ب) تجلى و مساله رؤيت خداوند - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ب) تجلى و مساله رؤيت خداوند

از فروع كلامى مبحث تجلى و نيز مبحث تنزيه و تشبيه، حل مساله رؤيت است كه مناقشات عظيمى را در بين فرق و مذاهب اسلامى از اهل كلام و تفسير وغيرآنان برانگيخته است. گروهى به استناد بعضى از آيات و روايات و نيز دلايل عقلى دال بر تنزيه حق از جسمانيت، قائل به استحاله رؤيت حق تعالى شده و آن را مطلقا انكار نموده اند (200) و از جمله ايشان، برخى از فلاسفه هستند كه رؤيت رامنحصر به مرتبه يا مراتبى خاص از ادراكات بشر يعنى درك عقلى دانسته اند وعده اى از متكلمان نيز به استناد بعضى ديگر از روايات به امكان و وقوع رؤيت حق تعالى با همين چشم و يا با حاسه ششم در آخرت و يا در دنيا و آخرت قائل شده اند. (201) و از ايشان نيز عده اى به صراحت به لازمه قول خويش (يعنى تجسم)قائل شده اند. (202)

مرحوم سبزوارى در شرح الاسماء الحسنى پس از بيان مذهب اشاعره ومعتزله و احتجاجات نقلى و عقلى ايشان و نقد و بررسى آنها - براى جمع بين دوقول، دو راه حل را بدين شرح ذكر نموده است كه; مى توان گفت: مراد اشاعره ازرؤيت حق، رؤيت وجه او باشد و مراد معتزله از امتناع رؤيت بارى تعالى، امتناع اكتناه و ادراك كنه ذات او. و نيز مى توان گفت: مراد اشاعره از رؤيت، شهود حق به نور خود او باشد (بنوره لنوره) و انكشاف و علم حضورى به او (چنان كه خودايشان گفته اند، رؤيتى است بدون مقابله و جهت و مكان) و مراد معتزله نفى رؤيت حسى باشد نه شهود حضورى. (203)

البته مرحوم آقاعلى حكيم در بدائع الحكم، پس از ابداع احتمال اول از دواحتمال فوق چنين آورده است: گر چه اين توجيه در واقع توجيه القول بمالايرضى بل بما لا يفهم صاحبه است. (204)

اما در اين ميان، قول عرفا را مى توان قول فصل و وجه جمعى بين اقوال دانست، چرا كه ايشان پس از تفكيك حيثيات متعدد در مبحث تنزيه و تشبيه وباز نمودن حكم هر حيثيت اظهار مى دارند كه موطن عدم رؤيت حق و استحاله آن، ذات حق و جنبه اسم باطن اوست و موطن و منظر رؤيت بارى تعالى (205) وامكان و وقوع آن، تجلى و ظهور حق و جنبه اسم ظاهر اوست; يعنى، حق تعالى است كه با تجليات گوناگون صفاتى وافعالى اش در هر مرتبه، مى تواند لطيفه اى ازلطايف سبع و درجه اى از درجات نفس انسانى را از نور خويش متاثر نموده و درمرحله سر يا قلب يا عقل يا وهم و يا حس، بشر را با ظهور خود مواجه ساخته وخود را به او بنماياند و حقايق و معارفى را بر او آشكار نموده و موجب كمال وترقى او گردد. ابن عربى در فص هودى به اين نكته اشاره مى كند كه:

رؤيت حق مراتبى دارد كه متناظر با مراتب علم و ترقى و يا انحطاط نفس سالك است و در واقع، هركس جز خويشتن و رفيت خويش را در قالب رؤيت الله نمى بيند; به عبارت ديگر، اقرار رؤيت يا انكار آن به حسب درجه معرفت فرددر شناخت تنزيهى يا تشبيهى حق و يا شناخت قرآنى و شرعى بارى تعالى متفاوت است و هركس آنچه را مغاير با فهم و تصور او از حق متعال است منكرمى شود و چنان كه در حديثى از پيامبر (ص) در مورد اقرار و انكار مردم نسبت به برخى تجليات حق تعالى (206) بدين امر اشاره شده است. (207) شيخ مى افزايد اعظم مراتب رؤيت از آن كسى است كه حق را نه به صورت تشبيهى منحصر دانسته و نه به قيود تنزيهى. (208) ايشان در جاى ديگر از فصوص، صورى را كه حق تعالى در آنهاجلوه نمايى نموده بى نهايت دانسته و در ضمن چنين آورده است:

«فلاسفه از آنجا كه قائل به تنزيه اند، هرگونه تقييد حق را در صورتى ازصور، باطل مى دانند، لكن مؤمنان به قرآن رؤيت حق در بعضى از صور توسطبرخى و رؤيت او در صورتهاى ديگر توسط بعضى ديگر را قبول نموده اند،اگر چه كه ايشان صورى را كه موجب اسناد نقص به ساحت بارى تعالى مى شود به صورى كه در شرع آمده تاويل مى نمايند». (209)

شيخ صدرالدين قونوى در رساله مطالع الايمان به اختصار و ظرافت، مطلب رابيان نموده است:




  • ز پنهانى هويدا در هويداست
    ز پيدايى نهان اندر نهان است



  • ز پيدايى نهان اندر نهان است
    ز پيدايى نهان اندر نهان است



«لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار»، (210) و «لن ترانى » (211) اشارت به احكام اسم «باطن » است و اين را موقف تنزيه گويند و «وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة » (212) و«رايت ربى فى احسن صورة » اشارت به احكام اسم «ظاهر» است و اين را «موقف تشبيه » گويند و سبحان الله عن التشبيه و التنزيه.

چو پيدا و نهان دانستى او را

يقين مى دان كه نه اين و نه آن است (213)

فيض كاشانى نيز در «كلمات مكنونه » خود در اين مورد چنين آورده است:

به اعتبار تجلى در مظاهر اسما و صفات در هر موجودى رويى دارد و در هرمرآتى جلوه اى مى نمايد «فاينما تولوا فثم وجه الله » (214) و اين تجلى همه را هست،لكن خواص مى دانند كه چه مى بينند و از اين رو مى گويند: ما رايت شيئا الا ورايت الله قبله و بعده و معه.




  • دلى كز معرفت نور و صفا ديد
    به هر چيزى كه ديد اول خدا ديد



  • به هر چيزى كه ديد اول خدا ديد
    به هر چيزى كه ديد اول خدا ديد



... و عوام نمى دانند «الآ انهم فى مرية من لقاء ربهم الآ انه بكل شى ء محيط » (215)




  • گفتم به كام وصلت خواهم رسيد روزى
    دوست نزديكتر از من به من است
    چه كنم با كه توان گفت كه دوست
    در كنار من و من مهجورم (216)



  • گفتا كه نيك بنگر شايد رسيده باشى
    وين عجب تر كه من از وى دورم
    در كنار من و من مهجورم (216)
    در كنار من و من مهجورم (216)



حافظ، خود نيز در جايى ديگر چنين سروده:




  • روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست
    منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست



  • منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست
    منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست



آقا على حكيم نيز در بدائع الحكم در اين مورد بيانى بديع و روشنگر آورده است:

«منظور از رؤيت حق تعالى رؤيت كنه ذات اقدس نباشد، بلكه رؤيت آيات و مجالى و مرآيى و مظاهر بود به حسب ظهورات اسما و صفات ذاتيه به وجه نزول در مظاهرشؤونات ذاتيه فعل اطلاقى حق اول جل و علا كه به فيض مقدس و حق ثانى و حق مخلوق به، معروف باشد، چه ديده باطن، عكوس اسما و تجليات صفات حق اول را در مرآيى وجودات امكانى از آنجا كه وجودند، مشاهده تواند كرد». (217)

به عنوان جمع بندى مى توان چنين گفت:

«ذات حق » مطلقا از دسترسى شهود و فكر و بصيرت خارج است - چه برسدبه چشم و بصر - «لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار (218) ; ديدگان او را نبينند بلكه اوست كه ديدگان را دريابد». و اما «صفات و اسماى حق تعالى » را به رؤيت قلبى وبصيرت فؤاد، در قالب تجليات اسماى حق مى توان مشاهده نمود - به علم حضورى - و طبعا عقل نيز بهره اى در شناخت اجمالى آنها دارد - به علم حصولى -«وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة » (219) : چهره هايى تازه و خرم باشند به سوى پروردگارشان نگران ».

و «آثار و افعال حق » نيز هم به ديده حسى (220) و هم به ادراك عقلى (در مورد همه پديده ها) و هم به شهود قلبى (در مورد «نفس » در هر انسانى و يا در همه پديده هابه جهت حصول ولايت تكوينى در اولياى الهى) مى توان دريافت.

«فاينما تولوا فثم وجه الله » (221) به هر كجا رو كنيد، آنجا وجه (روى) خداست.

/ 121