فصل ششم: نظام مظهريت در بينش عرفانى - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل ششم: نظام مظهريت در بينش عرفانى


نظام مظهريت در بينش عرفانى

براى ورود به بحث نظام مظهريت و تجلى و تشخيص مبدا و معاد و صدر وساقه و آغاز و انجام و غايت جهان غيب و شهادت، در بينش عرفانى مى بايست ابتدا ترتيب تعينات (تعين اول، تعين ثانى) و سپس ترتيب ظهورات و تجليات(تجلى اول، تجلى ثانى و...) در بينش شهودى عرفا بررسى نماييم.

1. تعين اول

جيلى گويد: مطلق ذات، همان امرى است كه اسما و صفات بدان استنادمى يابند (به نحو عينيت) و ذات حق نفس تحقق اوست كه بدان موجود است و به خود قائم.

... همان چيزى كه بالذات و به حسب هويت خود استحقاق جميع اسما وصفات كماليه را دارد و به جهت طلب ظهور آن اسما و كمالات به صورتهاى مقتضى، متصور و ظاهر مى شود ... و از جمله كمالات او بى انتهايى او و عدم امكان ادراك اوست، بنابراين بايد گفت: او نه درك مى شود و نه مجهول است. (1)

از مقام ذات غيب الغيوب (كه مطلقا از حيطه بحث عارف و حكيم بيرون است) بگذريم، اولين تعين ذات را محققان از عرفا «وحدت اطلاقى » دانسته اند كه در واقع سرپلى بين مطلق و متعين مى باشد و از يك طرف به تعينات مربوط است و از طرف ديگر به ذات حق، بنابراين نقش رابط بين تعينات و ذات حق را دارد،چه اين كه خود نيز در واقع از جهتى اطلاق دارد و از جهتى تعين مى باشد، چرا كه از طرفى وحدتى است مساوق وجود محض كه مقابل ندارد; يعنى، مقابلش عدم محض است نه كثرت (2) و از طرف ديگر تعين است كه بر هستى مطلق عارض شده،از اين رو اولين چيزى كه مى تواند از اطلاق به تعين راه باز كند وحدت مطلقه است. فرغانى در مشارق الدرارى (3) و ابن فنارى در مصباح الانس (4) و با استشهاد به اقوال برخى عرفا به اين نكته تصريح دارند.

جامى در نقد النصوص چنين آورده :

«اول جلوه كه كرد به صفت «وحدت » بود، پس اول تعينى كه از غيب هويت ظاهر گشت وحدتى بود كه اصل جميع قابليات است و او را ظهور وبطون مساوى بود و به اعتبار آن كه قابل ظهور و بطون نيز بود، احديت وواحديت از وى منتشى شدند». (5)

اما آنچه از برخى مواضع از كلام قونوى و جامى و بعضى ديگر از عرفا برمى آيد آن است كه «تعين اول » عبارت است از «علم ذاتى حق به ذات خود» كه اولين تمايز و تعين حاصل در وجود يعنى تمايز عالم و معلومى را تحقق مى بخشدكه در اين مقام، علم كه اولين لازم ذات حق است از طرفى به اعتبار ذات بارى تعالى همانند خود حق، احدى بوده و تمايز واقعى در ذات حق ندارد و از طرف ديگر نسبت به متعلقات و معلومات كه كمالات بى نهايت مندمج در ذات بسيط احدى است، كثير مى باشد; قونوى در نصوص چنين گويد:

«و اول التعينات المتعلقه، النسبة الذاتية لكن باعتبار تميز ها عن الذات الامتياز النسبى لاالحقيقى و بواسطة النسبة العلمية الذاتية يتعقل وحدة الحق ووجوب وجوده...»

و اشكورى رحمه الله در حاشيه اين قول مى نويسد:

«اول التعينات المتعلقه النسبة العلمية و هو العلم الذاتى فهذه النسبة العلمية الذاتية مقام الواحدانيه...» (6)

از طرف ديگر باز در آثار شيخ صدرالدين قونوى و برخى اتباع ايشان از مقام احدى و حضرت احديت به عنوان تعين اول نام برده شده:

«اول الاعتبارات العرفانيه.. غيب هوية الحق... ثم اول المراتب المعلومة و المسماة المنعوتية مرتبة الجمع و الوجود و المعبرعنها بحقيقة الحقائق وحضرة احدية الجمع كما عنون به فى مفتاح الغيب و هو مقام التعين الاول المعبر عنه بالاحدية الذاتية ». (7)

مرحوم علامه طباطبايى نيز مى فرمايد:

«ان اقدم التعينات اعنى الاسماء هو التعين بعدم التعين و هو مقام الاحدية باصطلاح العرفاء» (8)

حال بايد بدين مساله توجه نمود كه آيا بين كلام عرفا تهافت و تخالفى وجوددارد يا اين كه تعابير سه گانه فوق حكايت از جنبه هاى مختلف يك واقعيت واحدرا دارند و هركدام به لحاظى خاص نگريسته شده اند يا اين كه اين اوليت در يك مرتبه و مقام، اوليت نسبى و در مقام ديگر، اوليت مطلق است.

به نظر مى رسد كه دو وجه اخير موجه باشند، چرا كه از سه تعبير «وحدت اطلاقى ذات » و «احديت » و «نسبت علمى حق (علم ذاتى) » دو تعبير اول چنان كه واضح خواهد شد، دو بعد از يك واقعيتند و تعبير سوم، تعبيرى است كه حاكى ازاوليت نسبى تعين علمى حق است نه اوليت مطلق، توضيح آن كه:

اگر بپذيريم كه حق تعالى تعينى به نام وحدت مطلق دارد كه تعينى فى نفسه است (و بدون لحاظ طرفين، حتى لحاظ تمايزى اعتبارى، نظير تمايز بين عالم ومعلوم) در اين صورت هر گونه تمايز علمى و يا نسبت علميه كه فرع بر لحاظتمايز اعتبارى مذكور مى باشد، تعين ثانوى خواهد بود، از اين رو اولين تعين بالقول المطلق همانا وصف ذاتى حق (وحدت ذاتيه او) است كه چون جنبه باطن آن (بطون وحدت) همان احديت است. احديت نيز از آن حيث كه در آن اطلاق و سقوط همه اعتبارات اخذ شده، به وحدت مطلقه نزديكتر است تا واحديت وثبوت جميع اعتبارات (كه مربوط به ظهور ذات است نه بطون آن).

البته اگر تعين را وصف ظهور ذات بدانيم نه خود ذات، از آنجا كه تعين،وصف تجلى است و چون وحدت مطلقه، وصف ذات است نه وصف تجلى، پس تعين اول، جنبه احدى اين وحدت خواهد بود (چون اين وحدت مطلقه دو جنبه دارد كه عبارتند از: دو تعين و تجلى) در اين صورت اطلاق تعين اول بر وحدت مطلقه مسامحه مى شود، چون وحدت مطلقه منشا تعينات (و مربوط به ذات) مى شود نه خود تعينات (مربوط به تجلى) بنابراين مبناى تعين اول، احديت وتجلى ذاتى است; يعنى، تجلى ذات بر ذات و تعين ثانى و احديت است; يعنى،تجلى ذات بر اسما و اعيان و تعين سوم هم تجلى ذات است بر غير كه ظرف اين تجلى خارج ذات است.

و اما در مورد «نسبت علميه حق »: ممكن است گفته شود كه ظهور اسما وكمالات ذاتى حق تعالى از جمله ظهور علم و حضرت علمى حق، مربوط به مقام واحديت است.

بله از آن حيث كه هر تعينى مقتضى تجلى است و تجلى ذات بر ذات متضمن انكشاف و علم ذات به ذات و نسبت علميه مى باشد، از اين رو گاه لازم را به جاى ملزوم ذكر مى نمايند و آن را «تعين اول » مى نامند (از آن جهت كه نسبت به متعلقات آن علم يعنى كمالات ذات و لوازم كمالات، مقدمتر از اعيان ثابته وخارجيه مى باشد). (9)

والا در جاى خود غالب عرفا علم را مشمول واحديت دانسته و واحديت را به عنوان تعين ثانى بر شمرده اند، بنابراين نسبت علمى ذاتى نمى تواند تعين اول باشد. (10)

اما در توجيه اين قول ممكن است گفته شود: علم و نسبت علميه در مرتبه احديت به نحو لازم غير متاخر در ذات حق (ولو در مقام بشرط لا) موجود است،چرا كه در اين مرتبه نيز شهود ذات به ذات به نحو شهود مفصل در مجمل متحقق است، گذشته از اين كه در مبحث تجلى اول خواهد آمد كه برخى احديت را، نفس تجلى نخست (ظهور ذات بر ذات) دانسته اند.

به هر حال تعين اول را «مرتبة الجمع والوجود» و «واحديت جامعه » و «احديت جمع » و «مقام جمع » و «حقيقة الحقايق » نيز مى گويند. (11)

نكته: مفاد رواياتى را كه در آنها نفى صفات از حق تعالى از علائم توحيد وكمال آن دانسته شده يا از توصيف حق نهى به عمل آمده مى توان دلالتى بر مقام احديت ذات دانست، از جمله آنچه از معصومين رحمه الله در توحيد صدوق نقل شده بدين قرار:

«اول عبادة الله معرفته و اصل معرفته الله توحيده و نظام توحيد الله نفى الصفات عنه; (12) اولين درجه عبادت حق معرفت اوست و اصل معرفت او توحيد اوست ونظام توحيد حق تعالى به نفى صفات از او برپاست.»

در دعاى سى و دوم از صحيفه سجاديه نيز چنين مى خوانيم :

«واستعلى ملكك علوا سقطت الاشياء دون بلوغ امده و لايبلغ ادنى ما استاثرت به من ذلك ادنى نعت الناعتين ضلت فيك الصفات و تفسخت دونك النعوت; همه موجودات پيش قدر والاى تو به پستى افتاده اند و بليغترين گفتار ثناگويان از توصيف كمترين خصايص تو فرو مانده اند، صفات در تو گم گشته و نعتها قبل از وصول به ذاتت فسخ و محو شده اند.»

در دعاى عرفه سيد الشهدا - عليه السلام - نيز چنين آمده است :

«يا من استوى برحمانيته على العرش فصار العرش غيبا فى ذاته، محقت الآثار بالآثار ومحوت الاغيار بمحيطات افلاك الانوار; اى آن كه به رحمت عام خود بر عرش محيطو مستولى گشتى، پس عرش در قبال ذات تو غيب و مكنون شد ...»

نيز در لسان روايات آمده است:

«فقد جهل من استوصفه; آن كه براى حق، طلب وصفى نمايد جاهل است »

«كل دون صفاته تعبير اللغات; تعبيرات لفظى از بيان صفات او عاجزند.»

روايت زير را نيز مى توان دلالتى بر عالم معانى و مقام واحديت و ثبوت كمالات اسمايى قبل از خلق دانست: عن الرضاعليه السلام:

«له معنى الربوبية اذ لا مربوب و حقيقة الالهية اذا لامالوه... و ليس منذ خلق استحق معنى الخالق ولا باحداثه البرايا استفاد معنى البارئية; (13) حق تعالى واجد معناى ربوبيت است، حتى آن هنگام كه مربوب و مخلوقى نبوده، همچنين مرتبه الهيت راهنگامى كه مخلوق و مالوهى در كار نبود واجد بود... و چنين نيست كه تنها هنگام خلق، استحقاق معناى خالقيت را داشته باشد و با پديد آوردن پديده ها معنا و كمال بارى بودن را پيدا كرده باشد.»

در حديثى ديگر امام صادق عليه السلام فرموده اند:

«والله خالق الاشياء لامن شى ء يسمى باسمائه فهو غيراسمائه و اسمائه غيره والموصوف غيرالواصف; (14) خداوند آفريننده اشياست به نحو ابداعى (بدون سابقه قبلى)، به اسماى خود موسوم و متصف مى شود، پس او (ذات او) غير اسمايش مى باشد و اسماى او غير ذاتش است و موصوف (ذات) غير از وصف كننده(صفت) است.»

/ 121