6. مرآتيت طرفينى - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

6. مرآتيت طرفينى




  • «جلت فى تجليه الوجود لناظرى
    ففى كل مرئى اراها برؤية »



  • ففى كل مرئى اراها برؤية »
    ففى كل مرئى اراها برؤية »



ابن فارض

قبلا در بحث اصول موضوعه، آورده شد كه بسيارى از عرفا مناسبترين بيان براى نشان دادن كيفيت ارتباط خلق به حق تعالى (بدون ايجاد توهم حلول اتحاد ياپندار و باطل دانستن عالم) را تمثيل آينه (صورت مرآتيه) و صاحب صورت دانسته اند; در همان جا وجه قوت اين بيان و روشنگرى اين تمثيل را متذكر شديم،حال گوييم برخى از عرفا از جانب ديگر، واضحترين تبيين رابطه حق تعالى به خلق را نيز همين تمثيل آينه دانسته اند، بدين صورت كه در واقع خداوند نيز آينه خلق مى باشد.

ابن عربى در فص شيثى گويد:

«فهو مرآتك فى رؤيتك نفسك و انت مرآته فى رؤيته اسمائه و ظهوراحكامها» و به ترجمه و توضيح خوارزمى: «پس حضرت - جلت عظمته - آينه تو باشد تا در او مطالعه ذات خويش كنى و تو آيينه حق باشى تا در تو مشاهده اسما و ظهور احكامش كند، از آن كه به وجود، ظاهر مى گردد اعيان ثابته وكمالاتش و به اعيان، ظهور مى يابد اسماى وجود و احكام صفاتش، چه محل سلطنت اسماى الهى اند و اشارت حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله و سلم -هم به اين معناست: اعنى به رؤيت بنده، ذات خود را در مرآت حق و مشاهده حق، اسما و صفات خود را درمرآت بنده، آنجا كه گفت: «المؤمن مرآة المؤمن » و مؤمن نامى است از نامهاى حق - سبحانه و تعالى - (43)

قونوى نيز كلمه اى معروف در اين مورد دارد كه:

«انت مرآته و هو مرآت احوالك; تو آينه حق هستى و حق آينه احوال تو.» (44)

عراقى نيز در «لمعات » چنين آورده:

هر عاشقى در آينه ز روى معشوقى جز خود را نبيند،لاجرم جز خود رادوست نگيرد (المؤمن مرآة المؤمن و الله المؤمن). (45)

و جامى در شرح آن چنين مى نگارد:

«بيان آن كه بنده در آينه وجود حق جز خود را نبيند، بنابر آن است كه ازمؤمن اول، حق گيرند (اراده كنند) سبحانه و از مؤمن ثانى بنده.» (46)

اهميت اين مساله (ربط خداوند با عالم) در جهان بينى عرفانى اقتضا دارد كه اين بحث، مورد بررسى و كنكاش بيشترى قرار گيرد، مقدمتا بايد گفت: چنان كه قبلا گذشت در حكمت اسلامى مبرهن شده است; درك كامل و تام موجودى كه فرع و معلول ديگرى مى باشد، جز با درك علت تامه آن ميسر نيست، چنان كه با شناخت معلول نيز آگاهى و شناخت اجمالى از علت به دست مى آيد; (47) به عبارت ديگر، علت تامه، حد تام معلول است و معلول، حد ناقص علت تامه. اگر مخلوق ومظهر، ظهورى دارد، از ظاهر كسب كرده و از خود چيزى ندارد و بنابر اين، درك و يافتن مظهر و ظهور جز به مدد ظاهر ميسر نيست، چنان كه در ملحقات دعاى عرفه چنين مى خوانيم: «الغيرك من الظهور ماليس لك حتى يكون هوالمظهر لك;خدايا آيا براى غير تو ظهورى است كه تو فاقد آن باشى تا آن كه غير تو آشكاركنندات باشد؟» از طرف ديگر نيز، از آنجا كه موجودات، تعينات شؤون حقند واسماى حق منشا تحقق و بروز آنها و اعيان همه موجودات نيز در علم حق سابقه دارند (48) ، از اين رو شناخت كمالات حق تعالى شرط لازم و كافى براى شناخت مظاهر اوست; بنابر اين براى عارف، رؤيت خلق هنگامى واقعى و كامل است كه خلق را به حق و به تبع آن بشناسد، (49) چرا كه روشنى بخش اعيان و موجودات، نورحق است چنان كه فرمود: «الله نور السموات و الارض » (50) و اگر عارفى بدين مقام رسيد، پيمودن طريق عكس; يعنى، استدلال از خلق به حق را دور شدن از راه ومقصد مى داند، چنان كه در همان ملحقات دعاى عرفه مى خوانيم: «الهى ترددى فى الاثار يوجب بعد المزار; خدايا توجه و گشت و گذار در آثارت موجب به تعويق افكندن وصال و ملاقات تو مى گردد.» پس حق تعالى به واحديت خود كه مستجمع جميع كمالات است، آينه تمام نماى جهان كثرات مى باشد و به تعبيرصدرالمتالهين از آنجا كه ذات حق بذاته مبدا اشياست، شهود حق نيز علت شهوداشياست، چرا كه ذات و شهود در طرف علت، امرى واحد است، پس در طرف معلول نيز همين طور است و همان طور كه وجود اشيا از توابع وجود حق است،معقوليت اشيا و شهود آنها نيز از توابع شهود اوست و بدين جهت است كه عرفاحق تعالى را آينه اى كه فى حد نفسه بى تعين و بدون رنگ و قيد دانسته اند كه تعينات ظهورش مربوط به اعيان موجودات است. به گفته حافظ:




  • آينه اى عكس تو رنگ كسى است
    تو زهمه رنگ جدا بوده اى



  • تو زهمه رنگ جدا بوده اى
    تو زهمه رنگ جدا بوده اى



و از جانب ديگر نيز خلق، آينه حق نماست، چرا كه اول ادراك حق تعالى عارى از هر تعينى براى ماسوى الله محال است (چنان كه به دفعات مورد اشاره واقع شده) از اين رو تعينات اسمى و صفتى و فعلى حق است كه مورد شناسايى حكيم و عارف، حصولا و حضورا واقع خواهد شد.

ثاني هر موجودى خود، تعينى از تعينات شؤون حق و حكايت كمالى ازكمالات اسمايى مى باشد و از اين رو به تمام وجود خود، آينه و آيه و نمايانگر آن كمال الهى (هر كدام به حسب ظرفيت و استعدا خود) مى باشد، چنان كه گفته اند:معلول، حد ناقص علت تامه خود مى باشد (چنان كه گذشت) و تنوعات مشهود درخلق آينه اسما و خصوصيات مستجن و نهان در ذات غيب الغيوب است; بنابر اين عارفان در ابتدا حق را در آينه خلق و با خلق مى بيند و از وراى حجاب و آينه خلق به جلوه حق مى نگرند و از در و ديوار عالم، تجليات بارى تعالى را نظاره گرند وچنين مى سرايند:




  • يار بى پرده از در و ديوار
    در تجلى است يا اولوا الابصار



  • در تجلى است يا اولوا الابصار
    در تجلى است يا اولوا الابصار



«هاتف »

و نيز:




  • جلوگاه رخ اوديده من تنها نيست
    ماه و خورشيد هم اين آينه مى گردانند



  • ماه و خورشيد هم اين آينه مى گردانند
    ماه و خورشيد هم اين آينه مى گردانند



«حافظ »

تقرير ديگرى كه از اين مرآتيت طرفينى ارائه شده، مبتنى بر اين نكته است كه: حق تعالى دو نوع علم در مرتبه ذات خود دارد: يكى علم تابع معلوم كه معلوم در اين قسم، عبارت از صور حقايق اسماى الهى است و بارى تعالى مطابق اعيان ثابته و صور اسماى حسنى بدانها علم دارد (چنان كه در مبحث حاكميت اعيان ثابته خواهد آمد) ديگرى علم متبوع از جانب معلوم كه معلوم در اينجا موجودات عينى مى باشند چرا كه اين موجودات، مطابق علم حق در مرتبه ذات و اراده وافاضه او به عرصه ظهور مى پيوندند.

حال، كسى كه شرح صدر داشته و مقام جمع الجمع را واجد است از جنبه اول،حق متعال را آينه صور ممكنات مى بيند و از جنبه دوم، ممكنات را آينه هايى كه در آنها وجه و جمال حق تعالى به انحاى گوناگون نمايان شده است مى نگرد. (51)

چند نكته:

الف) با اينكه حق و خلق هر يك مرآت و آينه يكديگر مى باشند، اما بايد به تفاوتهاى اين دو آينه توجه نمود، چرا كه اول مرآتيت (آينه بودن) و انعكاس صور در ممكنات به جهت خالى بودن آينه از صور و كيفيات و كمالات است وصورت مرآتيه در نهايت، صرفا نمود كمالات است، نه به جهت آن كه خود واجدآنها باشد در حالى كه مرآتيت حق تعالى به جهت آن است كه او حاوى تمام حقايق اعيان و اشيا، در عين بساطت و لا بشرط بودن ذات است. (يعنى به جهت بى قيد و تعين بودن او فى حد نفسه) ثاني مرآت و آينه در عالم ممكنات از دوحيثيت وجود و مرآتيت وبه عبارتى استقلالى و ارتباطى تركيب يافته است كه همين تركيب آينه ها از دو جهت و نيز محدود بودن به حد عدمى باعث مى شود كه آينه از جميع وجوه، صادق و تمام نما نباشد، بلكه از وجهى، صادق و از جهتى كاذب باشد، حال آن كه حق تعالى آينه تمام نما بوده و مرآتيت او كامل و مطابق آنچه ممكنات در نفس الامر دارند، مى باشد چه اين كه همه كمالات آنها را به نحواتم و اعلى واجد است و چنان كه گذشت وجود او عين شهود و علم اوست به تمام كمالات و اسما و صفات و لوازم اسما و تعينات علمى. ثالث آينه بودن ممكنات به لحاظ آن است كه اين مظاهر، محل قبول فيوضات حقند، در حالى كه مرآتيت حق به جهت آن است كه فاعل و مظهر (اظهار كننده) مظاهر است.

ب) رؤيت خلق در حق بر دو نوع است : گاه به نحوى است كه عالم را در آينه ذات حق و مقام الله - جل جلاله - مشاهده مى كنند كه مقام وحدت است و گاه به نحوى است كه عالم را در آينه اسما و صفات حق كه مقام تكثر است نظاره مى نمايند و حكم اين دو نوع نگرش نيز، متفاوت است. (52)

پ) در ادبيات عرفانى اطلاق آينه برجهان بيشتر صورت گرفته و استعمال فراوانترى دارد و وجه آن مى تواند اين نكته باشد كه شان آينه معمولا شان آلى است (نه استقلالى) به نحوى كه خود مرآت و آينه در مرئى و صاحب صورت،مختفى شده و مانند آن است كه به يكباره محو مى گردد و ناظر، تنها به عكس وصاحب تصوير توجه دارد در حالى كه سعى سالك و عارف در جلوه نمايى حق واختفاى عالم و يا جمع بين دو ديدگاه است.

ت) سه ديدگاه مطرح شده (در مبحث روش شناسى عرفانى) در اين بحث نيزرخ مى نماياند، چون كسى كه حق و وحدت بر او غالب شود، تنها حق را آينه خلق مى يابد و آن كس كه خلق و كثرت بر او غالب شود، تنها خلق را آينه جمال حق مى بايد و آن كس كه صاحب مقام جمع است، هم حق را آينه خلق و هم خلق راآينه حق مى داند. (53)

ث) عارف با ديد عميقتر درمى يابد كه همه عالم آينه است آن هم بدان نحو كه همه كمالات و همه مظاهر در تك تك اجزاى عالم جلوه گرند و به تعبير عراقى:




  • تو ديده به دست آر كه هر ذره خاك
    جامى است جهان نماى چون در نگرى (54)



  • جامى است جهان نماى چون در نگرى (54)
    جامى است جهان نماى چون در نگرى (54)



ج) با نظر عميقتر و با توجه به حديث قرب نوافل، در نهايت، اين حق است كه خود را در آينه ذات و افعال خود مى بيند و همين رؤيت ذات عين و منشا همه رؤيتهاى ديگر واقع شده (55) و به تعبير عراقى در لمعات: «آن كه مى بينى كه محب در آينه ذات خود، صورت محبوب بيند، آن محبوب بود كه صورت خود را درآينه او بيند، زيرا كه شهود محب ببصره بوده و بصر او به مقتضاى كنت سمعه وبصره و لسانه » عين محبوب است، پس محب و محبوب و مطاع و مطيع از روى ظهور يكى اند». (56)

/ 121