تيرگى هرگز نبيند جانش از گرد فنايافه از كين تو ماند جرم چرخ و جسم ماهنجم دينى ليكن از مهر تو بر چارم سپهرتا قيامت ماند باقى زان كه اندر مدحتتاى محمد خلق يوسف خلقت اندر صدر توجام احسان تو تا گردان شد اندر وقت تواين شرفمان در دو گيتى بس كه ناگاهان طمعهم كنون بينى كه آوازه درافتد در جهانلوح انعام تو خواند هر چه در عالم نبيلفهمهاى زير كان كندست با تو گاه علمرخ كه گرد سم اسبت يافت گردد مقتدايافت عز دين كسى كز خاك پايت شد عزيزقاعده ى كارت محمدوار باشد خلق خوبيك جمال از جودت و صد فرق خاكى بر مرادنعمت دنيا نباشد چون تو بخشى مستعارآفت دوران ز سعى دولتت يابد رفاتبد سگالت را ز تاير قضا از درد زخموقتهاى روشنت را هست بي طمعى قريناينهمه حشمت ز يك تاير صبح بخت تستاى كه تا طبع سنايى نامه ى مدحت بخوانداى كه تا طبع سنايى نامه ى مدحت بخواند
آنكه روشن ديده گشت از گرد شادروان توروشن از مهر تو باشد جسم ما چون جان تومهر چون ماه نوست از غيرت دربان تودفتر از جان ساختست امروز مدحت خوان توحسن خلقت كرد چون ما چرخ را ز احسان تومست احسان تو و خوان تواند اخوان تويافت ما را در غريبى يك زمان مهمان توكان فلان را از در بهمان گشن شد پر و بالداغ احسان تو دارد هر كه در گيتى اصيلگفتهاى قايلان سستست بى تو گاه قيللب كه بوى مدح خلقت يافت گردد سلسبيليافت ذل تن كسى كز رشك دستت شد ذليلآيت مدحت همى بر سدره خواند جبرييليك شراب از لطفت و صد ربع مسكون پر غليلراحت كلى نباشد گر تو گويى مستحيلعرصه ى گردون به چشم همتت باشد قليليافت چشمش رود نيل و گشت جسمش كان نيلوعده هاى صادقت را هست بي صبرى دليلباش تا خورشيد جاهت را فزون گردد جلاللولو مدح ترا بر ساحت گردون نشاندلولو مدح ترا بر ساحت گردون نشاند