر فرد به اندازه خويش بايد از آن بهره برد، معتقد است از آنجا كه غالب انسانها طاقت تحمل نور الهى راندارند و براى ايشان، دريافت فيض حق بدون واسطه به منزله برداشتن آتش ياآب جوشان بادست خالى و بدون ظرف و وسيله اى مى باشد كه در نتيجه براى ايشان خطرناك است، بلكه در مواردى تار و پودشان را از هم مى پاشد، از اين رووجود انبيا و اوليا را به منزله ظروفى كه واسطه رسيدن فيض بوده و مجراى دريافت عطاى الهى قلمداد مى شوند، دانسته و وساطت ايشان را ضرورى مى داند وآنها را به منزله قلب عالم قلمداد نموده كه هر گونه بهره ورى تن از فضايل و فنون مى بايست با وساطت او صورت بندد:
واسطه ديگى بود يا تابه اى
يا مكانى در ميان تا آن هوا
پس فقير آن است كاو بى واسطه است
پس دل عالم وى است ايرا كه تن
مى رسد از واسطه اين دل به فن
همچو پارا در روش پا تابه اى
مى شود سوزان و مى آرد به ما
شعله ها را با وجودش رابطه است
مى رسد از واسطه اين دل به فن
مى رسد از واسطه اين دل به فن