قرار شد كه در اين جلسه راههايي را كه براي اثبات وجود خدا ذكر شده است بيان كنيم . آنچه ما در جلسه گذشته گفتيم يك بحث مقدماتي بود و يك بحث مقدماتي لازمي هم بود و بعد از چند جلسه اي كه مسائلي ذكر كرديمو مخصوصا به ايرادها و اشكالهايي كه از طرف منكرين خدا ذكر شده است پرداختيم ، اهميت و ارزش آن بحث مقدماتي بهتر روشن خواهد شد . اما راههايي كه براي اثبات وجود خدا ذكر شده است . ما چون مي خواهيم يك بحث مستوفايي كرده باشيم خواهش مي كنيمكه آقايان خيلي عجله به خرج ندهند . مي خواهيم يك تقسيم بندي نسبتا جامع و كاملي كرده باشيم براي اينكه اين مطلب درست روشن بشود و آن وقت معلوم مي شود كه چقدر در بيانات كساني كه براي اثبات خدا و توحيد چيز نوشته اند ، تشويش و اضطراب و بي نظمي وجود داردو همچنين چقدر در بيانات كساني كه درباره انكار وجود خدا بحث كرده اند ، همين تشويشها و اضطرابها وجود دارد . از نظر كلي سه راه ( يعني سه راه كلي كه باز بعضي از آن راهها خودش منشعب مي شود به راههاي جزئي تري ) درباره اثبات وجود خدا ذكر شده استيا وجود دارد . ما معتقديم هر سه راه هم راههاي درستي است . يك راه را ما راه رواني و يا فطري مي ناميم ، راه ديگر را راه علمي و يا شبه فلسفي ، و راه سوم راه فلسفي است .
راه رواني يا فطري
اما راه اول كه راه رواني و راه فطري است به اين صورت است كه از راه وجود خود انسان ، خدا را اثبات كرده اند به اين معنا كه گفته اند احساس وجود خدا در انسان هست يعني در فطرت و در خلقت هر كسي يك احساسي و يك تمايلي وجود داردكه اين احساس و تمايل خود به خود انسان را به سوي خدا مي كشاند . از اين جهت مثل خدا و انسان مثل مغناطيس و آهن است . يك چيزي وجود دارد به نام " مغناطيس " كه يك چيز ديگري را به نام " آهن " جذب مي كند . اين راه فقط اين را مي گويدكه يك چنين جاذبه اي را من احساس مي كنم ( چون راه رواني است ) ، يك چنين جاذبه اي ميان انسان و ميان آن حقيقتي كه نامش خداست وجود دارد . به دليل وجود اين جاذبه ، پس يك چنين حقيقتي هست . بايد ببينيم كه اين حرف را كه گفته و توضيحش چيست . ببينيد انسان به طور كلي دو دستگاه دارد : يك دستگاه عقل و فكر و انديشه كه حس مي كند يعني درك مي كند ، مي بيند ، با حواس پنج گانه يا بيشتر خودش حس مي كند ، با عقل و فكر خودش فكر مي كند ، همان دستگاهي كه علوم و فلسفه ها را براي بشر به وجود مي آورد .يك كانون ديگري هم در وجود انسان هست كه آن را كانون تمايلات و كانون احساسات مي نامند . احساسات غير از حس است ، به اصطلاح معروف مربوط به دل انسان است . در وجود انسان يك سلسله خواسته ها طبعا وجود دارد ، مثلا غير از تمايلات حيواني كه همه مي دانيم مثل تمايل به خوراك و تمايل جنسي ، يك سلسله تمايلات عالي در وجود انسان هست ، لااقل روي اين تمايلات عالي بحث است ، مثل تمايلي كه در وجود انسان به امور اخلاقي هست يعني به نيكوكاري ، به خدمت ، به احسان . تمايلي در وجود انسان به كاوش و تحقيق هست يعني انسان كه علاقه مند است به كاوش كردن ، حس كاوشگري در انسان هست ، حس تحقيق در انسان هست ، انسان در مقابل هر مجهولي قرار بگيرد خواه آنكه در كشف اين مجهول منافعي داشته باشد يا منافعي نداشته باشد ، يك حس " بايد ببينم " ، " بايد بفهمم " ، " بايد درك كنم " در او هست ، دلش مي خواهد كه پرده مجهول را عقب بزند ، اين خودش يك تمايلي در وجود انسان است . ما حالا در مقام تعريف هستيم ، در مقام اثبات نيستيم . هستند كساني كه اين تمايلات را قبول ندارند ولي اكثريت دانشمندان اينها را قبول دارند . اين كسي كه مي گويد خداشناسي فطري است ، مي گويد در وجود انسان يك تمايل عالي هست كه آن تمايل به پرستش است ، خودش را با يك حقيقتي وابسته و پيوسته مي داند و دلش مي خواهد به آن حقيقت نزديك شود ، در كانون تمايلات و احساسات انسان ، پايه خداشناسي هست از باب اينكه در اينجا يك تمايلي به سوي خدا هست . اين حرف را بگوييد كي گفته است ؟ ما در همه مباحثي كه بعدها بحث مي كنيم ، يكي از مباحثمان اين است كه ببينيم در قرآن آيا يك حرف پايه اي دارد يا ندارد ؟دانشمندان در اين زمينه چه گفته اند ، قديم و جديد ؟ ما نمي خواهيم درباره اين مطلب زياد بحث كنيم ، فقط آن مقدار لازم را بحث مي كنيم ، به اشاره اكتفا مي كنيم . اما در قرآن كريم ريشه اين مطلب را ما به خوبي پيدا مي كنيم ، همان آيه اي كه مي فرمايد : " فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها " ( 1 ) دين را يك امر فطري مي داند ، همان تمايل ديني را در فطرت هر كسي موجود مي داند ، ميل به سوي حق را در وجود هر كسي فطري مي داند ، و تنها اين نيست ، به صورتهاي مختلف اين ( حقيقت ) در قرآن بيان شده ، ( از جمله ) همين آيه اي كه به اصطلاح آيه عالم " ذر " ناميده مي شود.در قرآن نام عالمي به نام عالم " ذر " ( به صورت ) جدا نيست ولي چنين حقيقتي هست : " و اذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي شهدنا " ( 2 ) . مسلم اين آيه يك رمزي ، يك حقيقتي را دارد مي گويد . آيه نمي گويد كه خداوند ذريه آدم را از پشت آدم بيرون كشيد ، آيه مي گويد كه ذريه هر كسي ، ذريه همه مردم را در پشت همه مردم [ قرار داد ] : " و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ( نه " من ظهر آدم " ذريتهم " . در آنجا كه مردم هنوز در اصلاب آباء بودند ، اينها را بر نفس خودشان گواه گرفت و از آنها پرسش كرد : " الست بربكم " آيا من پروردگار شما نيستم ؟ اينها در همان
1. در نهج البلاغه ، خطبه 1 چنين آمده است : " مع كل شي ء لا بمقارنة و غير كل شي ء لا بمزايلة " .2.نهج البلاغه ، خطبه . 184 .