حركت جوهري - توحید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توحید - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هم از اينها مي دانستند . مثلا مي گفتند اگر شما يك چيزي مثل فلفل روي زبانتان مي گذاريد و مي سوزاند ، اين ( سوزاندن ) يك خاصيت فيزيكي است نه شيميايي ، آن ذراتي كه فلفل را به وجود آورده ، از نوع ذرات نوك تيز است و اين نوك ذرات استكه به سر زبان اصابت و اعصاب شما را تحريك مي كند ، شما اسم آن را " طعم " مي گذاريد . مي گفتند ذراتي كه آب را تشكيل مي دهد ، همه ذرات مدور است ، از اين جهت ليز از كار درآمده است . اين نظريه قرنها متروك ماند ، تا بعد نظريه ديگري شبيه اين نظريه پيدا شدولي البته با اين نظريه خيلي فرق دارد . دو مرتبه آمدند گفتند نه ، جسم از ذراتي تشكيل شده است و آن ذرات هم آن طور كه آنها گفته اند ناشكن ناشكن نيست ، تا بالاخره منتهي شده است به حرفهايي كه امروز راجع به ثابت است " غير از اين است كه آحاد ماده در عالم ثابت باشد . من مقصود خودم را اين طور بگويم : فرض كنيم اگر مواليد و وفيات دنيا را بتوانند آن طور كنترل كنند كه مثلا تمام افراد بشر در سه ميليارد ثابت بمانند ( نه سه ميليارد و يك نفر بشود ، نه سه ميليارد و يك نفر كم ) به طوري كه جوري توازن برقرار كنندكه در همان ساعتي كه مثلا هزار و پانصد و شصت نفر و يا ده هزار و ششصد و هفتاد نفر مي ميرند ، در همان ساعت و همان لحظه همين مقدار انسان متولد شود ، آن وقت ما مي توانيم بگوييم مقدار انسان در دنيا هميشه ثابت است اما فرد ثابتي نداريم . " مقدار انسان در دنيا ثابت است " يعني از يك طرف هر اندازه انسان از ميان مي رود ، از طرف ديگر همان تعداد انسان به وجود مي آيد . از نظر علمي مي گوييم انسان در دنيا باقي است ، اين نامگذاري است ،اما از نظر فلسفي هيچ چيزي باقي نيست ، چون فلسفه روي واقعيات حكم مي كند . واقعيت ، فرد است نه مجموع ، مجموع كه واقعيت ندارد . مي گويد اين فرد فاني شونده است ، آن فرد هم فاني شونده است ، مجموع كه يك امر اعتباري و قراردادي است ثابت است .

اين مطلب براي من ابهام دارد و مي خواهم براي من توضيح بدهيد كه آيا آنچه امروز در دنيا براي ماده يا غير ماده ( آن اصلي كه مي گويند عالم از آن به وجود آمده است ) مي گويند ثابت است ، فقط مقدار و مجموع است كه ثابت است ، يا علم به يك شي ء و يك حقيقت واقعي رسيده كه مي گويدخود همان شخص به صورت شخصي براي هميشه موجود است ؟ اگر ما به اينجا رسيديم كه در دنيا اشيائي وجود دارند كه به صورت شخصي و واقعيت شخصي خودشان هميشه موجودند و آنها هستند كه اين اشياء عالم را به وجود مي آورند ، پس در واقع بايد بگوييم در دنيا چيز تازه اي به وجود نمي آيد و خلق نمي شود ، هر چه در دنيا تازه به وجود مي آيد ، شكل تازه به وجود آمده . پس اگر ما خدا را هم خالق بدانيم ، لااقل به اين معنا بايد خالق بدانيم كه بگوييم خداوند خالق شكلهاي تازه ماده عالم است ،نه خالق خود ماده عالم ، چون خود ماده عالم كه فرضا هميشه بوده و خواهد بود . ( حالا از حرف حكماي اسلامي بگذريد كه ( اين فرض ) در عين حال با مخلوقيت منافات ندارد ، روي حساب سطحي داريم حكم مي كنيم ) . بايد بگوييم آن چيزي كه دائما پيدا مي شود و جريان دارد و قرآن اسم آن را " خلقت " گذاشته است كه " كل يوم هو في شأن " ( 1 ) خداوند هر روز در يك شأني است و هر روز اشيائي را ايجاد مي كند ، معنايش اين است كه از اين مصالح موجود لايتغيري كه واقعا هم لايتغير است ، هر روز در دنيا يك صورتهايي مي سازد ، بعد خراب مي شود ، بعد مي سازد ، بعد خراب مي شود ، مثل كار يك كوزه گر كه ماده را ايجاد نمي كند ولي از اين ماده هاي موجود كوزه اي مي سازد ، بعد خراب مي كند ، احيانا ممكن است همانها اگر به صورت خاك دربيايند باز كوزه بشوند .

حركت جوهري

درباب پيدايش اجزاي عالم ، صدرالمتألهين حكيم معروف يك نظريه اي آورده كه در عين اينكه آن نظريه حكما را قبول دارد كه عالم از نظر زمان حدي ندارد نه در گذشته و نه در آينده ، مساله پيدايش عالم راهم اثبات مي كند ، همان فرضيه معروفي كه اسم آن " حركت جوهري " است . به دلائلي كه او ذكر كرده است ، معتقد است هر چيزي كه ما در عالم آن را ثابت مي پنداريم متغير است ، نمي تواند چ يزي در عالم زمان باشد و واقعا ثابت باشد ولو ما آن را به صورت ثابت ببينيم . ممكن است آن چيز در حس و در علم ما ثابت باشد ( يعني ) به حسب آنچه ما مي بينيم ثابت باشد ، ولي در واقع نمي تواند ثابت باشد ، در واقع متغير است و چيزي در عالم وجود ندارد كه ثابت باشد تا بعد حركت بر آن عارض بشود . همان جنبه اي هم كه خيال مي كنيد ثابت است ، باز متغير است . خيلي چيزها هست كه به نظر ما ثابت مي آيد و در واقع متغير است . مثلا وقتي ما به عقربه ساعت شمار ساعت نگاه مي كنيم .

آن را كاملا يك امر ثابتي مي بينيم ، ولي وقتي يك ساعت ديگر به آن نگاه مي كنيم ، مي بينيم كه مثلا از روي خط 3 آمده روي 4 ، يكدفعه هم كه به اينجا نپرسيده است ، دائما تغيير و حركت مي كرده است ، ولي چشم ما قادر نيست حركت آن را احساس كند .

چشم ما بعضي از حركتها را فقط در يك حد و سطح معيني مي بيند . اين دليل نشد كه هر چه ما آن را ثابت مي بينيم بايد ثابت باشد . وقتي كه دلايل ديگر به ما حكم مي كند كه آنچه در عالم است متغير و متحرك است و حركت به تمام جنبه هاي عالم سرايت دارد ، پس نتيجه اين مي شود كه همه چيز حركت است .

1. رحمن / 29 .

/ 112