4) تجلى، حلول و اتحاد
از مسائل مهم در تبيين مفهوم تجلى و ظهور، بيان فرق آن با اتحاد و حلول است. اهميت طرح بحث از آنجاست كه از طرفى، موضوع اتهامى است نسبت به عرفا و اهل تصوف و مستمسكى براى تكفير ايشان، (67) و از طرفى، عدم دقت درتميز و تفاوت نهادن بين اين مفاهيم، گاه برخى مبتديان و جهله صوفيه را به ورطه عقايد كفرآميز كشانده است. «اتحاد» عبارت است از: يك چيز شدن دو چيز و «حلول » عبارت است از:وارد شدن چيزى در چيزى ديگر. با دقت در دو تعريف فوق واضح مى شود كه هردو عنوان مزبور، متفرع بر تحقق دو امر در ابتدا مى باشد كه پس از آن با تغييرى اين دو امر يا به يك امر كاهش مى يابد (در اتحاد) و يايكى در ديگرى رسوخ ونفوذ مى نمايد (در حلول). حال با عنايت به اين مقدمه و اين كه: عقيده و نظريه عرفا مبتنى بر وحدت شخصى وجود و انحصار آن در وجود حق تعالى مى باشد،طبعا زمينه اى براى حلول يا اتحاد وجود نخواهد داشت، چرا كه هر دو عنوان مزبور، فرع بر اثنينيت و دويى و دوگانگى بين حال و محل يا متحد و متحد به(لااقل در مرتبه قبل از تحقق اتحاد يا حلول) مى باشد و به گفته شبسترى در مثنوى گلشن راز: حلول و اتحاد اينجا محال است كه در وحدت، دويى عين ضلال است البته حلول دوشى ء فى حد نفسه جايز و ممكن است (نظير حلول عرضى ازاعراض در جوهر) اما در اتحاد چنين نيست و طبق برهان عقلى و فلسفى، اتحاددو شى ء متحصل بالفعل محال عقلى مى باشد; تصورا و خارجا (68) به همين جهت است كه عرفاى نامى، سعى در بيان كيفيت ربط حق تعالى به خلق برآمده و براى دفع توهمات، نظريه تجلى و ظهور را مطرح نموده اند و تاكيد دارند كه:
گويد آن كس در اين مقام فضول
كه تجلى نداند او ز حلول
كه تجلى نداند او ز حلول
كه تجلى نداند او ز حلول
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
گه گه آن بى صورت از كتم عدم
تا مدد گيرد از او هر صورتى
باز بى صورت چو پنهان كرد رو
صورتى از صورت ديگر كمال
گر بجويد باشد آن عين ضلال
مرصور را رو نمايد از كرم (75)
از كمال و از جمال و قدرتى
آمدند از بهر كه در رنگ و بو
گر بجويد باشد آن عين ضلال
گر بجويد باشد آن عين ضلال