با اينكه علي الظاهر كتابهاي اسلامي در قديم در اروپا ترجمه شده است ولي چون اين مبحث در زد و خورد ميان متكلمين اسلامي و حكماي اسلامي بوده كه به اين صورت حل شده و در فلسفه ارسطو چنين چيزي نبوده است ، روي همين حساب استكه هنوز هم ما در افكار اروپاييها مي بينيم اين دو مطلب را ملازم يكديگر مي دانند ، مي گويند يا بايد معتقد به خدا باشيم و قائل باشيم عالم اول دارد ، و يا بايد بگوييم عالم اول ندارد ، پس خدايي وجود ندارد . من تا حالا هر چه برخورد كرده ام ، به همين فكر برخورد كرده امو خيلي هم در حيرتم كه آخر يك فكري كه از هزار سال پيش - لااقل - در بين حكماي اسلامي بوده است ، چطور [ در افكار اروپاييها ] حتي مطرح نيست كه اين دو مطلب با هم تلازمي ندارند و لااقل در دنيا عده اي هستند كه قائل به اين تلازم نيستند .
در كتابهاي توده ايها نوشته بودند كه ابن سينا ميان ماترياليسم و ايده آليسم در نوسان بود ، گاهي مادي مي شد ، گاهي الهي ، در يك جا خدا را اثبات مي كند و مي گويد خدايي هست ، در جاي ديگر مي گويد عالم قديم است ، او همين طور مردد است ،يك دفعه خدا را قبول مي كند ، يك دفعه خدا را انكار مي كند . من كار ندارم فلسفه بوعلي درست است يا غلط ، ولي از نظر بوعلي اين مطلب حل شده است كه اعتقاد به خدا با اعتقاد به قدم زماني عالم هيچ گونه منافاتي ندارد ، بلكه اعتقاد به خداست كه ما را به قدم زماني عالم معتقد مي كند .
از نظر قرآني چطور ؟ آيا در لحن و منطق قرآن كريم ما به اين مطلب به همان مفهومي كه متكلمين گفته اند برخورد مي كنيم يا به مفهومي كه حكما گفته اند برخورد مي كنيم ؟ در اينكه در قرآن خداوند خالق همه چيز معرفي شده است شكي نيست : " قل الله خالق كل شي ء " ( 1 ) [ بگو خداوند ] آفريننده همه چيز است . ولي ما در قرآن اين
1. رعد / 16 .