هانرى كربن نظام جهان نگرى ابن عربى را بدين سان تلخيص مى كند: در كانون نظام ابن عربى (اگر كاربرد واژه نظام جايز باشد) مانند همه عرفانهاسرذات واحد غير قابل شناخت و بيان قرار دارد. سيلان تجليات از اين غيب الغيوب صادر شده و نظريه اسماى الهى از آن ناشى مى شود. اين غيب الهى سر «كنزمخفى » را در خود دارد كه دوست دارد شناخته شود،پس موجودات را خلق مى كند تا در آن موجودات به موضوع معرف خود تبديل شود. اين ظهور وجود الهى به صورت تواتر سه مرتبه تجلى انجام مى شود; «تجلى ذات الهى بر خود» كه از آن جز به اشاره نمى توان سخن گفت، با «تجلى دوم »،مجموعه تجلياتى است كه در و به واسطه آن تجليات، ذات الهى به صورت اسماى الهى يعنى به صورت وجوداتى كه نظر به وجودشان در غيب مطلق قرار دارند، به خود ظاهر مى شود; «سومين تجلى » در صورت افرادى است كه مايه وجود و ظهوراسماى الهى هستند. اين اسما در ذات الهى بطور ابدى وجود دارند و عين ذات الهى اند، زيرا صفاتى كه مبين آنها هستند، بى آن كه عين ذات الهى باشند، با آن تباينى نيز ندارند. اين اسما «ارباب » ناميده شده اند كه ظاهرا پيوندى با «اقانيم » دارند. ما اين اسما را به طور تجربى، جز با معرفت به خود نمى شناسيم، خدا خود رابه ما به واسطه خود ما مى نماياند; به عبارت ديگر، اسماى الهى اساسا به وجوداتى مربوط مى شوند كه آنها را كشف كرده و در و به واسطه هستى خود، آنها رامى نامد، به همين دليل است كه اين اسما، «حضرات » نيز ناميده شده اند; هفت اسم از آن ميان، «ائمه اسما» ناميده مى شوند و ديگر اسماى «سدنه » ناميده مى شوند:نظريه اسماى الهى با نظريه عمومى حضرات مطابقت دارد; بنابراين اسماى الهى معنا و واقعيت پيدا نمى كنند، مگر براى موجوداتى كه مظاهر آنها به شمار مى روند،همين طور اين مظاهر اسماى الهى از ازل در ذات الهى وجود داشته اند كه همان هستيهاى ما به صورت «اعيان ثابته » است. اين فرديتهاى پنهان از ازل به آشكارشدن ميل دارند كه همان ميل «كنزمخفى » به شناخته شدن است. در اينجاست كه بطور ابدى «نفس رحمانى » صادر مى شود و موجب فعليت يافتن اسماى الهى هنوزناشناخته و موجوداتى مى شود كه اين اسماى الهى براى و به واسطه آنها به صورت بالفعل ظاهر شده اند; بدين سان هر موجودى در وجود ناپيداى خود، نفخه اى از«نفس رحمانى » است و اسم الله با الرحمان معادل است. اين «نفس رحمانى » منشا توده اى لطيف است كه «عماء» ناميده مى شود. عماى نخستين كه صور را قبول كرده و اعطا مى كند، فعال و منفعل و هم موجد و قابل است. اصطلاحاتى چون «عماى نخستين »، «رحمان موجد»، «خيال فعال »، «مطلق مبين »، همان واقعيت آغازينى هستند كه حق مخلوق ناميده مى شود و هرآفريده اى از او خلق شده است، اين همان خالق مخلوق، پنهان پيدا، باطن ظاهر،اول آخر و غيره است، با توجه به اين چهره است كه حكمت باطنى در اسلام درمرتبه «الهيات نظرى » قرار مى گيرد كه در مقدمه اجمالى به آن اشاره كرديم;«مخلوق اول » يا در درون اين عماى نخستين، عقل محمدى يا «حقيقت محمدى »است كه «روح محمدى » نيز ناميده مى شود و آن منشا و آغاز نوعى الهيات عقل ياروح است كه به شيوه خاص خود، الهيات نو افلاطونيان، حكمت فيلون و اوريگن را تجديد مى كند. زوج حق - خلق در تمامى مراتب تجليات الهى و درجات «نزول وجود»تكرار مى شود، اين امر نه اعتقاد به وحدت موجود است و نه كثرت موجود، بلكه توحيد است. توحيد بيان وضعيتى فلسفى است كه ميان حق و مخلوق در مرتبه تجليات، وابستگى ايجاد مى كند و اين همان «سر ربوبيت » است; يعنى، وابستگى متقابل ميان رب و مربوب به گونه اى كه يكى بدون ديگرى نمى تواند دوام بياورد.«الوهيت » در مرتبه ذات مجرد قرار دارد، اما «ربوبيت »، مرتبه رب شخصى است كه از او استمداد مى شود، زيرا ما در اين جهان، پاسخگوى او هستيم. «الله » اسمى است كه مبين ذات الهى متصف به اسماست و حال آن كه «رب »، وجود الهى متشخص به وسيله يكى از اسما و صفات اوست، اين همان سر اسماى الهى است كه ابن عربى از آن به «الاله المخلوق فى الاعتقاد» تعبير مى كند، به همين دليل،معرفت حق براى عارف حدى ندارد، زيرا «تكرار خلق » و «دگرگونيهاى تجليات الهى » عين قانون وجود به شمار مى رود. (173)