طرح مساله وحدت و كثرت در نزد مسلمانان، سير و نشو و نمايى ديگر داشته است، با آنكه در قرآن كريم و منابع روايى، هر دو جنبه وحدت و كثرت مطرح شده و در كنار آيه هايى كه كثرتها و تنوعهاى خلقت و روابط بين آنها را مطرح مى نمايد، آيه هاى ديگرى نيز كه صريحا به حسب ظاهر، دال بر وحدت و انحصاروجود، صفات و افعال در حق تعالى مى باشند مى بينيم، اما در بين انديشمندان مسلمان، ابتدا متكلمان و فلاسفه مشاء به تباين وجود، بين واجب و ممكن و نيزممكنات، ولو به نحو مبنايى و غيرصريح قائل بودند و حكماى اشراقى هم بااعتبارى دانستن وجود و قول به اصالت ماهيت، چاره اى جز قول به تباين موجودات نداشتند. در همان قرون اوليه، برخى از اهل تصوف سخنانى كه مفاد آنها وحدت وجود بوده و در برخى موارد، سخنانى كه رايحه اتحاد يا حلول از آنها استشمام مى شد داشتند (وصفى كه بزرگان عرفان، آن را اتهام و متاثر از شطحيات برخى ازناآزمودگان مى دانستند). در قرون بعد، اقوالى كه حد وسط را در ميان وحدت عرفانى و كثرت فلسفى -كلامى مراعات مى نمودند به ثمر رسيدند، نظير ذوق المتالهين در نظر علامه دوانى،تا آن كه اولين جهش بنا برقول به اصالت وجود، توسط صدر المتالهين در قرن يازدهم هجرى روى داد; جهشى به سوى وحدت تشكيكى وجود كه در عين نفى تباين وجودى و قائل شدن به وحدت سنخى وجود، تحقق مراتب و درجات طولى را در عالم وجود مطرح نمود به نحوى كه هر مرتبه، معلول مرتبه سابق و متكى بدان است; اين مكتب را كه به حكمت متعاليه موسوم گشته مى توان «حكمت متعاليه متقدم » ناميد، چرا كه صدر المتالهين بنيانگذار اين مكتب در قدم نهايى خود، با استدلال عقلى، وحدت شخصى وجود را تشريح و اثبات نمود. او خود اين تحول را «اكمال فلسفه » دانست و قدمى كه تحولى اساسى را در فلسفه به وجودخواهد آورد، اگرچه كه عمر او به تفريع تمامى فروع از اين اصل، در تمامى ابواب فلسفه كفاف نداد. (برخى از اقوال مطرح شده در ضمن فصول كتاب، مورد بررسى قرار مى گيرد.)