الف) تجلى و مساله تنزيه و تشبيه
از مسائل مهم و تاريخى تفكر اعتقادى و كلامى بشر پس از اثبات ذات حق واقرار به عدم امكان اكتناه ذات او، ارائه اجمالى تصور و مفهومى از حضرت حق متعال است كه در اين زمينه، چند گرايش عمده در فرق مختلف كلامى و نحله هاى فلسفى و مكاتب عرفانى در بين متفكران اسلامى مشاهده مى شود از جمله: 1) مذهب تعطيل: بدين مضمون كه هرگونه بحث و كنكاش پيرامون ذات بارى تعالى ممنوع و محال است و اصولا راه فهم و شناخت ذات حق بر انسان مسدودمى باشد، بدين معنا كه بشر تنها مى تواند هستى او را تصديق نمايد، بدون آن كه صفت واسمى را بدو منسوب دارد. اين گروه كه در تاريخ تفكر اسلامى در بين گروهى از اهل حديث و ظاهريان و متكلمان اهل سنت پايگاهى داشته اند، هرگونه سؤال و استفسار پيرامون ذات و صفات حق تعالى را بدعت دانسته و آياتى ازقرآن كريم را كه در آنها اين مطالب، مطرح شده به جهت اعتقاد بشر به آنها (و نه تفهيم بشر نسبت به مدلولات آنها) دانسته اند. (152) اين گرايش در واقع محصول خلط بين مفهوم و مصداق بوده و خود سدى براى اثبات عقلى وجود حق مى باشد، به علاوه كه حمل صفات حق بر معانى سلبيه(چنان كه علم را به عدم جهل تعبير نماييم) صحيح نيست، چرا كه سلب معناى عدمى جز با التفات به معناى وجودى و ثبوتى ميسر نمى شود و عجز در فهم يكى،منجر به عجز در فهم و درك ديگرى مى شود (چنان كه در قاعده فلسفى مطرح است كه «المتضائفان متكافئان قوة و فعلا وجودا و عدما»). 2) مذهب تشبيه: اين گروه كه به منزله واكنشى افراطى در مقابل گروه اول دركلام اهل سنت تلقى شده اند، نه تنها به قابل شناخت بودن ذات حق قائل شدند،بلكه صفات او را نيز از سنخ صفات ممكنات (با همان محدوديتها و آميختگى آنها به ماهيت و جهات امكانى) و اوصافى كه به بشر و ساير مخلوقات منسوب مى كنيم دانستند. گروهى از ايشان (نظير مجسمه) پارا از اين فراتر نهاده و انتساب اوصاف جسمانى نظير داشتن اندام (چشم و گوش و ...) و حضور در مكان معين و ... را نيز به ذات حق روا دانسته و آيات متشابه قرآن كريم در اين زمينه را بر همان معانى ظاهرى جسمانى و بشرى حمل نمودند. (153) به هر حال گرايش تشبيه علاوه بر مخالفت با براهين عقلى (نفى كننده جسميت، امكان و صفات امكانى و اجزاء و ...) با محكمات كتاب حق تعالى (نظيرليس كمثله شى ء) نيز منافات دارد. (154) 3) مذهب تنزيه: در مقابل دو گرايش قبلى، مذهبى كه از سوى اكثر متفكران اسلامى اعم از متكلمان و حكما مقبول افتاد مذهب تنزيه بود، بدين معنا كه اولتنها صفاتى كه جنبه ثبوتى و وجودى دارند، قابل انتساب به حق تعالى مى باشند وثاني علاوه بر نفى صفات سلبى از صفات ثبوتى نيز، صفاتى كه بر كمال محدوددلالت دارند، از حق تعالى نفى مى شوند و ثالث صفات ثبوتيه تنها پس از تجريداز جهات دال بر جسمانيت و امكان و محدوديت و نقص و با لحاظ بساطت و عدم تناهى و صرافت، به ذات حق قابل انتسابند. (155) ايشان اين مرام را مستفاد از آيات كريمه اى، چون «ليس كمثله شى ء» (156) ، «و لله الاسمآء الحسنى فادعوه بها» (157) (كه دال بر اجديت حق متعال نسبت به بهترين صفات و اسما مى باشد) دانسته اند. بطور كلى تصوير «خداوند انسان وار» كه در نحله هاى بشرى، همچون اديان شرقى (هندوئيسم و بوديسم) و نيز برخى مذاهب الهى مورد تحريف توسط بشر(نظير مسيحيت و يهود) به چشم مى خورد، (158) از طرفى حكايت از تلاش بشر براى ساده سازى تصورى حق تعالى به اندازه فهم خويشتن دارد و از جانب ديگر،حكايت از ميل او براى درگيرى احساسى و عاطفى (و نه فقط برخورد برهانى واستدلالى و عقلى محض) با واجب الوجود دارد و اين تا حدى از احساس نيازفطرى بشر به كمالى كه پناهگاه و دستگير و حامى او باشد نيز سرچشمه گرفته است، آن چنان پناهگاه و خدايى كه بشنود و جواب دهد دلسوزى كند و ببخشايد،ببيند و به رحم آيد و درگذرد و به خشم آيد و داد مظلومان بستاند و نابكاران راكيفر دهد و ... . (159) در مباحث آينده خواهيم ديد كه اسلام و عرفاى بهره ور از مبانى اسلامى چگونه با توجه به اين مطلب، مساله خداشناسى را به نحوى مطرح نموده اند كه نه تحديد و انتساب صفات نامناسب با شان حق تعالى (نظير توليد وابوت و...) به او لازم آيد و نه او را به يكباره از عالم امكان و زندگى بشر بركنارنمايند. 4) مذهب جمع بين تنزيه و تشبيه: عرفا بخصوص در مكتب ابن عربى مذاهب قبل را يا ناكافى و غيرتمام دانسته اند و يا از اساس پندارى و اشتباه، به گفته شبسترى:
ز نابينايى آمد راى تشبيه
زيك چشمى است ادراكات تنزيه
زيك چشمى است ادراكات تنزيه
زيك چشمى است ادراكات تنزيه
مابرى از پاك و ناپاكى همه
از گرانجانى و چالاكى همه
از گرانجانى و چالاكى همه
از گرانجانى و چالاكى همه
گاه كوه قاف و گه عنقا شوى
تو نه اين باشى نه آن در ذات خويش
از تو اى نقاش با چندين صور
هم مشبه هم موحد خيره سر
گاه خورشيد و گهى دريا شوى
اى برون از وهمها وز بيش بيش
هم مشبه هم موحد خيره سر
هم مشبه هم موحد خيره سر
پاك از آنها كه غافلان گفتند
فعل او خارج از برون و درون
ذات او برتر از چگونه و چون
پاكتر ز آن كه عاقلان سفتند
ذات او برتر از چگونه و چون
ذات او برتر از چگونه و چون
من نگردم پاك از تسبيحشان
پاك هم ايشان شوند و درفشان
پاك هم ايشان شوند و درفشان
پاك هم ايشان شوند و درفشان
هر چه گويى اى دم هستى از آن
پرده اى ديگر بر آن بستى بدان
پرده اى ديگر بر آن بستى بدان
پرده اى ديگر بر آن بستى بدان
فان قلت بالتشبيه كنت مقيدا
و ان قلت بالامرين كنت مسددا
و كنت اماما فى المعارف سيدا (184)
و اين قلت بالتنزيه كنت محددا
و كنت اماما فى المعارف سيدا (184)
و كنت اماما فى المعارف سيدا (184)
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشين
گفتا به كوى عشق هم اين و هم آن كنند
گفتا به كوى عشق هم اين و هم آن كنند
گفتا به كوى عشق هم اين و هم آن كنند