نكته سه - تجلی و ظهور در عرفان نظری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی و ظهور در عرفان نظری - نسخه متنی

سعید رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نكته سه

از اين بحث در ضمن واضح مى شود كه اگر بر زبان اهل عرفان در مبحث جعل چنين جارى شده كه متعلق جعل، نفس اتصاف يا ماهيت است (نه وجود)ناظر به آن است كه اصولا در وجود، عليتى (كه مشعر به دوگانگى و كثرت وجودى است) در كار نيست، چرا كه جز يك وجود تحقق ندارد بلكه آنچه هست، تعين يافتن و ظهور يك هستى است كه آن را با كلماتى چون تعين، ماهيت، اتصاف، اضافه، نسبت يا مظهر و ظهور تبيين نموده اند (32) كه اشاره است به فقر محض و بى اصالتى مظاهر (از آن حيث كه مظهرند) نه آن كه ناظر به اصالت تعينات وماهيات باشد.

قانونمندى و رابطه بين اشيا

آنچه تا به حال آمد در مورد ارتباط حق متعال با عالم مخلوقات بود كه روشن شد از ديد عرفان و حكمت متعاليه، اين رابطه را نمى توان رابطه عليت ناميد، بلكه آن را مى بايست «ظهور و تجلى » ناميد. اما مى بايست از اين نظر نيز به جهان بينى عرفانى نگريست كه آيا در بين مظاهر و مخلوقات عالم امكان، رابطه عليت وضرورت موجود است يا مفقود؟ و اگر مفقود است، آيا نظم و قانونمندى خاصى بر عالم حاكم است و نظام هستى و پديده هاى آن داراى ضرورت و حتميت است يا نه ؟ و در صورت جواب مثبت در اين مورد، چگونه اين مطلب توجيه مى گردد.

مى دانيم كه جواب اشاعره و قائلان به جريان عادة الله (در بين اشيا) و كسب(در مورد افعال انسان) به سؤال اول منفى است; يعنى، ايشان هم رابطه عليت وتاثير را منكرند (چون آن را مخالف توحيد افعالى حق تعالى مى دانند) و هم ضرورت اين رابطه را با تمسك به جواز ترجيح بلامرحج انكار مى كنند (چون آن را مخالف اطلاق اراده الهى و ترجيح اشيا به حسب اراده حق مى پندارند).

همچنين جواب ايشان به سؤال دوم نيز منفى است، چرا كه نه به حسن وقبح ذاتى و عقلى، كه ملاك يكنواخت بودن افعال الهى در مسير عدل و حسن است،قائلند و نه به مرزى براى قدرت و اراده حق همچنان كه صدور افعال گزاف ازخداوند را نيز محال نمى دانند. (33)

اما معتزله كه به سنة الله و تفويض قائلند و حكما كه به علل طوليه (وجوديه)و عرضيه (طبيعيه) معتقدند، هم اصل عليت بين اشيا را به عنوان اصلى بديهى و درعين حال مستند به ام القضايا قائلند و هم به ضرورت بين علت و معلول - به لحاظقول به امتناع ترجيح و ترجح بلامرحج و ارتفاع نقيضين - و هم به قانونمندى عالم- به لحاظ قول به اصولى، نظير ضرورت على و سنخيت بين علت و معلول ، قاعده الواحد و قول به صورت نوعيه - اعتقاد دارند. و از طرفى نيز صدور افعال گزافى ازخداوند را محال مى دانند - به لحاظ قول به حسن و قبح ذاتى و ابتناى افعال حق برمصالح - با اين فرق كه معتزله تاثير مستقل اشيا را در عرض خلقت خداوند مطرح مى كنند، اما حكما تاثير اشيا را در طول خالقيت و فعل الهى مطرح مى كنند.

اما توضيح نظر عرفا در اينجا ، نيازمند بحثى مستقل است بدين بيان كه:

اول عرفا گرچه در كليت با قاعده فرعيه در اين مورد موافقند كه تاثير شى ء برشى ء ديگر يا صدور شى ء از شى ء ديگر فرع بر وجود شى ء موثر يا موجد است،اما چون در صغرى با حكما و متكلمان مخالفند و وجود حقيقى را از غير حق منتفى مى دانند، از اين رو تاثير مشهود در بين اشيا را ظاهرى مى دانند كه باطن آن،تاثير خداوند و اسماى او مى باشد; به عبارتى ديگر، ظهور تاثير در موجودات راپرتوى از تاثيريگانه الهى مى دانند (اين امر را در توحيد افعالى و مساله رفع الاسباب، و وضع الاسباب بيشتر پى مى گيريم).

ثاني از آنجا كه عرفا نظام عالم را نظام احسن مى دانند كه تابع نظام ربانى واسماى الهى و اعيان ثابته آنهاست، طبعا به جاى آن كه «اقتضا» و تاثير را در اشيامطرح كنند «تقاضا» و طلب اعيان را مطرح مى نمايند و همين مساله گرچه به نفى تاثير در عالم منجر مى شود، اما به نفى قانونمندى و ضابطه در آن منتهى نمى گردد (34) ، چرا كه بين اسماى الهى نظمى خاص (به تقدم، تاخر، كليت، جزئيت و...) برقرار مى باشد كه طبعا نظم مظاهر، تابع آن نظم است و اين به جهت حاكميت اسم اعظم اسم الله و الحكيم است كه مدبر اسما و ظهور و مظاهر آنها به حسب مقتضياتشان مى باشند.

مهمترين وجوه مشخصه در نظام عادة الله و سنة الله و تجلى و ظهور اسما رابدينسان مى توان توصيف نمود.

- /سنة الله / عادة الله / تجلى و ظهور اسما

1. به لحاظ توسيط وسايطدرايجاد و خلقت عالم / فعل خدا با واسطه است / فعل خدا بى واسطه است / فعل (ظهور) حق بى واسطه است

2. به لحاظ حكومت ضابطه و قانون / فعل خدا با ضابطه است / فعل خدا بى ضابطه است / فعل حق تعالى با ضابطه است

3. به لحاظ صفت غالب بر خلقت خداوند / اصالت با حكمت است (حكمت مطلقه) / اصالت با قدرت و اراده است (اراده مطلقه) / اصالت با حب الهى است (با جمع بين قدرت و حكمت)

البته در اينجا سنة الله بطور اعم (شامل قول حكما و قول معتزله) به كار رفته است، اما تفاوت آن دو را در ضمن متن بيان نموديم و در مورد عامل اخير (سوم)نيز در مبحث نحوه فاعليت الهى توضيح بيشتر خواهد آمد.

حسن ختام بحث را بيانى از عارف الهى، حضرت امام خمينى رحمه الله در موردتجلى قرارى دهيم:

«بايد ببينيم كه چه شده است كه اين طايفه، اين تعبير مى كنند؟ چه شده است كه در لسان ائمه ما - عليهم السلام - هم اين نحو تعبير است. هيچ من يادم نيست كه عليت و معلوليت، سببيت و مسببيت و اينها باشد; خالقيت ومخلوقيت هست، تجلى هست، ظاهر و مظهر هست و امثال اينها. بايد ببينيم كه اين اهل عرفان كه از اين تعبير فلاسفه، مثلا دست برداشته اند يا مثلا از اين تعبيرى كه عامه مردم مى كنند دست برداشته اند ... آيا معلوليت و عليت نسبت به ذات واجب، نظير اين معلوليت و عليتى است كه در طبيعت هست، ماننداينكه آتش، علت از براى حرارت است و شمس، علت از براى روشنايى است، اين جورى است كه يك اثرى است كه حتى مكانا هم از هم جدا هستند;اين مكان دارد و آن مكان ديگر... نسبت بين حق تعالى و مخلوق ، ربط بين حق تعالى و مخلوق چه جورى هست؟ نمى شود از آن تعبير، به علت و معلول كرده، اثر و مؤثر كرد، خالق و مخلوق هم يك بيان، روى مذاق عامه است بهتراز اين تعبير است، لكن «تجلى ربه للجبل » تجلى بهتر است، لكن باز هم نزديك به آن معنايى است كه هيچ نمى شود از آن تعبير كرد. چطور تصوربكنيم كه يك موجودى هيچ جا از آن غايب نباشد، همچنين نباشد كه يك جانباشد، باطن اشيا هست، ظاهر اشيا هست، معلولش هم هستند، يك چنين اثر وموثرى ، در باطن اشيا هست، در ظاهر اشيا هست «لايخلومنه الشى ء» هيچ جانيست كه از او خالى باشد». (35)

/ 121