اصول دین در پرتو نهج البلاغه

محمدباقر بهبودی

نسخه متنی -صفحه : 33/ 6
نمايش فراداده

توحيد

ستايش ويژه ى آن خدائى است كه رازها را مى داند و شگفتيهاى جهان طبيعت بر هستى او گواهى مى دهد. خدائى كه از ديده هاى بينا نهان است و در آئينه ى دلها عيان: چشمى كه او را نبيند، هستى او را انكار نتواند، قلبى كه او را عيان بيند، نقشى از هستى او نمودار نسازد.

از نيروى پادشاهى نهانش و از شگفتيهاى فرايند حكمتش نمايشها جلوه گر ساخته و از داغ عجزى كه بر پيشانى بندگانش منقش ساخته و دست نياز خلايق كه پيوسته به درگاهش برخاسته، سندى گويا بر معرفت خود پيراسته، تا آن حد كه در نو پردازيش نشانه هاى كاردانى عيان است و از اين رو، آن چه هست و نيست، بر هستى او گواه است، با آن كه عالم هستى سراسر در خموشى و سكوت فرورفته، نقش آفرينى ذات مقدسش را با صد زبان ثنا خوان است.

از جلوه هاى آفرينش او آسمانها است كه بى ستونى برافراشته و بى پشتوانه اى بر پا داشته: فرمودشان بيائيد. به فرمان او گردن نهاده بى درنگ و شتابان شناور آمدند. اگر به ربوبيت او معترف نبودند و سر طاعت بر آستانه ى فرمانش نمى سودند، آسمانها را پايگاه عرش اقتدارش نمى ساخت و جايگاه فرشتگانش نمى فرمود، و گفتار خجسته و كردار شايسته ى بندگانش تا آشيانه ى بلند آن پرواز نمى گرفت.

بنگر به خورشيد و ماه و درخت و گياه. بنگر به روانى آب و سختى سنگ و به روشنائى روزها اندر پى تاريكى شبها. بنگر به جوش و خروش درياها و بسيارى كوهها و بلنداى قله ها و اين گونه گون لهجه ها و زبانها. پس واى بر آن كس كه مهندس آسمانها را نشناسد و مدبر كيهان را منكر آيد. پندارند كشتزار وجودشان را چون گياهان خودرو باغبانى نباشد و اندام دلارامشان را نقاش و پيكر تراش نباشد. ادعائى بى دليل و دريافتى بى محتوى از مغزى عليل، آى بنائى سر به فلك برده كه آن را بنائى نبوده و يا جنابتى صورت گرفته كه پاى جنايتكارى در ميان نبوده ؟

اگر در قدرت بى انتهايش و نعمت بى پايانش لختى انديشه مى كردند، به راه او باز مى گشتند و از آتش فروزان دوزخ هراس مى كردند. ولى دلها بيمار است و ديده ى بصيرت در خواب. آيا به جنبندگان كوچك نمى نگرند كه آفرينش آنها را چگونه تحكيم كرد و تركيب و اندامشان را چسان استوار نمود ؟ شكافى از هستى درونشان به هستى برون باز كرد تا بشنوند و ببينند و استخوانى در گوشت و پوستشان به پيراست تا بر قوامى متناسب اعتدال گيرند.