ابن عربى با استفاده از حديث فوق، مساله مهم «حركت حبيه » را مطرح نموده است: نخستين غايت آفرينش، محبت حق متعال نسبت به شناخته شدن بود و نحوه خلقت در واقع، محصول سه حب يا اقتضا مى باشد: 1. «حب حق » نسبت به شناخته شدن; 2. «حب اسما» نسبت به ظهور; 3. «حب اشيا» (اعيان ثابته در حضرت علمى حق) نسبت به انتقال به عالم خارج. متعلق حب حق تعالى، اظهار كمالات نهانى خود بود كه به واسطه خلق جهان آشكارمى شود (47) و متعلق حب اسما، ظهور لوازم آنها (اعيان ثابته) در عالم علم و عين است كه بدين وسيله مظهر آنها و متاثر از آنها مى شوند و متعلق حب عالم و اعيان اين بود كه خويش را همان طور كه در عالم ثبوت و حضرت علميه ديدند، در عالم وجود نيز مشاهده كنند. (48) اگر اين محبت نمى بود، چيزى از عالم پديد نمى آمد، پس حركت حبى(حركت از عدم به وجود) موجد اين عالم است. وى در ناحيه علم نيز اين حركت را تمام كننده مرتبه علم حق مى داند، چرا كه حق تعالى علم ذاتى (در مرتبه ذات) دارد، اما علم حادث وى كه ناشى از اعيان عالم است، به واسطه حركت حبى پديد گرديده، پس به واسطه حركت حبى هم مراتب علم تمام شد و هم مراتب وجود (49) اين حركت حبيه، خود يكى از مصاديق قاعده «الحب تابع للحسن » (تابعيت دوستى نسبت به زيبائى) در عالم تكوين است،چرا كه علم خداوند به جهان از ازل، عين علم او به خود بود و جهان نيز به صورت خدا و اسماى حسنى و كمالات اوست، پس جهان مجلاى خداست و جلوه گاهى كه خداوند جز زيبايى و جمال خود را در آن نديد، چون «الله جميل و يحب الجمال »;بنابر اين حب خداوند به جهان، پرتوى از محبت او به زيبايى خود بوده است. (50) وى نتيجه مى گيرد كه هر كس كه عالم را از اين نظر دوست بدارد، آن را بامحبت الهى دوست داشته است. نكته اى مهم در اين باب آن است كه: همان طور كه آغاز و صدور جهان برمبناى حركت حبى مى باشد، رجوع و بازگشت جهان نيز با حركت عشقى درجستجوى خداوند انجام مى گيرد، چرا كه همه عالم در جستجوى مركزى براى تعالى و در طلب دايمى براى مستقرى هميشگى و همگانى است و چون اين طلب بى پايان است، در امداد الهى نيز تعطيلى نيست و آفرينش همچنان تداوم دارد (درمبحث خلق جديد، بيشتر به اين نكته مى پردازيم (51) ).