فاعليت حق در قرآن و روايات - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فاعليت حق در قرآن و روايات

در قرآن كريم و ماخذ روايى نيز نحوه فاعليت حق تعالى به گونه اى ترسيم شده كه باتلقى عرفانى از آفرينش، منطبق است; شواهد اين مطلب به شرح ذيل است:

اول قرآن كريم گرچه نسبت به توصيف نا اهلان از حق تعالى هشدار داده است و اين مهم را (در درجه پس از خود حضرت حق) به عهده بندگان مخلص خداوند نهاده است: «سبحان الله عمايصفون الا عباد الله المخلصين » (52) و گرچه كريمه:«ليس كمثله شى ء» (53) منادى به آن است كه تشبيه و تمثيل را در ادراك حقيقى نسبت به بارى تعالى راهى نيست، اما از باب: «و له المثل الاعلى » (54) و ، رابطه حق با خلق را به رابطه نورانيت تشبيه نموده است: «الله نور السماوات و الارض » (56) از اين آيه، معارفى عميق در كتب تفسيرى و عرفانى و حكمى استنتاج شده است كه آنچه فى الجمله با بحث ما مرتبط مى باشد آن است كه: چون نور،امرى است كه بذاته آشكار بوده و ديگر اشيا به واسطه آن آشكار مى شوند، حق تعالى نيز در عرصه ايجاد و وجود امرى است كه بذاته وجود دارد و ديگر اشيا به وجود او موجوداند و اين تعبيرى است دقيق، چرا كه نفرمود: «الله منورالسموات والارض » تا آن كه نورى و وجودى براى ديگر اشيا اثبات كند و حق تعالى را فقطمنشا آن بداند، بلكه فرمود: «الله نور السموات و الارض » بدين معنا كه وجود آسمان و زمين جزو وجود حق و ظهور و فيض او نيست، بدين معنا كه: همه تعينات،رنگهاى يك نورند كه آن نور وجه الله است و همه فى نفسه هالكند (57) و نسبت به وجه الله داراى تحقق; به علاوه خالقيت حق تعالى به نحو تنزل و تجلى است، چنان كه فرمود: «ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم » (58) آنچنان كه خورشيد در همه مراحل با نور و ضوء خود همراه است، اما آن نور در همه مراحل با خورشيد همراه نيست و تجافى و انحطاط درجه و نيز توليد وجدا شدن را در آن ساحت راه نيست. «لم يلد و لم يولد» (59)

اصولا، نفس طرح مساله غيب و شهادت و آوردن اشيا از عالم غيب به عرصه شهادت، وجود خزاين الهى و اشاره به مراتب اجمال و تفصيل در كيفيت عوالم متفاوت، همگى شواهدى قرآنى بر اين مطلبند و از همه رساتر آيات نخستين سوره حديد: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن » (60) است.

در روايات اهل بيت نيز شواهد فراوانى در تاييد خلقت به نحو تجلى به چشم مى خورد كه از باب نمونه به تعدادى از عناوين احاديث موجود در كتاب توحيدشيخ صدوق(ره) كه مؤيد اين معناست اشاره مى كنيم:

1- حق تعالى با همه اشيا معيت دارد، گر چه چيزى با او معيت نداشته وندارد. (61)

2- حق متعال به حسب ذات و صفات، مباين مخلوقات است اما واجد كمالات همه آنهاست. (62)

3- خزاين اشيا در نزد بارى تعالى موجود است و اين عالم سابقه، در عالم ربوبى و علم ربوبى دارد. (63)

4- حق، به واسطه صفاتش در همه اشيا ظاهر است (در عين بطون) و متجلى بر اشيا و عقول است. (64)

5- خداوند نور حقيقى است (نه به نورى زايد ذاتش). (65)

6- حق متعال در عين بعد (دورى) از همه مخلوقات، قريب بدانهاست، بلكه از هر چيز بدانها نزديكتر است. (66)

7- خداوند داراى قدرت بالذات و علم بالذات و اراده بالذات (نه علم با صور واعمال رويه و تفكر) مى باشد. (67)

8- حق تعالى خلق اشيا را به واسطه مشيت انجام مى دهد و خود مشيت رابلاواسطه خلق نموده است. (68)

9- بارى تعالى در هر آن و لحظه خلق را محافظت مى نمايد و زمام همه چيز به دست اوست و هر چيز فى نفسه هالك است. (69)

10- همه اشيا به نحو احسن خلق شده اند. (70)

11- خالقيت وجودى منحصر به خداوند است. (71)

12- خالقيت خداوند به نحو توليد و تولد نيست و او به واسطه اعطا، نقصان نمى پذيرد. (72)

13- حق تعالى در اشيا حلول نكرده و زمانى و محاط به مكان و نيز متحرك نيست. (73)

14- بارى تعالى فاعل كل و غايت كل است. (74)

15- حق متعال مبدع است و صدور اشيا از او به نحو ابداع است. (75)

آنچه با تامل در عناوين فوق الذكر به دست مى آيد عبارت است از: افتقارذاتى عالم، توحيد افعالى حق، نفى فاعليت توليدى، اثبات فاعليت ابداعى ظهورحق به حسب اسما استغناى او از عالم، نفى قصد زائد بر ذات حق و اثبات علم واراده بالذات در فاعليت حق متعال.

نكته: با تامل در ابيات زير نيز مى توان اين جنبه از فاعليت الهى را از ديد حافظتاييد نمود:

كه بندد طرف وصل از حسن شاهى

كه با خود عشق بازد جاودانه

نديم و مطرب و ساقى همه اوست

خيال آب و گل در ره بهانه

/ 121