قضي الامر الذي فيه تستفتيان " (1) . (يا) ، " لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام " ( 2 ) حالا آن خواب پيغمبر است . يا : " و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجره الملعونة في القرآن " ( 3 ) كه پيغمبر اكرم ( ص ) در خواب ديديك عده بوزينه بر منبرش بالا و پايين مي روند و مردم در حالي كه رويشان به منبر است ، به قهقرا عقب عقب برمي گردند . وقتي از خواب بيدار شد ، از اين خواب خيلي ناراحت بود . بعد بر او وحي شد و تفسير شد كه بعد از تو عده اي از بني اميه بر مردم حكومت خواهند كردو به جاي تو خواهند نشست و در عين اينكه مردم به ظاهر مسلمانند و رويشان به طرف اسلام است ، در واقع آنها مردم را از اسلام دور مي كنند . در اخبار ما و اهل تسنن - هر دو - وارد شده است كه پيغمبر اكرم ( ص ) قبل از آنكه به رسالت برسد خوابهاي عجيب مي ديد و حتي تعبير اين است كه : " يأتيه مثل فلق الصبح
راه خلقت
( 1 )
بحثهاي ما درباره مسأله " هدايت " تمام شد ، يعني بنده مطلب ديگري در اين زمينه ندارم . در جلسه گذشته قسمتي از نوشته آقاي مهندس سحابي را خوانديم . ايشان اگر توضيحات بيشتري هم داشته باشند كه بعد بخواهند بفرمايند ، بنده شخصا آماده هستم . امروز ما مي خواهيم مساله ديگري را طرح كنيم كه طرح آن از يك نظر از مسائل گذشته ما لازمتر است ، چون بيشتر با افكار و عقايد آميخته است ، و آن مسأله " پيدايش عالم " و به تعبير قدما " حدوث عالم " است .
اگر آقايان به ياد داشته باشند ما اول كه وارد بحث " توحيد " شديم و آن را به راههاي مختلفي تقسيم كرديم ، گفتيم كساني كه از راه مخلوقات بر وجود خدا استدلال كرده اند ، راههاي متعددي را در اين زمينه طي كرده اند . گفتيم يك راه آن اين استكه مي گويند اين عالم موجد ( ايجاد كننده ) لازم دارد . اين همان مطلبي است كه امروز مي خواهيم عرض كنيم و مسأله " پيدايش عالم " را مي خواهيم مطرح كنيم . اين مسأله از دو جهت مهم است ، از يك جهت براي اينكه خيلي با افكار آميخته شده است ، يعني در اين زمينه در ميان مردم افكار و عقايدي به عنوان عقيده توحيدي پيدا شده است و خيال مي كنند كه از نظر توحيدي درباب پيدايش عالم آن طرز تفكر مخصوص را كه بعد توضيح مي دهم بايد داشت . جنبه دوم آن اين است كه علوم امروز در اين زمينه يك حرفهاي نوي آورده است و بايد روي آن مطالعه كنيم و شايد لازم باشد بعضي از رفقا كه در اين قضيه وارد هستند ، يك كنفرانس مخصوص در اين زمينه بدهند ، چون از نظر شخص من در اين زمينه ابهامهايي وجود دارد .
حدوث و قدم عالم
اغلب افراد اين طور فكر مي كنند كه اختلاف نظري كه ميان موحدين و ماديين درباب پيدايش عالم وجود دارد اين است كه موحدين چون قائل به خدا هستند ، عالم را حادث مي دانند و ماديين عالم را قديم مي دانند ، لازمه اعتقاد به خدا حدوث عالم است، همچنانكه لازمه انكار خدا قدم عالم است . بعد اگر بپرسيم مقصود از حدوث عالم چيست كه ما اگر خداشناس شديم بايد معتقد به حدوث عالم باشيم ، مي گويند حتما بايد اين طور اعتقاد داشته باشيم كه اين عالم ما از نظر گذشته محدود است ، يعني يك تولد خاص و معيني دارد.
گذشته عالم هزار سال است ، ده هزار سال است ، صدهزار سال است ، ميليونها سال است ، ميلياردها سال است ؟ اين فرق نمي كند ولي بالاخره به جايي مي رسد كه آنجا ديگر به نهايت مي رسد ، يعني از آنجا شروع شده است . قبل از ميلياردها سال پيش يا ميلياردها ميلياردها سال پيش ، نيستي مطلق بود و اين خدا بوده استكه عالم را به اصطلاح از كتم عدم به وجود آورده است ، و حتي به عقيده اين دسته اصلا يگانه دليل بر وجود خدا همين است كه ما بايد براي عالم به يك اول و نقطه شروعي معتقد باشيم ، خدا يعني آن موجد اول عالم . اين مطلب از دو جهت بايد بحث شود ، يكي اينكه آيا لازم استهر كسي كه خداشنا س است ، حتما براي عالم اول قائل باشد يا لازم نيست ؟ ديگر اينكه ببينيم در حدودي كه علم و فلسفه بشر كار كرده است ، نشانه هايي پيدا كرده است از اينكه عالم اول دارد ، يا نشانه هايي پيدا كرده از اينكه عالم اول ندارد .
اختلاف نظر حكماي الهي و متكلمين
اما قسمت اول . همين قدر عرض كنم كه اين يكي از مسائل مهمي است كه از قديم الايام ميان دو دسته از موحدين يعني حكماي الهي و متكلمين در آن اختلاف نظر ضروري است ، از جمله افاضه و خلاقيتش . پس اين نمي شود كه خدا در ازل خالق نباشد ، بعد مثل كسي كه چرتش پاره بشود ، يكدفعه خالق بشود . اين نمي شود كه خداوند در ازل خالق نباشد . در لايزال يك مرتبه پس از اين كه خالق نبوده است ، خالق بشود . چنين چيزي امكان ندارد . پس ما چون معتقد به خدا هستيم ، معتقد به لانهايي مخلوقات از اول تا به آخر هستيم . اگر بگوييد خوب ، اگر عالم قديم است ، چرا شما اسمش را مخلوق مي گذاريد مخلوق يعني چيزي كه نبوده و پيدا شده ، ديگر چرا اسم چيزي را كه هميشه بوده مخلوق گذاشته ايد ؟ [ حكيم الهي ] مي گويد نه ، اين را هم شما اشتباه كرديد .
مخلوق بودن يا معلول بودن يك معلول ملازم با اين نيست كه يك زمان نباشد و بعد وجود پيدا كند . اگر چيزي ذات خودش ذاتي است كه " ممكن " است ، يعني اقتضاي هستي و نيستي در ذاتش نيست و هستي او هستي است اما هستي اي است كه فائض از غير است ،از جاي ديگر به او رسيده است ، ذاتش متكي و قائم به غير است ، اين ، مناط معلوليت است ، خواه سابقه عدم زماني داشته باشد خواه نداشته باشد . عدم زماني هيچ دخالتي ندارد در اينكه يك شي ء بخواهد معلول باشد يا نباشد . خداوند قيوم عالم است ،خالق است به همان معنا كه قيوم عالم است " الله لا اله الا هو الحي القيوم " ( 1 ) . اگر ما فرض كنيم يك موجودي از ازل تا ابد بوده است ولي از ازل تا ابد در حالت قائميت است ، قائم به حق است و خداست كه قيوم اوست ، يعني وجود او ناشي از وجود خداست ،همين كه وجود او ناشي از وجود خدا يعني متكي به وجود خداست ، فيضي است از خدا ، اين همان معناي مخلوقيت و معلوليت است . پس از نظر اعتقاد توحيدي لااقل ما بايد قبول كنيم كه اين طور نيست كه بگوييم چون ما موحد هستيم حتما بايد اين فرضيه را قبول كرده باشيمكه اين عالم زمان و مكان ما ، يك زماني بوده است كه هيچ نبوده است ، والا اگر ما اين را معتقد نباشيم پس خداشناس و خداپرست نيستيم ، نه ، اين را لااقل تا اين مقدار بگوييم كه لازم نيست چنين عقيده اي داشته باشيم . اگر ما برسيم و معتقد شويم به آنچه حكما مي گويند ،لازم است خلافش را معتقد باشيم . تمام حكماي الهي اسلامي عقيده شان بدون استثنا همين است ، مثل بوعلي سينا ، فارابي ، خواجه نصيرالدين طوسي ، صدرالمتألهين و . . و در كتابهاي خودشان هم سخت از اين عقيده دفاع مي كنندو حرف متكلمين را دليل بر خدانشناسي آنها مي دانند ، مي گويند چون خدا را نمي شناسند ، خلقت را محدود مي دانند و به زمان تمسك مي كنند ، اگر خدا را بشناسند ، اين طور نمي گويند .
1. بقره / 255 و آل عمران / 2 .