راههاي اثبات وجود خدا ( 1 ) راه فطرت - توحید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توحید - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برويم همين جور است . " فاينما تولوا فثم وجه الله " معنايش اين است . پس مساله محدود بودن مكان و نامحدود بودن مكان در مساله توحيد اثر ندارد . اين را در نظر داشته باشيد تا بسياري از حرفها از ميان برود .

بالاتر از اين ، مسأله محدود و نامحدود بودن زمان هم از همين قبيل است . در مكان كمتر اين حرف را مي زنند ولي در زمان بيشتر مي گويند . بسياري از افراد خيال مي كنند كه لازمه اعتقاد به وجود خدا اين است كه زمان محدود باشد يعني عالم آغاز داشته باشد . " آغاز داشته باشد " يعني چه ؟ يعني همين عالمي كه الان ما داريم ، برويم جلو بگوييم صدهزار سال پيش عالم بوده است ( حالا با يك شكل ديگري ، كيفيتش فرق مي كند ) يك ميليون سال پيش عالم بوده است ، يك ميليارد سال پيش عالم بوده است ، ده ميليارد سال پيش عالم بوده است ، ولي بالاخره ما به جايي مي رسيم كه در آنجا ديگر عالم نبوده است ، يعني زمان محدود است ، زمان متناهي است و ما بايد زمان را متناهي بدانيم تا بتوانيم خدا را اثبات كنيم ، چرا ؟براي اينكه در آن وقت بوده كه خدا عالم را ايجاد كرده . چون اگر زمان محدود نباشد پس كي خدا عالم را خلق كرد ؟ جوابش اين است كه خدا كه عالم را خلق كرده ، اساسا كي ندارد ، اين كي ها مال ماست . خدا الان هم دارد عالم را خلق مي كند ، الان هم عالم در حال خلق شدن است ، مي خواهد عالم آغاز و ابتدا داشته باشد ، مي خواهد نداشته باشد . من نمي خواهم بگويم صد درصد عالم آغاز دارد يا صد درصد عالم آغاز ندارد چون از نظر علمي همين مسأله هم الان محل بحث است كه آيا اين عالم يك آغازي دارد يا آغاز ندارد بلكه روي اصول توحيدي بايد گفت عالم آغاز ندارد . گيرم اين عالم آغاز دارد ، باز به شكل ديگري يك عالم ديگري بايد باشد . حالا بحثش را شايد بعد كرديم . لازمه اينكه عالم خدا داشته باشد و خداوند فياض بالذات است ، قديم الاحسان است ، اين است كه تا خدا بوده مخلوقات هم داشته . اصول توحيد ايجاب مي كند كه اين جور بگوييم ، گو اينكه از نظر اصول علمي اين مسأله هنوز ثابت نشده . غرضم اين جهت است كه اين حرف را ما بايد از گوش خودمان بيرون كنيم كه زمان را حتما بايد محدود بگيريم تا خدا را اثبات كنيم ، و اين در فكر بسياري از موحدين اروپايي وجود دارد ، اصلا وقتي مي خواهند خدا را اثبات كنند دنبال محدود بودن زمان مي روند . براي اينها خدا يعني كسي كه روز اول عالم را خلق كرد . خيال كرده اند خدا مثل يك بناست ، وقتي ما سراغ بنا مي رويم مي گوييم بنا كيست ؟ اين خانه را كي ساخته ؟ مي گوييم آن كسي كه روز اول آمد اين خانه را ساخت ، بعد هم رفت دنبال كارش . خدا را به منزله بناي عالم حساب مي كنيم ، آن سازنده اول عالم كه اگر عالم اول نداشته باشد ، سازنده هم ديگر ندارد . مسلم خدا اگر مثل بنا مي بود ( بايد عالم هم اول مي داشت ) . اين خانه اگر اول نداشته باشد .

يعني به همين هيئت و وضعي كه هست از ازل همين جور بوده ، خوب بنايي حتما نداشته ، چون بنا مي آيد اين را به اين وضع ، به اين صورت مي سازد ، ولي درباب خدا چطور ؟ درباب خدا اين جور نيست . هيچ براي ما فرق نمي كند كه ما زمان را متناهي بدانيم يا نامتناهي ، اينها براي بحث در وجود خدا تأثير ندارد .

اين هم يك مطلب . مطلب ديگر : راههاي اثبات وجود خدا چيست ؟ از چه راههايي مي شود وارد شد براي اثبات وجود خدا ؟ آيا اين راهها راههاي مختلفي است يا راههاي مختلفي نيست ؟ اين مسأله باشد براي جلسه بعد . . . . صيادي داشت مي رفت .

يك مرغي ، كبوتري از بالا حركت مي كرد ، سايه اش افتاده بود روي زمين . او توجه نداشت كه اصلا اين چيزي نيست ، خيال مي كرد اين خودش چيزي است . اين را دنبال مي كرد ، هميشه مي رفت و نمي دانست آن كه اصل استيك چيزي است كه بالاي سر اوست و اين سايه اي از سايه هاي اوست . - . . . درست است ، مي شود . استاد : نمي خواهم بگويم درست است يا درست نيست . البته ما در مقام اثبات " مثال " نيستيم . " مثال " افلاطوني قابل بحث است و خودش تاريخچه اي دارد . " مثال " افلاطوني كه تصور افلاطون از " مثال " چه بوده ، بعد ديگران در اين زمينه چه گفته اند ، خودش يك مطلبي است ولي ما اينجا به عنوان مثال و براي توضيح مطلب عرض كرديم ، نخواستيم بگوييم " مثال " افلاطوني درست است يا درست نيست .

- يكي از خانمها سؤال كرده اند كه فرموديد خدا شيئي جدا از اشياء نيست ، بلكه در اشياء است ، بنابراين " به سوي خدا " چه مفهومي دارد ؟ استاد : اينكه عرض كرديم كه خدا در اشياء است نخواستيم همه مطلب را اينجا توضيح داده باشيم ، همان مطلبي كه بعدها بايد توضيح داد ، خواستيم در اول اشاره كرده باشيم . اين تعبير مال حضرت امير است كه مكرر هم اين تعبير را دارد و تقريبا تعبير اين است كه مي فرمايد : " داخل في الاشياء لا بالممازجة و خارج عن الاشياء لا بالمباينة " ( 1 ) هم داخل در اشياء استو هم بيرون از اشياء ، داخل در اشياء است اما نه آن جوري كه يك جسم داخل جسم ديگر مي شود ، مثل اينكه آب داخل زمين مي شود كه يعني امتزاج ، عنصري با عنصر ديگر ممزوج مي شود ، نه ، و خارج است از اشياء نه به معناي اينكه مباين و بيرون است ، مثل اينكه من دستم را روي اين ميز مي گذارم مي گويم دست من بيرون از ميز است ، اين جور هم نيست . پس ما گفتيم داخل در اشياء است اما آن نكته ديگرش را كه خارج از اشياء است ، نگفتيم و لزومي نداشت فعلا توضيح بدهيم . اگر موقعي براي توضيحش باشد ،توضيح خواهيم داد . بعدها خيلي بايد مسائل توحيدي را بحث كنيم ، چون قله توحيد كه بشر به آنجا رسيده همين جمله است : " داخل في الاشياء لا بالممازجة و خارج عن الاشياء لا بالمباينة " . يا به تعبير ديگر كه باز كلمات حضرت امير است : " ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج " ( 2 ) . نه در اشياء ولوج كرده و فرو رفته استو نه از اشياء بيرون است . و اما مسأله اينكه پس سير به سوي خدا ( چيست ؟ ) مسلم سير به سوي خدا سير جسماني كه نيست . مگر قرب به خدا ، تقرب به خدا تقرب جسماني است ؟ مثلا اگر پيغمبر از ديگران مقربتر بوده به خدا ، يعني پيغمبر در نقطه اي از مكان قرار داشته كه در آن نقطه به خدا نزديكتر بوده ؟مسلم قرب قرب معنوي است . وقتي قرب قرب معنوي باشد ، بعد ( مي رسيم به اينكه ) اصلا خود معناي قرب معنوي چيست ؟ و يك سلسله مسائل ديگري را به دنبال خودش مي آورد كه ببينيم قرب معنوي يعني چه . ما حالا بحث مسأله قرب را پيش نمي كشيم و البته بعد درباره آن بحث مي كنيم ، حسابي هم بحث مي كنيم .

راههاي اثبات وجود خدا ( 1 ) راه فطرت

راه فطرت

قرار شد كه در اين جلسه راههايي را كه براي اثبات وجود خدا ذكر شده است بيان كنيم . آنچه ما در جلسه گذشته گفتيم يك بحث مقدماتي بود و يك بحث مقدماتي لازمي هم بود و بعد از چند جلسه اي كه مسائلي ذكر كرديمو مخصوصا به ايرادها و اشكالهايي كه از طرف منكرين خدا ذكر شده است پرداختيم ، اهميت و ارزش آن بحث مقدماتي بهتر روشن خواهد شد . اما راههايي كه براي اثبات وجود خدا ذكر شده است . ما چون مي خواهيم يك بحث مستوفايي كرده باشيم خواهش مي كنيمكه آقايان خيلي عجله به خرج ندهند . مي خواهيم يك تقسيم بندي نسبتا جامع و كاملي كرده باشيم براي اينكه اين مطلب درست روشن بشود و آن وقت معلوم مي شود كه چقدر در بيانات كساني كه براي اثبات خدا و توحيد چيز نوشته اند ، تشويش و اضطراب و بي نظمي وجود داردو همچنين چقدر در بيانات كساني كه درباره انكار وجود خدا بحث كرده اند ، همين تشويشها و اضطرابها وجود دارد . از نظر كلي سه راه ( يعني سه راه كلي كه باز بعضي از آن راهها خودش منشعب مي شود به راههاي جزئي تري ) درباره اثبات وجود خدا ذكر شده استيا وجود دارد . ما معتقديم هر سه راه هم راههاي درستي است . يك راه را ما راه رواني و يا فطري مي ناميم ، راه ديگر را راه علمي و يا شبه فلسفي ، و راه سوم راه فلسفي است .

راه رواني يا فطري

اما راه اول كه راه رواني و راه فطري است به اين صورت است كه از راه وجود خود انسان ، خدا را اثبات كرده اند به اين معنا كه گفته اند احساس وجود خدا در انسان هست يعني در فطرت و در خلقت هر كسي يك احساسي و يك تمايلي وجود داردكه اين احساس و تمايل خود به خود انسان را به سوي خدا مي كشاند . از اين جهت مثل خدا و انسان مثل مغناطيس و آهن است . يك چيزي وجود دارد به نام " مغناطيس " كه يك چيز ديگري را به نام " آهن " جذب مي كند . اين راه فقط اين را مي گويدكه يك چنين جاذبه اي را من احساس مي كنم ( چون راه رواني است ) ، يك چنين جاذبه اي ميان انسان و ميان آن حقيقتي كه نامش خداست وجود دارد . به دليل وجود اين جاذبه ، پس يك چنين حقيقتي هست . بايد ببينيم كه اين حرف را كه گفته و توضيحش چيست . ببينيد انسان به طور كلي دو دستگاه دارد : يك دستگاه عقل و فكر و انديشه كه حس مي كند يعني درك مي كند ، مي بيند ، با حواس پنج گانه يا بيشتر خودش حس مي كند ، با عقل و فكر خودش فكر مي كند ، همان دستگاهي كه علوم و فلسفه ها را براي بشر به وجود مي آورد .

يك كانون ديگري هم در وجود انسان هست كه آن را كانون تمايلات و كانون احساسات مي نامند . احساسات غير از حس است ، به اصطلاح معروف مربوط به دل انسان است . در وجود انسان يك سلسله خواسته ها طبعا وجود دارد ، مثلا غير از تمايلات حيواني كه همه مي دانيم مثل تمايل به خوراك و تمايل جنسي ، يك سلسله تمايلات عالي در وجود انسان هست ، لااقل روي اين تمايلات عالي بحث است ، مثل تمايلي كه در وجود انسان به امور اخلاقي هست يعني به نيكوكاري ، به خدمت ، به احسان . تمايلي در وجود انسان به كاوش و تحقيق هست يعني انسان كه علاقه مند است به كاوش كردن ، حس كاوشگري در انسان هست ، حس تحقيق در انسان هست ، انسان در مقابل هر مجهولي قرار بگيرد خواه آنكه در كشف اين مجهول منافعي داشته باشد يا منافعي نداشته باشد ، يك حس " بايد ببينم " ، " بايد بفهمم " ، " بايد درك كنم " در او هست ، دلش مي خواهد كه پرده مجهول را عقب بزند ، اين خودش يك تمايلي در وجود انسان است . ما حالا در مقام تعريف هستيم ، در مقام اثبات نيستيم . هستند كساني كه اين تمايلات را قبول ندارند ولي اكثريت دانشمندان اينها را قبول دارند . اين كسي كه مي گويد خداشناسي فطري است ، مي گويد در وجود انسان يك تمايل عالي هست كه آن تمايل به پرستش است ، خودش را با يك حقيقتي وابسته و پيوسته مي داند و دلش مي خواهد به آن حقيقت نزديك شود ، در كانون تمايلات و احساسات انسان ، پايه خداشناسي هست از باب اينكه در اينجا يك تمايلي به سوي خدا هست . اين حرف را بگوييد كي گفته است ؟ ما در همه مباحثي كه بعدها بحث مي كنيم ، يكي از مباحثمان اين است كه ببينيم در قرآن آيا يك حرف پايه اي دارد يا ندارد ؟دانشمندان در اين زمينه چه گفته اند ، قديم و جديد ؟ ما نمي خواهيم درباره اين مطلب زياد بحث كنيم ، فقط آن مقدار لازم را بحث مي كنيم ، به اشاره اكتفا مي كنيم . اما در قرآن كريم ريشه اين مطلب را ما به خوبي پيدا مي كنيم ، همان آيه اي كه مي فرمايد : " فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها " ( 1 ) دين را يك امر فطري مي داند ، همان تمايل ديني را در فطرت هر كسي موجود مي داند ، ميل به سوي حق را در وجود هر كسي فطري مي داند ، و تنها اين نيست ، به صورتهاي مختلف اين ( حقيقت ) در قرآن بيان شده ، ( از جمله ) همين آيه اي كه به اصطلاح آيه عالم " ذر " ناميده مي شود.

در قرآن نام عالمي به نام عالم " ذر " ( به صورت ) جدا نيست ولي چنين حقيقتي هست : " و اذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي شهدنا " ( 2 ) . مسلم اين آيه يك رمزي ، يك حقيقتي را دارد مي گويد . آيه نمي گويد كه خداوند ذريه آدم را از پشت آدم بيرون كشيد ، آيه مي گويد كه ذريه هر كسي ، ذريه همه مردم را در پشت همه مردم [ قرار داد ] : " و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ( نه " من ظهر آدم " ذريتهم " . در آنجا كه مردم هنوز در اصلاب آباء بودند ، اينها را بر نفس خودشان گواه گرفت و از آنها پرسش كرد : " الست بربكم " آيا من پروردگار شما نيستم ؟ اينها در همان

1. در نهج البلاغه ، خطبه 1 چنين آمده است : " مع كل شي ء لا بمقارنة و غير كل شي ء لا بمزايلة " .

2.نهج البلاغه ، خطبه . 184 .

/ 112