تشيع از آغاز روشى داشته است كه با وجود متّكى بودنش به امامان، آيينى بدعتآميز شناخته شده و اماميه راست آيين را به غلو متهم كرده است. بخصوص گفته مىشود غُلاة مرتكب سه عمل بدعتآميز شدهاند: اين ادعا كه خداوند در جسم امامان حلول مىكند، عقيده به تناسخ، و تفسير روحانى از شرع اسلام كه در نتيجه آن، وجوب خود را از دست مىدهد و ديگر پيروى جدّى از آن ضرورتى ندارد ـ يعنى اباحه. گر چه اين نكته آخر در حكم بهانهاى براى متهم كردن غلاة به تمام زيادهرويهاى ممكن و پليديهايى غير طبيعى بوده است، مسلماً بر اساس مدارك اصيل برجاى مانده شكّى نيست كه اتهامهاى مخالفان اساساً درست بود. امامان در نظر غلاة افراد بشرى نيستند بلكه صرفاً حجابهايى هستند كه معبود پيوسته خود را با آن مىپوشاند: معجزه دگرسانى به ذخاير معيارى سنّت غلاة متعلّق است كه در آن يك امام در برابر حيرت پيروانش خود را به صورت حضرت محمد(ص)، فاطمه(ص)، على(ع) و ساير امامان يكى پس از ديگرى در مىآورد1. تصوّرات انتقال روح بارها مورد تأييد قرار مىگيرد، اما هيچ ارتباطى با اعتقادات كارمه هندى (Indian Karma) ندارد بلكه شبيه به نوعى تناسخ است كه گاهبگاه در عرفان اواخر دوران باستان مشاهده مىشود. در ميان غُلاة اين عقايد ييمعمو با اساطيرى كام پيش از اسلامى و از نوع عرفانى راجع به منشأ و نجات جهان آميخته است. نكته ديگرى كه غالباً بخ چشم مىخورد اين اعتقاد است كه دستورهاى قرآنى «صرفاً انسانهايى» هستند كه بايد از آنان پيروى كرد ـ يعنى نامهاى مستعار براى امامان ـ از طرف ديگر، تحريمهاى قرآنى اشارههايى رمزى به تمام قدرتهاى دروغينى است كه بايد از آنها دورى كرد; براى نمونه اباحه نُصيريه (علويان) سوريه آشكار است.
غلو ـ مانند خود تشيع ـ در اصل يك پديده صرفاً عراقى بود و مىتوان آن را به بهترين شكل نوعى تلاش توصيف كرد به منظور تثبيت سنتهاى عرفانى پيش از اسلام به عنوان حقيقت جاويد تمام وحىها، و در نتيجه به عنوان راز مفهوم درونى آخرين وحى قرآنى. ذكر يك منشأ پيش از اسلام يا فرا اسلامى براى اين عقايد مقدور نيست، هر چند كه يك آيين يهودى بدعتآميز و آميخته به عرفان به ذهن مىآيد. از طرف ديگر، مانويّت را مىتوان به عنوان يك پيش درآمد عرفان حذف كرد زيرا، نه الگوى آفرينش شناختى ـ نجاتبخش شناختى غلاة به روشنى ويژگيهان مانويّت را داشت و نه اصطلاحات آن.
در روايت شيعه سلسله غلاة با شخصى به نام عبداللهبن سبأ آغاز مىگردد كه گفته مىشود در كوفه با حضرت على(ع) ملاقات، و او را چون خدا ستايش كرده است. على(ع) كه به خشم آمده بود بىدرنگ پس از آن او را به مدائن (تيسفون)، كه به نظر مىرسد موطن وى بود، بازگرداند2. اين نظر كه اين پايتخت يونانى ـ ساسانى بينالنهرين در انتقال رسوم پيش از اسلام نقشى مهم ايفا كرد، با اين حقيقت تعيين مىشود كه تنى چند از غلاة مشهور از اين ناحيه آمدند. ظاهراً غلوّ كه از تيسفون/ مدائن سرچشمه گرفت
در هر جا كه شيعه پا گرفت، يعنى كوفه، قم و بغداد، ديده مىشود. اساطير غريب غُلاة همچون سايه با توسعه قاطع و اصولى شيعه همراه است: ابتدا در هيأت كيسانيه ظاهر مىشود3، آنگاه شكل «جعفرى شده» به خود مىگيرد و خود را به امامان نسل حسين(ع) منتسب مىداند در حالى كه اينان به نوبه خود پيوسته از آن دورى مىكنند4. قابل توجه است كه رؤسا و سخنگويان انجمن غلاة در تيسفون و كوفه تقريباً به شكلى انحصارى موالى، صنعتگران، سوداگران و صرّافانى تشكيل مىدهند كه اصل و نسب غيرعربى دارند. تعاليم آنان تأثير چندانى در جنگجويان عرب شهر پادگانى كوفه نداشت.
مهمترين غالى در زمان امام ششم جعفر صادق(ع) به نظر مىرسد ابوالخطّاب، تاجر پارچه در كوفه، بوده باشد كه نيروهاى امنيتى او را همراه با قريب هفتاد تن از پيروانش در نخستين سال خلافت عباسيان ـ زمانى بين سالهاى 132/750 و 137/755 ـ در مسجد كوفه كشتند. قديمىترين متن اصلى موجود درباره رسم و عقيده غلاة، امالكتاب، از انجمن شاگردان اوست. اين اثر يك كتاب مكاشفه است كه در آن امام پنجم محمدباقر(ع) اسرار انتظام عالم و نجات ارواح بشر را، كه به صورت نورى محبوس در كالبدهاى گوشتى مجسّم شده است، براى جمعى از عالمان محرم راز آشكار مىسازد5. كتاب مكاشفه مشابهى، كتاب الاظلّه، حاوى مكاشفات مفروض امام ششم جعفرصادق(ع) براى شاگردش مفضّل است. مؤلف اين سند از قرار معلوم يك غالى كوفى به نام محمدبن سنان (د. 220/835)، از معاصران و حاميان امام هشتم علىالرضا(ع)6 مىباشد.
اين كتاب نيز با يك فرضيه عارفانه مربوط به اصول آفرينش عالم آغاز مىشود كه علت حبس دنيوى ارواح در بدنها را بيان مىكند; عقيده به وجود غيبى امامان بويژه در تأويل مجدّد وقايع كربلا آشكار است كه در آن، امام حسين(ع) در واقع به شهادت نرسيد، بلكه در حجاب قرار گرفت و از نظرها غايب شد7.
غير از اين دو متن اصلى، كتابهاى رجال امامى (ر. ك. پيشتر ص 78) گاهبگاه تعاليم غلو را تحت نامهاى «غاليان» معروف نقل مىكنند. لكن مفصّلترين گزارشهاى راجع به گروههاى اصلى و فرعى متعدّد غلاة را در كتابهاى فرق به قلم نوبختى وقمّى (ر. ك. پيشتر، ص 76) مىتوان يافت. اين دو اثر ادبى در مبارزه با «غاليان» كه اصول اعتقادى آنها برچسب رافضى داشت، سهيم بودند. غلاة به منظور دفاع از خود در برابر اين اتهام، مخالفانشان را با لغت ناسزاآميز «مقصّره» نام مىبردند، يعنى كسانى كه از شناسايى مقام الهى واقعى امامان خوددارى مىكنند.
يكى از برجستهترين غلاة معاصر امامهاى دهم و يازدهم اسحاق احمر بصرى بود كه در بغداد فعاليت داشت و در سال 286/899 در آنجا درگذشت. رقيب او شخصى به نام ابن نُصير بود كه ظاهراً در مجامع دربارى خلافت بغداد از او حمايت مىشد. خاطره ايجاد شقاق در ميان جماعت غلاة به نام اين دو رئيس بدعتگزاران (رافضيان) پيوند دارد.
از اين پس اسحاقيّه و نُصيريه در نوشتههايشان به يكديگر حمله مىكردند. وجود اسحاقيه در بغداد و تيسفون/مدائن مورد تأييد است; بعداً آنها را در نواحى باتلاقى دجله سفلى ميان بصره و واسط مىيابيم. قلمرو اين فرقه به نظر مىرسد به آن سوى حلب در كرانه شمالى سوريه تا لاذقيّه و جبله گسترش يافته باشد، جايى كه در قرن هفتم / سيزدهم رقباى نُصيريه اين فرقه آنان را از آن بيرون راندند و خود تا كنون در آن مقيم بودهاند.
منابع درجه اول به صورت ترجمه
منابع درجه دوم
نسل غلاة كوفه تا امروز فقط در دو پناهگاه كوهستانى، دور از مراكز قدرت سياسى و دور از سنّيان و نيز شيعيان درست آيين، به زندگى خود ادامه دادهاند. در مشرق زمين، اهل حق (پيروان حق) در لرستان و كرمانشاه ايران ديده مىشوند و همسايگانشان آنها را علىاللهى توصيف مىكنند، هر چند على(ع) فقط نقش فرعى در انديشههاى دينى ايفا مىكند. اساساً مذهب اهل حق يك عقيده اساطيرى شركآميز و داراى ظاهرى اسلامى است كه ريشه هندوايرانى دارد.
با وجود اين، ظاهر اسلامى اين آيين، چنان كه از عقايد پيروانش درباره تناسخ برمىآيد، قطعاً تشيع افراطى است; در اينجا نفوذ سرزمينهاى يپست عراق در مجاورت آن ناحيه احتما آشكار است. اسنادى چند مربوط به اهل حق را محمد مكرى از سال 1962 تصحيح و به زبان فرانسه ترجمه كرده است.
يفرقههاى نُصيرى (ر. ك. پيشتر ص 323) كه احتما از بغداد سرچشمه گرفتند، در ميانه فرات (عنه / عانه)، در سلسله جبال كرانههاى سوريه (جبل انصاريه / جبل النصيريه) و در دشت كيليكيه / قيليقيه تركيه در اطراف ادنه و طرسوس موقعيّت خود را حفظ كردند. نُصيريه سابقه اصول اعتقادى خود را تا مكاشفات امام يازدهم حسن عسكرى(ع) براى شاگردش ابن نُصير دنبال مىكنند; با وجود اين، به نظر مىرسد مؤسس واقعى اين فرقه شخصى به نام خصيبى بوده باشدكه در دوران زمامدارى آل بويه ابتدا در كرخ، حومه شيعه نشين بغداد،به كار اشتغال داشت لكن پس از آن زندگى خانه بدوشى را مىگذارند و تعاليم خود را موصل و حلب رواج مىداد.او در سال 346/957 يا 385/969 در گذشت و تعدادى از نوشتهها ديوان اشعارش را اين فرقه دست به دست انتقال دادهاند. نوه و شاگردش طبرانى در سال 423/1032 به لاذيقه در كرانه شمالى سوريه نقل مكان كرد و به كمك آثار متعّددش مذهب نصيرى را كمال بخشيد. طبرانى و شاكردانش ظاهراً جمعيت روستاى ساكن در منطقه سلسله جبال مرزى سوريه ودشت كيليكيه را به آيين نصيره در آوردند.
نصيريه كنونى نه فقط نوشتههاى «پدران» خود خصيبى و طبرانى، بلكه كتاب الاظله كوفى (رك.پيشتر ص 322) را نيز رواج دادهاند و آشكارا به غلاة كوفى از قبيل ابو الخطّاب متوسل مىشوند. كيهان شناسىِ عارفانه آنها كه ارتباطى نزديك با عالم شناسى مكاشفات عراقى دارد، الوهيت بخشيدن آنان به على(ع) كه محمد(ص) را به پيامبرى مأمور كرد، تعبيرى مجّدد و حاكى از غير جسمانى بودند شهادت حسين(ع) و عقايدشان درباره تناسخ و تأويل روحانى آنها از وحى قرآن و شرع اسلام قاطعانه نشان مىدهد كه نُصيريان تنها فرقه اسلامىاند كه سنت بىوقفه غلّو كوفى را حفظ كنند8.
از آن رو كه بخشى قابل ملاحظه از سربازان و افسران ارتش سوريه از ميان كشاورزان جبل انصاريه به خدمت گرفته مىشوند، اعضاى اين فرقه مهمترين منصبها را در خرب سوريه و دستگاه حكومتى از زمان كودتاى فرمانده نُصيره نيروى هواى، حافظ اسد، در سال 1970 م حفظ كردهاند.
امروزه آنان در كشور داراى نفوذند، هر چند اين فرقه كه قريب 000/600 تن پيرو دارد فقط در حدود يازده در صد جمعيت را تشكيل مىدهد9. مخالفان جكومت حافظ اسد در انتقاد از رژيم اودوست دارند از شعارهاى ضد مذهب نُصيره بهر گيرند تا رئيس حكومت را به عنوان شخصى غير مسلمان و رافضى بدنام كنند در حالى كه حافط اسد مىكوشد با شركت علنى در مراسم نماز در مساجد اين اتهام را خنثى كند.
به منظور اجتناب از هر گونه سخن درباره بىعتگذارى، نُصيريان از قرآن قرن حاضر خود را علوى، يعنى شيعيان يا طرفداران على(ع)، ناميده و بدين تر تيب سعى كردهاند تا خود را همچون پيروان يك مذهب عادى و داراى حقوق مساوى در جامعه اسلامى رسميت بخشند.اين هدف در كتاب «تاريخ العلويين Historg of the' ALawIs» دنبال شد يكى از نُصيريان اهل ادنه، امين غالب الطويل، به زبان تركى عثمان نوشت. نگارنده اين اثر در دوران قيمومت فرانسوى در مقام قاضى در شهر سورى تلّ كَلَخ خدمت مىكرد; اين كتاب بعداً در سال 1924 به زبان عربى انتشار يافت10.، نخستين آشنايى خود با مذهب نصيرى را مرحون سياح آلمانى كارستن نيبور هستيم كه در سال 1766 از جبل انصاريه عبور كرد11. در سال 1864 يكى از نُصيريان كه به مسيحيّت گزويده بود، سليمان افندى اهل ادنه، يك شرح در بيروت انتشار داد كه در آن علاوه بر ساير مطالب، گزارشى از اصول آفرينش گيتى، آيينهاى پذيرش نخستين و چند متن مربوط به آيين نماز را ارائه مى دهد12. اولين گزارش مفصل اروپايى، «تاريخ و مذهب نُصيريان Histoir et religion des Noseris(1900)» به قلم رنه دوسو (Rene(Dussaud، از اين منابع فراهم آمد. اين اثر هنوز امروز هم قابل خواندن است هرچند بسيارى از جزئيات آن تغيير كرده است، از سال 1964 شرق شناس هامبورگى، رودلف استروثمان (Rudolph Strothmann)چند متن نُصيرى را تحليل كرده و انتشار داده است.
منابع درجه اول به صورت ترجمه
1. اهل حق
2. نصيريه (نصيريان)
منابع درجه دوم
1. اهل حق
يادداشتهاى فصل 3
اين فرضيه فريت لندر (Friedlaender ) كه ابن سبأ يك يهودى يمنى بود و اين كه تعاليم او با تعاليم فالاشههاى حبشه = Falasha]فالاشه: اعضاى يك قبيله حامى ساكن در اتيوپى و داراى مذهب يهودى [مرتبط است، امروزه بىاعتبار تلقّى مىشود.
يترجمه آلمانى احتما اولين بخش در:Halm (1982), 113-98.
به كوشش م. غالب، كتاب الهفت الشريف، بيروت 1964.
7. ترجمه بخشى از آن در: Halm (1982), 246-74
8. Halm (1982), 298ff.
(براى سال 1964)را جع به پراكندگب علويان رك. همان، نقشه ص 173،172.
10. تاريخ العلويين، لاذقيه، 1924; بيروت 1979.
12. الباكوره السليمانيه فى كشف اسرار الديانه النصريه، بيروت، 1864; نيز مقايسه كنيد با ترجمه مختصر به قلم ساليسبورى (Salisbury)، 1866.