در سال 286/899 تنشهايى در درون دعوه اسماعيلى پديد آمد كه به انشعابى دائمى منجر شد35. سومين رئيس بزرگ اسماعيلى، محمد ابوشلغلغ، بىآنكه اولاد ذكورى برجاى گذارد، درگذشت. او برادرزادهاش را جانشين خود تعيين كرده بود و دخترش را به عقد ازدواج او درآورد36. اين برادرزاده اكنون براى نخستين بار بهجاى آنكه ادعا كند هموار كننده راه براى ظهور مهدى منتظر است، مدعى شد كه بواقع خود مهدى است. تا اين زمان رئيس بزرگ فرقه در سلميه فقط نماينده يا حجّت (حجّه) مهدى منتظر محسوب مىشد37.
لكن چهارمين رئيس كه نامش على يا سعيد بود ـ و بعداً بانام المهدى اولين خليفه فاطمى شد38 ـ ادعاى خود را به داعيانى كه در نواحى دوردست سرگرم فعاليت تبليغى بودند، اعلام كرد. درنتيجه، رئيس جماعتهاى عراقى، عبدان، شخصاً در سلميه حاضر شد و با اين رئيس به مبارزه برخاست. او در پاسخ گفت كه دعوه به شكلى كه تاكنون به نام مهدى محمدبن اسماعيل وجود داشته، اشتباه است و خود او تنها امام واقعى مىباشد.
با اين بدعت، اسماعيليه با يك چرخش، به جاى عقيده به غيبه، امام زنده را به رسميّت شناخت. اما اين تغيير در عقيده پيوسته با مخالفت روبرو بود; داعيان مهم ـ عبدان در عراق، جنّابى در شرق عربستان و علىبن فضل در يمن جنوبى ـ همراه با جماعتهاى خود از «كذّاب» در سلميه روگردان شدند در حالى كه داعى ديگر يمنى، ابن حوشب، و ابوعبدالله شيعى كه در جمع بربرهاى كتامه فعاليت مىكرد به اين عقيده جديد روى آوردند. در دعوة دو دستگى پديد آمدو در نتيجه، «امامهاى» سلميه ـ فاطميان ـ و پيروان آنان با مخالفت مرتدان عراق و شرق عربستان روبرو شدند كه به انتظار خود براى ظهور مهدى محمدبن اسماعيل ادامه مىدادند. گروندگان سابق كه از سلميه روگردان شده بودند، در عراق و در كرانه خليج (فارس) «قرمطيان» ناميده شدند. پس از كشته شدن عبدان به دست يك داعى وفادار به فاطميان، جماعتهاى عراقى تحت رهبرى برادر عبدان در آمدند. در موصل دو داعى قرمطى، برادران بنوحمّاد، كتابهايى تأليف كردندو به عبدان نسبت دادند كه چندين عنوان آن به دست ما رسيده است39. در سال 313/926 مأموران انتظامى بغداد مهرهاى گلى سفيدى با شعار «محمدبن اسماعيل، امام، مهدى، مقرّب خداوند» نزد قرمطيان دستگير شده يافتند40.
جماعت قرمطى ابو سعيد جنّابى (د. 300/913) در احسا (هفوف) در شرق عربستان به رهبرى فرزندش ابوطاهر در قالب يك امارت محلّى توسعه يافت و قدرتش از قبايل باديه نشين شمال شبه جزيره عربستان نشأت مىگرفت. سالها اين قرمطيان بحرينى41 به كاروانهاى زايران در مسيرشان از عراق به مكّه يا مدينه حمله مىكردند يا بزور از آنان وجوهى براى محافظتشان مىگرفتند. در سال 317/930 حتى در اثناى مناسك حج بزور وارد مكّه شدند، حجرالاسود را از كعبه جدا كردند و با خود با احسا بردند، و در سال 339/951 بود كه خليفه بغداد توانست از راه مذاكره حجرالاسود را باز گرداند. در سال 318/930 قرمطيان بحرينى عمان را فطح كردند و در سال 319/931 حتى كوفه را به مدت بيش از سه هفته به اشغال خود درآوردند. در همان سال داعى ابوطاهر يك اسير جنگى ايرانى را به عنوان مهدى منتظر به پيروان خود معرفى، و قدرت را به او تفويض، و تمام مذاهب پيشين را بىاعتبار اعلام كرد:
دين راستين، «دين پدر ما آدم»، «دين اصلى آدم» ـ يعنى دين اصلى بهشتى و بدون تشريع ـ اكنون آشكار شده بود42. آباحيگرى پنهان اسماعيليه در اينجا براى نخستين بار آشكار مىشود. امّا اندكى بعد داعى اين جوان را بركنار كرد و دليلش بىترديد آن بود كه معلوم شد او مهدى واقعى نيست.
خلفاى فاطمى پس از تثبيت اقتدار خود در مصر كوشيدند قرمطيان بحرينى را ترغيب كنند كه آنان را امام بشناسند. نامهاى به تاريخ سال 362/973 از معزّ خليفه فاطمى به رهبر قرمطيان، حسن اعصم، بتمامى برجاى مانده است43. امّا هر كوششى از اين نوع بىنتيجه ماندو اختلاف هرگز از ميان نرفت. داعيان به خاندان جنّابى تا قرن هشتم/ چهاردهم به عنوان يك سلسله محلّى برناحيه واحهاى احسا حكومت كردند. به نظر مىرسد اندكى پس از انقراض آنان آيين قرمطى نيز از ميان رفته، و ساكنان كرانه خليج (فارس) به تشيع دوازده امامى گرويده باشند.
منابع درجه اول به صورت ترجمه
گزارش ابن رزام راجع به انشعاب (برطبق گفته نويرى):
منابع راحع به جوانى كه در بحرين مهدى معرفى شد:
منابع درجه دوم
پس از آن كه چهارمين رئيس اسماعيليان در سال 286/899 ادعا كرد كه امام منتظر و مهدى است جوامع اسماعيلى كه او را به رسميت شناختند به يك انقلاب سياسى زودرس و احياى اساسى اسلام اميد بستند. ارتفاعات يمن در غرب صنا در اين زمان زير نفوذ داعىبن حوشب (رك.پيشتر ص343) بود. در سال 289/902 اسماعيليان تهاجم خود را در شمال افريقا و سوريه نيز ادامه دادند. در الجزيره فعلى داعى عبدالله شيعى (رك. پيشتر ص344) با پشتيبانى قبايل كتامه فتح شمال افريقا را از ناحيه كوه ايكجا با اشغال شهر كوچك ميله آغاز كرد.
در سوريه داعى يحيىبن زكاريه (صاحب الناقه)قبايل بدوى پالميرا (تدمُر يا عروس صحرا) را در نبرد با دمشق رهبرى كرد. حمله به سوريه به نظر مىرسد نه به فرمان مهدى در سلميه، بلكه به مسئوليت اين داعى غيور و به ابتكار شخص او صورت گرفته باشد. در هر صورت مهدى همراه پسرش پنهانى سلميه را ترك گفت و به رمله در فلسطين گريخت و در آنجا منتظر نتيجه وقايع شد. اسماعيليان موفق نشدند دمشق را فتح كنند. پس از سقوط اين داعى برادرش حسينبن زكاريه (صاحب الشامه) جانشين او شدو در تابستان سال 290/903 يك حكومت مهدى زودگذر در شهرهاى مركزى سوريه (سوريه و لبنان فعلى)، شامل بعلبك، حمص، سلميه، مَعَرَّة النُّعمان و افاميه (قلعة المضيق) تأسيس كرد و سكّه ضرب زد و به نام مهدى نماز برگزار كرد. او بيهوده در نامههايى به مهدى توصيه كرد تا سزانجام در صحنه حاضر شود، امّا مهدى از مخفيگاه خود بيرون نيامد. در محرم سال 291/نوامبر 903 سپاهيان دولت عراق سربازان داعى را در حماه تارومار كردند و در سلميه داعى مأيوس كه اكنون در مورد اعتبار مهدى دچار ترديد شده بود، خدمتكاران منزل خود را كشت و فرار كرد. او در فرات دستگير و به بغداد آورده و شكنجه شد و بىدرنگ هويت مهدى را آشكار كرد. پس از آن، حكم جستجو براى مهدى در سرتاسر امپراطورى صادر شد. مهدى از فلسطين به مصر رفته بود و ترديد داشت كه به يمن برود يا به شمال افريقا. در حالى كه به لباس بازرگانان درآمده بود به كاروانى كه به مغرب مىرفت پيوست و در شهر واحهاى سجلماسه (رسانى فعلى در سمت شرقى كوههاى اطلس اعلى) ساكن شد. در سالهاى بعد مكاتبات را با دارالهجره بر روى كوه ايكجا حفظ كرد و از قرار معلوم توسعه نظامى آن را خود رهبرى مىكرد. هنگامى كه داعى ابو عبدالله شيعى قيروان را در سال 296/مارس 909 فتح كرد، حكومت مهدى در خلافت اسماعيليان رقيب تا سال 567/1171 دوام يافت. خاندان امام ـ خليفه اسماعيلى موسوم به «فاطميان» است بدان سبب كه ادعا مىكنند از نسل فاطمه(س) و على(ع) هستند، اما هنوز روشن نيست كه آيا آنها خود از اين نام استفاده كردهاند يا نه. فاطميان در اسنادشان عموماً خود را دولتالحق (مقايسه كنيد با پيشتر ص332) توصيف مىكنند.
تأسيس دودمان امامت به معناى چشمپوشى از برآورده شدن فورى انتظارات مربوط به آخرت بود. انتظاراتى كه دعوة تقويت كننده آنها بود و با ظهور مهدى ارتباط داشتند. اين حقيقت كه عبدالله مهدى قادر نبود اعجازهايى را كه از او انتظار مىرفت عملى سازد، در ميان حاميانش حالتى آزار دهنده پديد آورد كه تا سر حد شورش آشكار پيشرفت و چندين داعى كه از مهدى تقاضاى معجزاتى براى اثبات رسالت تبليغىاش مىكردند. ـ از جمله، ابو عبدالله شيعى، مؤسس واقعى دولت فاطميان ـ معزول شدند.
امام ـ خليفه اكنون انتظارات رستاخيزى را متوجه پسرش كرد كه با عنوان ابوالقاسم محمدبن عبدالله براى جانشينى منصب خلافت تعيين شد. بدين ترتيب او حامل نام كامل حضرت پيامبر ـ يكى از ويژگيهاى مهدى ـ بود و با نشستن بر تخت خلافت در سال 322/934 از نمونه خلفاى بغداد پيروى، و لقب مهدى را عنوان حكومتى خود اختيار كرد: القائم بامرالله. اين خاندان پس از حذف مخالفان مذهبى بر امور مسلط شدند و شجره نامههاى متعدد علوى براى حمايت از مشروعيت آنان مورد استفاده قرار گرفت45.
چهار نسل از فاطميان بر شمال افريقا حكومت كردند، ابتدا در پايتخت «المهديه» كه مهدى در سالهاى 305-300/917-912 در ساحل تونس بنا كرد و بعد در المنصوريه نزديك قيروان. جهت گيرى اعتقادى جديد دعوه كار فقيه و قاضىالقضات نعمانبن محمد تميمى (د. 363/974) بود كه مذاهب اسماعيلى را با رساله مختصر خود دعائمالاسلام بنيان نهاد و همزمان با آن باطن آداب فقهى و شرعى را در چند اثر تأويلى (رك. پيشتر ص 349) آشكار كرد46. فاطميان تجربههاى اباحيگرانه را هر چه بود جايز نمىشمردند.
قيامه، عصر قائم ـ كه هويتش مخفى ماند ـ به آينده دور موكول شد و سلسلهاى كامل از امامان آينده در نظر گرفته شد، گر چه انديشههاى راجع به زمان آغاز قيامه متوقّف نشد47. لكن تا آن زمان رعايت شرع اسلامى حتى براى اسماعيليان و رجب بود. خلفاى فاطمى خود را به عنوان بناكنندگان مساجد ـ از جمله، ازهر در قاهره ـ و حاميان سخاوتمند زيارتگاههاى مكه ومدينه مشهور كردند.
در سال 358/969 سردار فاطمى، جوهر، دلتاى نيل را به اشغال خود درآورد و در مذاكراتش با مسلمانان برجسته فسطاط (قاهره قديم) موفق شد آنان را وادار كند تا امام فاطمى، معزّ (365-341/975-953)، را خليفه بشناسند. با عقد يك قرارداد، آزادى عقيده و حفظ تفاوتهاى فرهنگى سنّيان قاهره تضمين شد، هر چند بعدها در واقع تمام مواد اين موافقتنامه رعايت نشد48. در سال 362/973 معزّ به دارالهجره جديد كه جوهر بنا كرده بود و در آغاز منصوريّه و بعداً قاهره ناميده شد، نقل مكان كرد. اندكى بعد، فلسطين و جنوب سوريه شناختند و او بدينگونه متولّى و حامى زيارتگاهها شد.
بر اثر فشار افكار عمومى و تبليغات سياسى مخالف، بويژه از جانب خلفاى بغداد، فاطميان مجبور شدند با آشكار كردن اصل و نسبشان به خود مشروعيت بخشند. شجرهنامه فاطميان در زمان خلافت معزّ يا جانشين او، عزيز (386-365/996-975)، شكل نهايى و رسمى خود را پيدا كرد. بر طبق اين شجرهنامه، جدّ اين خاندان و مؤسس مذهب، عبدالله اكبر (رك. پيشتر ص 333) پسر محمد بن اسماعيل بود. جانشينان او در يك سلسله بلافصل پدر ـ پسرى از «امامان غايب»، سلميه عبارت بودند از:
احمد، حسين و عبدالله مهدى. سلف و عموى مهدى، محمد ابوشلغلغ (رك. پيشتر ص 342) از سلسله اين امامان حذف شد49. با وجود اين، نسب ادعا شده محمد بن اسماعيل با ناباورى عمومى روبرو شد. در دمشق اندكى پس از سال 373/983 شريف اخومحسن يكى از اولاد واقعى محمد بن اسماعيل رسالهاى نوشت و در صدد برآمد فاطميان را فريبكار جلوه دهد50. در سال 402/1011 به فرمان خليفه عالمان، فقيهان و تذكرهنويسان مشهور فتوايى رسمى در بغداد انتشار دادند كه نسب علوى فاطميان را انكار مىكرد. از جمله امضاءكنندگان عبارت بودند از: نقيب علويان، شريف رضى (گردآورنده نهجالبلاغه) و برادرش شريف مرتضى (رك. پيشتر ص 98)51.
در مقام دارالهجره جديد، قاهره در دوران فاطميان به صورت مركز دعوه اسماعيلى درآمد. فاطميان اتباع سنى خود را مجبور به قبول مذهب اسماعيلى نمىكردند، اما در نتيجه تبليغات وسيع تعداد زيادى به اين مذهب گرويدند. يك داعىالدعاة اكنون هم تبليغ داخلى و هم خارجى را رهبرى مىكرد. او غالباً وظيفه قاضىالقضات را نيز همزمان انجام مىداد و بنابراين مسئوول ظاهر و باطن نيز بود. وى در قصر قاهره روزهاى پنجشنبه جلسات تدريس عمومى، مجالسالحكمه، برگزار مىكردكه در آن تازهواردان به طريقه (مستجيب) ـ مردان و زنان به صورت جداگانه ـ پس از اداى سوگند (ميثاق) به مذهب مخفى اسماعيلى وارد مىشدند. چندين مجموعه از اين سخنرانىها كه بايد به تأييد امام ـ خليفه مىرسيد (نسخه دستنويس سخنرانى را امضا مىكرد) محفوظ مانده است52. در هر مركز ولايت يك داعى در كنار قاضى فعاليت مىكرد كه «متولى دعوت هدايت» بود. نامهاى رمله، عسقلان (اشقلون» و عكّا در فلسطين، صور در ساحل لبنان، دمشق و منطقه كوهستانى جبل سُمّاق در شمال معرّةالنعمان در سوريه در فهرستى مربوط به سال 385/995 ذكر شدهاند53.
در آن سوى مرزهاى امپراتورى فاطميان، دعوه با استفاده از انواع دسيسهها به فعاليت خود براى سرنگونى خلافت بغداد ادامه مىداد. قاهره در صدد برآمد تا فعاليت داعيانى را كه در لباس مبدّل در نواحى دوردست (جزاير) تبليغ مىكردند، هماهنگ سازد. اين تصور كه تعداد اين «قلمروهاى تبليغى» در حقيقت به دوازده ناحيه مىرسيد، خيالى بيش نيست و در واقع رقم شش قلمرو مىتوان به حساب آورد. در عراق ، مركز خود خلافت بغدادى، بصره و موصول از مراكز تبليغى اسماعيليان بودند.
داعى كرمانى، رئيس اين «قلمرو تبليغى» در حدود سال 400/1010 به قاهره آمد (رك. ص 371). فاطميان از توفيقى زودگذر در آن جا برخوردار شدند و آن زمانى بود كه يك سردار ترك شورشى، بساسيرى، بغداد را به تصرف خود درآورد و به نام فاطميان اندكى بيش از يك سال (شوّال سال 450 ق. تا ذيحجه 451 ق.) حكومت كرد.
مركز دعوه در شمال شرق ايران، مانند هميشه شهر رى بود كه از آنجا جوامع ساكن در سرزمين كوهستانى ديلم در جنوب درياىخزر رهبرى مىشدند. فارس و كرمان در يجنوب غربى ايران به نظر مىرسد مستق «جزيرهاى» تشكيل داده بودند. داعى مويّد، كه در سال 439/1048 به دربار قاهره آمد و سندى جالب در تأييد اقدامات دسيسهآميز خود برجاى گذاشت ، در شيراز فعاليت مىكرد54. شرق ايران (خراسان) و مناطق مجاور افغانى و آسياى مركزى يك «جزيره» ديگر را تشكيل مىدادند. داعى ناصرخسرو كه در زادگاه خود بلخ55 زندگى مىكرد در سال 437/1045 از راه حلب و بيتالمقدس به زيارت مكه رفت و سپس قريب سه سال را در قاهره گذراند پيش از آن كه از راه مكه، يمن، قطيف و بصره به موطن خود بازگردد. سفرنامهاش و نوشتههاى كلامى جامع او دو اثر بسيار برجسته در ادبيات اسماعيلى قرن پنجم / يازدهم است.
دعوه در يمن كه تقريباً قدمتى به اندازه خود اسماعيليه دارد، زمانى از بيشترين توفيق برخوردار شد كه داعى على بن محمد خاندان صليحيان را تأسيس كرد و صنعا وعدن را زير فرمان خود درآورد. صليحيان (صليحيون) تا سال 532/1138 به عنوان تابعان خلفاى فاطمى بر يمن حكومت كردند. نامههاى مبادله شده ميان منصور فاطمى (487-427/1094-1036) و صليحيان56 كه هنوز موجود است نشان مىدهد كه اينان مسئول دعوه در عمان و هند نيز بودند.
در سند (پاكستان امروز) داعى جلم بن شيبان شهر ملتان را پيش از سال 347/958 در اختيار گرفته و پيكره عظيم ربالنوع اديتيه (Aditya) را ويران كرده بود. سرزمين سند تا زمان فتح ملتان به دست سلطان سنى محمود غزنوى در سال 401/1010 در اختيار اسماعيليان باقى ماند.
توفيق سياسى فاطميان حتى جوامع اسماعيلى «قرمطى» را كه زمانى از شناسايى عبدالله مهدى به امامت امتناع ورزيده بودند، تحت تأثير قرار داد. به نظر مىرسد تا اين زمان افراد زيادى دست كم نقش مهمى در دعوه براى فاطميان قايل بودند بىآنكه آنان را امامان علوى بشناسند. آنها صرفاً خلفاى مهدى قائم محمد بن اسماعيل به حساب مىآمدند كه پيروانش همواره در انتظار بازگشت وى بودند. جوامعى ديگر به توضيحى متوسل مىشدند كه به نظر مىرسد به سرعت شايع شده باشدو بر طبق آن اولين فاطمى عبدالله مهدى و سه نفر سلف او در سلميه مسلماً نه علوى، كه از قدّاحيان بودند. اما با دومين خليفه فاطمى، القائم، دودمان واقعى امامان علوى بار ديگر زمام قدرت را در دست گرفت. اين عقيده امامى، كه خود فاطميان آن را بشدت رد مىكردند، بروشنى در ايران انتشار يافت57 و دروزيان دوباره آن را پذيرفتند (رك. ص 181). در سال 1940م لويس (B. Lewis) فرضيات خود را اكنون ديگر پذيرفتنى نيست بر اين آيين استوار كرد58.
منابع درجه اول به صورت ترجمه
فرار مهدى از سلميه به مغرب را بر اساس تجربه خودش غلام او و بعداً پردهدارش، جعفرالحاجب، شرح مىدهد. ترجمه انگليسى به قلم ايوانف:
تصويرى رسمى از تاريخ اوليه خلافت فاطميان كتاب استتارالامام به قلم نيسابورى است كه در دوران خلافت عزيز نوشته شد. ترجمه انگليسى به قلم ايوانف:
W. Ivanow, Ismaili Tradition 157-83 ; خلاصههايى از افتتاحالدعوه به قلم قاضى نعمان، همان مأخذ، ص 31 - 224. شرح سفرهاى ناصرخسرو: ترجمه فرانسه به كوشش شفر:
C. Schefer, Sefer Nameh: Relation du Voyage de Nassiri Khosrau, Paris 1881
منابع درجه دوّم
1. تاريخ امپراتورى فاطميان
2. دعوه فاطميان