2 راههاي علمي و شبه فلسفي الف برهان نظم - توحید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توحید - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 راههاي علمي و شبه فلسفي الف برهان نظم

( 1 )برهان نظم

در تقسيم بندي اي كه در جلسه گذشته عرض شد گفتيم كه راههايي كه براي اثبات وجود خدا وجود دارد مجموعا سه نوع راه است : راه دل يا راه فطرت ، نوع دوم راههاي حسي يا راههاي علمي و به اصطلاح نيمه فلسفي ، نوع سوم راههاي فلسفي .

بحث ما در جلسه گذشته راجع به راه دل و فطرت بود كه آن مربوط به علم و فكر و عقل و استدلال و اين جور چيزها نبود ، مربوط به اين بود كه يك پيوند به معني يك جاذبه و كشش در وجود هر انساني هست كه او را به حسب طبع و غريزه به سوي مبدأ مي كشاند .

بحث ما راجع به آن تمام شد . فقط من يك نكته اي در دنباله عرايض آن جلسه خودمان عرض مي كنم براي اينكه مطلبمان ناتمام نمانده باشد ، بعد وارد بحث ديگرمان مي شويم ، و آن اين است كه ممكن است بعضي از افراد خيال كنند كه اين مسأله احساس دروني كه اخيرا علماي روان شناس از طريق علمي و تجربي و روان شناسي آن را كشف كرده اند ، آن جاذبه معنوي را كشف كرده اند ، يك چيز بسيار تازه اي است و سابقه نداشته است ، در صورتي كه اين مطلب سابقه دارد ، البته نه به اين طرز بيان ، به طرزهاي ديگري كه بيان شده است . همين را حكما و فلاسفه از طريق فلسفه اثبات مي كردندنه از طريق روان شناسي و آزمايشهاي تجربي ، يعني آنها اين جور ادعا مي كرده اند كه اگر عالم مبدأ و خدايي داشته باشد كه دارد ، يعني وجودش را اثبات مي كردند و اگر در دنيا حركت و جنبشي وجود داشته باشد - كه البته آن هم وجود دارد بايد بازگشت مخلوقات به همان مبدئي باشد كه از آن مبدأ پيدا شده اند ، يعني امكان ندارد كه توجهي در وجود مخلوقات به سوي مبدأشان وجود نداشته باشد

جمله خيلي شيريني تعبير مي كردند ، مي گفتند : " النهايات هي الرجوع الي البدايات " يعني آخرها و نهايتها همان بازگشت به اولهاست و چون خدا اول همه اوايل هست آخر همه آخرها هم هست ، نهايت موجودات هم هست . منتها آنها تعميم مي دادند ،مي گفتند در هر موجودي اين ميل و توجه به حق هست و نمي تواند نباشد . انسان به همان نسبت كه كاملتر است اين جاذبه در او قويتر و نيرومندتر است . مولوي چند بيت خيلي پرمغز و پرمعنا در همين زمينه دارد ، به صورت شعر مي گويد ولي همين فلسفه بزرگ را مي گويد :

جزءها را رويها سوي كل است ( 1 ) بلبلان را عشق با روي گل است آنچه از دريا ، به دريا مي رود (2 ) از همانجا كامد آنجا مي رود (3) از سر كه سيلهاي تيزرو وز تن ما جان عشق آميز رو اين يك بيان فلسفي براي همين مطلب بوده ، همين مطلب را بيان فلسفي كرده . عرفا كه ديگر در اين قضيه بيداد كرده اند و حتي عليه حكما و فلاسفه قيام مي كردند و مي گفتند شما ارزش اين نيروي معنوي را كه در انسان هست كه آنها اسمش را نيروي عشق مي گذاشتند [ درك نمي كنيد ] . عشق ، كه اينهمه در زبان شعرا آمده است ،همين حقيقت است [ عرفا مي گفتند ] شما كه اينهمه به عقل استناد و استدلال و اتكا مي كنيد درست نيست ، بياييد همان نيروي معنوي را كه در انسان هست و در هر كسي وجود دارد ، تقويت كنيد . و نقطه اصلي اي كه راه عرفان را از فلسفه جدا مي كند همين است ، عرفان معتقد است همين حس دروني اي را كه در انسان است بايد پرورش داد ولي فيلسوف بيشتر به پرورش دماغ و پرورش عقل و فكر و استدلال معتقد است ، كه

1. خاصيت جزء اين است كه رويش به كل خودش باشد . البته اينجا مقصود از جزء و كل فرع و اصل است .

2. به زبان شعر اين مطلب را مي گويد اما آن حقيقت عالي فلسفي را بيان مي كند : هر چه از دريا پيدا بشود آخرش بايد به دريا برگردد . آبهايي كه از دريا پيدا مي شود آخرش بايد به دريا برگردد .

3. از هر جا آمده ، به همان جا بازگشت مي كند .

/ 112