به هر حال خواستيم عرض كنيم كه اين مطلب نه تنها يك حرفي است كه فلاسفه و علماي قديم و جديد زده اند ، بلكه مورد تأييد اسلام هم هست : اسلام هم قبول دارد كه پاره اي از علمها هست كه الهامات و اشراقات است
رؤيا و خواب ديدن
موضوع ديگري كه خواستيم طرح كنيم مسأله رؤيا و خواب ديدن است كه جزء مسائل مهم دنياست . حتي خود خوابيدن هم موضوع مهمي است ، هنوز كسي نمي تواند صد درصد علل خوابيدن را تشريح كند كه چيست ،و عده اي از روان شناسان براي " خوابيدن " گذشته از علت جسماني ، علت رواني ذكر كرده اند . حالا ما با خوابيدن كاري نداريم ، موضوع عمده خواب ديدن است . در اخبار ما هم وارد شده است كه خداوند خواب ديدن را در بشر براي اين قرار داده است كه آيتي از آيات الهي باشد . راجع به خواب ديدن نظريات مختلفي هست . يك نظريه اين است كه اصلا خواب ديدن چيزي نيست كه قابل توجه باشد .انسان در عالم بيداري فكر و شعورش منظم كار مي كند ، در عالم خواب نامنظم و پرت و پلا و پراكنده ، يك سلسله تخيلات بي منطق بي منطق ، بي اساس بي اساس كه اصلا شايسته فكر كردن و مطالعه نيست ، در عالم خواب براي آدم پيدا مي شود .مي گويند تمام رؤياها اين طور است . اين نظريه قطعا باطل است . خواب ديدن ، حتي همان خواب ديدن هايي كه ما آنها را پرت و پلا مي دانيم و واقعا از يك نظر هم پرت و پلا هست ، آن طور پرت و پلايي كه كسي خيال كند بي حساب بي حساب است نيست ، نظمي دارد ، منطقي دارد . بعدها علما [ به اين نتيجه ] رسيده اند كه همه خواب ديدن ها منطق دارد ، منتها درباره منطق خواب ديدن باز دو نظريه است : بعضي مي گويند منطق خواب ديدن فقط سوابق روحي و جسمي خود انسان است . آن سوابق روحي يا سوابق جسماني انسان است كه خواب ديدن را ايجاد مي كند . بي جهت نمي شود كه آدم همين جور خواب ببيند . نظريه ديگري هست كه خواب ديدن اقسامي دارد : ممكن است وابستگي به حالات بدني انسان داشته باشد ، ممكن است وابستگي به حالات رواني انسان داشته باشد ، ممكن است به هيچيك از اينها وابستگي نداشته باشد - كه اينها خوابهاي نادر الوجود است - و احيانا در آن ، جنبه اشراق و الهام باشد .ارزش درماني خارج كردن خاطرات گذشته
تا كنون چند مسأله راجع به خواب روشن شده است . مخصوصا در اين قرون اخير روان شناس ها و روانكاوها از اين نظر به خواب خيلي اهميت مي دهند ، يعني اصلا مسائل روحي يك شكل خاصي پيدا كرده است . در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم - اين طور كه در كتابها نوشته اند -علما براي بيماريهاي عصبي به موضوعي پي برده اند و آن موضوع " ارزش درماني خارج كردن خاطرات گذشته " است ، يعني دريافته اند كه يك بيمار عصبي اگر خاطرات ناخوشايندي درگذشته داشته است ، وقتي اين خاطرات حبس شده ناخوشايند خودش را ابراز مي كند و در واقع مثل اين است كه خارج مي كند ، گويي يك عده شيطان در باطن او محبوس بوده اند و اينها آزاد شده اند ، و اصلا بيماري و عوارض آن تسكين پيدا مي كند و احيانا از ميان مي رود . اينجا بود كه به اين موضوع پي بردند ، گواينكه اين مطلب - البته اين را من نمي گويم ، مكرر در كتابها نوشته اند - در تاريخ گذشته هم بي سابقه نيست - چون خيلي از مطلبها هست كه مي گوييم فقط در قرن نوزدهم يا در قرن بيستم يا در قرن هجدهم كشف شد ، گويي ديگر تا آن روز بشر از اين مطلب چيزي نمي دانست ، در صورتي كه اگر به اين دقت نبوده است ، ولي در عين حال بوده است . كتابهاي تاريخ پر است از اين طور معالجات كه امثال بوعلي سينا كرده اند .داستان معروفي است كه در چهار مقاله عروضي آمده ، داستان آن بيمار روحي كه مولوي هم آن را در مثنوي آورده است ، البته او شرح عرفاني به مطلب داده ، اسم طبيب غيبي آورده است . [ داستان اين است ] : بوعلي سينا از سلطان محمود فرار كرده بود ، مخفي هم بود و خودش را معرفي نمي كرد ، آمده بود در گرگان كه مقر قابوس و شمگير بود . در آنجا مخفيانه به صورت يك آدم گمنامي مطبي باز كرده بود . ولي كم كم معالجاتش او را معروف و مشهور كرد . همين قدر مشهور شد كه يك جواني پيدا شده كه خيلي خوب معالجه مي كند . خواهرزاده قابوس بيمار مي شود و تمام اطباي درجه اول آن وقت مي آيند و از معالجه بيماري او عاجز مي مانند . آخر كار يك كسي مي گويد يك طبيب جواني آمده است ، او را حاضر كنيد . او را حاضر مي كنند .وقتي بوعلي مطالعه مي كند ، احساس مي كند كه اين بيماري جسماني او ناشي از يك حالت رواني و روحي است ، اين را حدس مي زند . دستور مي دهد كه اتاق را خلوت كنند و يك كسي كه شهر را بلد باشد بيايد . بوعلي نبض بيمار را در دست مي گيرد و اسم مناطق را مي برد ، بعد اسم شهرها را مي برد تا به اسم اين شهر مي رسد ، مي بيند نبضش تكان مي خورد و يك حالت غير عادي پيدا مي كند . بعد مي گويد در اين شهر محله ها را بشمريد ، محله ها را مي شمارند ،به نام يك محله كه مي رسند ، نبضش بيشتر تكان مي خورد ، تا به خانه ها و تا به يك شخص مي رسد ، مي فهمد كه او عاشق است و بعد ، از همان [ راه ] معالجه اش مي كند . داستانها در اينجا زياد است . به هر حال اين موضوع را درباب مسائل روحي كشف كرده و فهميده اند كه درمانهاي مادي و جسماني صد درصد نمي تواند براي اين طور بيماريها مفيد باشد ،و احيانا بعضي از بيماريهاست كه بدون اينكه هيچ ضايعه اي در عضو و اعصاب پيدا شود ، بيماري رخ مي دهد . حتي مي گويند خود بيماري تدبيري است از شعور باطن ، حقه اي است كه شعور باطن مي زند ، چطور ؟ انسان دچار يك ناراحتي و يك غصه و اندوه عجيب مي شودكه او را دارد خرد مي كند و اگر اين غصه بماند او از ميان مي رود . يك وقت او مجنون و ديوانه مي شود . بعد كه ديوانه شد ، راحت مي شود ، چرا راحت مي شود ؟ چون آنچه كه او را آزار مي داد ، در عالم جنون آن را آماده شده مي بيند ، مثلا عاشق يك كسي بوده كه به او نرسيده است ،بعد كه جنون پيدا مي كند ، هميشه در عالم خيالش به آن معشوق و محبوب خودش مي رسد ، راحت مي شود ، يا مثلا كسي از [ نزديكانش ] مرده است ، بعد در عالم جنون هميشه با او محشور است . و مي گويند اين يك تدبيري است از روان ناخودآگاه براي نجات دادن اين آدم كه ممكن است بدون اينكه هيچ ضايعه عصبي و مغزي در او پيدا شده باشد ، اين جنون براي او رخ داده باشد .ضمير خودآگاه و ناخودآگاه
اين تحقيقات بالاخره دانشمندان را تا آنجا رساند كه كشف كردند كه اصلا انسان داراي دو ضمير است : ضمير ظاهر و ضمير باطن ، يا ضمير خودآگاه و ضمير ناخودآگاه . اينجا بود كه راه مساله تعبير رؤيا هم به شكل علمي كشف شد . همينكه شعور باطن كشف شد ، گفتند كه راه تعبير رؤيا هم كشف شد ، چون شعور باطن يك جريانها و فعاليتهايي دارد ، از جمله فعاليتهايش اين است كه هم در بيداري ، هم در خواب قدرت دارد كه به شكل ديگري ظاهر شود و تجلي كند . هر چه كه انسان - به قول اين اشخاص - در عالم رؤيا مي بيند ، تجليات همان تمايلاتي است كه مكتوم و مخفي و رانده شده در شعور باطن است ، همانهاست كه مي آيند به شكل ديگري ظاهر مي شوند . پس خواب منطقي دارد و منطقش را كسي مي داند كه شعور باطن اين آدم را كشف كند و رابطه احساسات مخفي در شعور باطنش را با اين تجلياتي كه در خواب پيدا مي شود به دست آورد .براساس اين نظريه خواب هيچ جنبه الهامي ندارد . اما عده اي پيدا شدند گفتند كه اين حرف راجع به قسمت عمده اي از خوابها درست است ، اما در ميان خوابها و رؤياها خوابها و رؤياهايي هست كه اصلا با اين حرفها قابل توجيه نيست . خوابهايي هست كه بيشتر قابل توجيه است .مثلا خيلي واضح است ، يك آدمي كه خيلي گرسنه است ، وقتي كه بخوابد غذا خواب مي بيند ، همان كه مي گويند " شتر در خواب بيند پنبه دانه " . يك آدم تشنه اگر خيلي تشنه باشد ، در عالم خواب هميشه آب صاف و زلال مي بيند . يك آدم جواني كه محروم از زن است ،در عالم رؤيا هميشه زن و هماغوش شدن با زن را خواب مي بيند . هر كسي از نظر بدني دچار هر احتياجي هست ، مسلم آن احتياج ، همان مطلوب و آرزوي او را به خواب مي آورد . اين يك قسمت كه مربوط به بدن است . راجع به اين قسمت الان قصه اي يادم آمد : در اين كتابهاي خودمان نوشته اند كه يك كسي آمد پيش " مجلسي " اول يعني پدر اين مجلسي [ علامه محمدباقر مجلسي ] و گفت : ديشب يك خواب وحشتناكي ديدم . گفت : چه ديدي ؟ گفت : خواب ديدم يك شير سفيدي كه يك مار سياهي هم به گردن او آويخته بود ، به من حمله كرد ، تعبيرش چيست ؟ گفت : اول بگو ديشب چه خوردي ؟ گفت : ديشب كشك خوردم . گفت : بالاي كشك چه خوردي ؟ گفت : رب انار . گفت : آن شير سفيد همان كشك است و آن مار سياه هم كه به گردنش آويخته ، همان رب انار است كه خوردي . چون او اين غذا را خورده بود ، از يك طرف سفيدي كشك و سياهي رب انار در چشمش بوده ، از طرفي هم ايندو مثل اينكه يك فعل و انفعال ناراحت كننده اي در معده او ايجاد كرده و اعصابش را تحريك كرده بود ، [ در نتيجه ] يك چنين خوابي ديده بود . خوب ، اين چيزها خيلي زياد است .رؤيا ، تجلي اسرار مكتوم
ولي بعضي از خوابها تعبير امور مكتومي است كه انسان در نفس خودش [ دارد ] : وقتي بيدار مي شود چيزي يادش مي افتد كه تعجب مي كند ، خودش نمي داند كه آن اسرار مكتومي كه دارد به اين شكل تجلي كرده اند . گاهي خودش هم به آن سر واقف است ، و گاهي آن قدر در شعور باطن مخفي است كه خودش هم از آن ناآگاه است . در اين جهت هم چند قضيه هست كه از " ابن سيرين " معروف نقل مي كنند ، كه معلوم مي شود اين آدم - كه تعبير خواب را بلد بوده است - حتي تعبيري را هم كه به اصطلاح امروز " تعبير علمي " مي گويند ، بلد بوده : يعني نه اينكه از روي قواعد علمي بلكه روي ذوق شخصي گاهي خوابها را تعبيري كه امروز " تعبير علمي " مي گويند مي كرده است . مثلا نوشته اند كه يك نفر آمد گفت: من در عالم رؤيا ديدم كه تخم مرغ هاي پخته را پوست مي كنم ، زرده اش را دور مي اندازم ، سفيده اش را مي خورم ، اين تعبير چيست ؟ گفت : خودت اين خواب را ديده اي ؟ گفت : خودم خواب ديده ام . به اشخاصي كه آنجا بودند گفت : اين كفن دزدي كه مي گويند اخيرا پيدا شده ، همين شخص است .اين همان تعبير تحليلي علمي است ، اين مربوط به آينده نيست ، خواب الهامي نيست ، چون در سر [ ضمير ] او يك خاطره عجيبي بوده ، از نظر خودش هم عجيب بوده . مي رفته مرده ها را از خاك قبر درمي آورده ، بدنشان را مي انداخته ، كفنشان را مي برده ، بعد كفن را هم تبديل به پول مي كرده و مصرف مي كرده است.همين خاطره ذهني در عالم رؤيا به اين صورت برايش مجسم شده است . بعد تحقيق كردند ، معلوم شد قضيه از همين قرار است . اقرار كرد كه من همان كفن دزد هستم . خواب ديگري نقل مي كنند كه ابن سيرين به همين شكل علمي آن را تحليل كرده است و آن اين است كه مي گويند يك نفر آمد گفت : من خواب ديدم كه در كوچه هاي تاريك راه را بر مردم مي بندم . وقتي ابن سيرين از او اقرار گرفت كه تو اين خواب را خودت ديده اي ؟و گفت خودم ديده ام ، گفت : من حدس مي زنم كسي كه اخيرا بچه ها را گير مي آورد و خفه مي كند ، بايد همين مرد باشد . مي گويند آن مرد خورجيني هم داشت . رفتند اول خورجينش را نگاه كردند ، يك حلقه و طناب پيدا كردند . بعد هم خودش اقرار كرد .چون بچه هاي كم زورتر را گير مي آورده و خفه مي كرده ، در ذهن و روح خودش اين [ خاطره ] بوده كه اين مجراي تنگ را كه همان مجراي تنفس باشد دارد بر افراد مي بندد . همين خاطره ذهني در عالم رؤيا به اين صورت تجلي مي كند كه راه را بر مردم مي بندد .راهي كه بر نفس مي بسته است و در واقع راه حيات مردم را قطع مي كرده ، در عالم رؤيا به اين صورت منعكس شده است .رؤيا و رابطه آن با حوادث آينده
البته اين خوابها خوابهايي است كه به خاطرات گذشته انسان بستگي دارد . ولي ندرتا ، احيانا همان طوري كه در مواقع ديگر هم الهام و اشراق در جايي به سراغ انسان مي آيد كه حالت عجز و ناتواني و بيچارگي است و راههاي ديگر بسته است ( مثل دعا ، كه موقعي وقت دعاست كه تمام راهها به روي انسان بسته باشد و ديگر وقت اين است كه انسان از غيب بخواهد و از غيب هم به او مدد برسد ) ( در خواب هم در چنين حالاتي به انسان الهام مي شود ] . در تمام نقاط دنيا ، در تاريخ گذشته و در زمان حاضر احيانا رؤياهايي پيدا مي شوندكه اساسا با گذشته ارتباط ندارند . راجع به همين ابن سيرين نوشته اند كه باز يك كسي آمد گفت : من خواب ديدم كه خروسي آمد به خانه من و در خانه من جوهايي ريخته بود ، دانه هاي جو را جمع كرد و رفت . گفت : برو اگر در خانه ات يك وقت دزدي شد ، بيا به من خبر بده .آن وقت چيزي به او نگفت . بعد از مدتي آن مرد آمد گفت : خانه ما را دزد زده است . ابن سيرين گفت : برو سراغ مؤذن ، اين كار ، كار مؤذن است . نه اينكه او خروس را در خواب ديده بود ، [ به مؤذن تعبير كرد ] . حالا اگر اين خواب راست باشد . چه رابطه اي است ميان اين خواب و حادثه اي كه در آينده پيش مي آيد ؟ اين ديگر با خاطرات گذشته اين مرد ارتباط ندارد ، چون دزدي از خانه او يك خاطره آينده است ، در اين زمينه البته خوابها خيلي زياد است ، من يك جريانش را خودم در عمرم ديده ام ، اين را هم برايتان نقل مي كنم ، بعد ممكن است هر كسي جرياني داشته باشد كه بخواهد نقل كند . خانم من يك استعداد عجيبي دارد ( خيلي زنها اين طور هستند ) ، گاهي خوابهاي عجيبي مي بيند كه من هم خودم هر چه شكاكي كنم ،آخر نمي توانم چيزي بگويم . چهار سال پيش در سال اولي كه من در مسجد هدايت مي رفتم نماز مي خواندم ، يك روز به من گفت كه به نظرم امروز ديگر شما را به مسجد راه ندهند . گفت : من خواب ديدم كه سازمان امنيت در مسجد هدايت را بسته است . من وقتي سوار ماشين شدم و رفتم ، به كلي [ اين جريان را ] فراموش كرده بودم . با تاكسي آمدم ، تا پياده شدم رفتم در همان راهرو ، ديدم دو سه نفر دارند برمي گردند . گفتم : موضوع چيست ؟ گفتند : در مسجد را ديشب بسته اند . در همان سال يك جريان ديگري كه خيلي عجيب بود [ اتفاق افتاد ] . يكي از اقوام نزديك خانم من رفت اروپا و مي خواست اصلا آنجا بماند و تحصيلاتش را ادامه بدهد . هفت هشت ماه آنجا بود ، برگشت و آمد . جوان متديني است ، گفت : من احساس كردم كه اگر آنجا بروم ، بايد زن داشته باشم والا اخلاقم فاسد مي شود.بعد يك جرياني را از خودش نقل كرد كه معلوم شد در آنجا در يك مهمانخانه اي كه يك روز مريض بوده ، با يك دختر مسيحي آشنا شده است . گفت : من آنجا نشسته بودم ، يك دختركي آمد و گفت : شما مثل اينكه حالتان خوش نيست . اهل كجا هستيد و تحصيلاتتان چيست ؟ و بعد هم وقتي خواستم بلند شوم بيايم گفت : شما چون بيمار هستيد ، اجازه بدهيد من بيايم شما را برسانم . آمد و مرا رساند و آنجا را كه ياد گرفت ، ديگر گاهي اوقات مي آمد و از من خبر مي گرفت . وقتي فهميد من مذهبي هستم بيشتر علاقه مند شد . معلوم شد خودش هم دانشجوي يكي از دانشكده هاي الهي آنجاست .گفت : پدر و مادر من اهل سوئدند ، نسبت به مذهب خيلي بي قيد و بي علاقه بودند . خود من خيلي به مذهب علاقه مند هستم . مسيحي خيلي متعصبي هم بود . اين دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبي اي هستي ، حاضرم با تو ازدواج كنم ولي اگر بخواهي ازدواج كني بايد مسلمان بشوي . گفته بود نه ، من مسلمان نمي شوم ، چون مسيحي خيلي متعصبي بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش كه او نرفته بود . او ديگر آمد ايران ، اما دلش آنجا بود . آن دختر هم دلش اينجا بود ، مرتب نامه از او مي رسيد . يك شب سحر ماه رمضان ، خانم من گفت : من امشب يك بار پدرم را خواب ديدم ، يك بار هم اين دختري كه او مي گفت و عكسش را هم با خودش آورده بود . گفت : پدرم را خواب ديدم ، خيلي عصباني بود ، آمد و با تعرض گفت : فلاني كجاست ؟گفتم : آقا موضوع چيست ؟ گفت : او مي خواهد برود با يك دختر مسيحي ازدواج كند . گفتم : نه آقا ، او حالا خودش هم ازدواج نمي كند ، بعد خانم من گفت : من خود دختر را در نوبت دوم در خواب ديدم ، با او صحبت كردم ، گفتم : دختر جان ! تو چرا اين پسر را رها نمي كني و مرتب نامه مي نويسي ؟ تو يك دختر مسيحي هستي ، او مسلمان است ، تو غربي هستي ، او شرقي است ، ازدواج شما تناسب ندارد . ديدم آن دختر گفت فردا نامه من مي رسد ، در آن نامه جواب شما را نوشته ام . علامت نامه من هم اين است كه در پشت آن دو تا 8 هست .خانم من اين را نقل كرد و همين حرفها سبب شد كه ما آن روز ديرتر بخوابيم . بعد هم كه نما ز خوانديم نخوابيديم . تقريبا نيم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه زنگ در صدا كرد . آن جوان خودش رفت . پستي بود . هفت هشت دقيقه اي طول كشيد تا نامه را باز كرد و خواند .وقتي آمد ديدم رنگ در صورتش نيست . گفت : سبحان الله ! نامه خود دختر است . نوشته بود كه چندي است در بيمارستان هستم و عمل كرده ام و معلوم هم نيست خوب بشوم و اين نامه را الان من مي گويم و يك نفر ديگر است كه دارد براي تو مي نويسد ( گفت همان وقت هم بيماري قلبي داشتو گفته بود كه شايد احتياج به عمل پيدا كنم ) . شايد هم تو بعد از اين ديگر نامه اي از من دريافت نكني و من مرده باشم . و در آخر نوشته بود كه در آدرس من عوض شده است ، اگر خواستي بعد از اين ، نامه اي براي من بنويسي به اين آدرس جديد بنويس : خيابان . . . ، خانه 88 ، اين 88 هم پشت همان نامه بود ! به فاصله يك ساعت اين موضوع تعبير شد . حالا اين به نظر شما چطور قابل توجيه است ؟ اين يك امري است كه مربوط به يك حادثه آينده است ، جز اينكه بگوييم يك نوع القائي است كه حقيقت آن را نمي توانيم بفهميم چيست [ چيز ديگري نمي توانيم بگوييم ] . من هنوز خوابهاي عجيب تر از اين هم از خانم خودم شنيده ام . اصلا مردن پدرش را شب خبر داد ، جريان خيلي عجيبي بود .تعبير خواب در قرآن
اين هيچ توجيهي ندارد جز اينكه بايد ما قبول كنيم كه راه علم ( 1 ) منحصر به آنچه كه انسان از طريق حس و فكر و فشار آوردن روي مغز [ كسب مي كند ] نيست ، احيانا از يك افق ديگري هم القائاتي مي شود . همان طوري كه موضوع اشراق و الهام آنچناني مورد تأييد قرآن است ،اين [ القائات ] هم مورد تأييد قرآن است . در قرآن كلمه " اضغاث احلام " هست ، يعني خوابهايي كه از اين نظر تعبيري ندارند . ولي در قرآن بعضي از خوابها هست كه به صورت تأييد خواب ذكر شده است ، مثل خواب حضرت يوسف وقتي در بچگي به پدرش مي گويد : " اني رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لي ساجدين " ( 2 ) يازده ستاره و ماه و خورشيد را ديدم كه در مقابل من سجده مي كنند .بعد پدرش تعبير كرد كه به مقام بزرگي مي رسي كه تمام برادران و پدر و مادر ، مادون تو قرار مي گيرند . يا خوابي كه [ قرآن ] از فرعون مصر نقل مي كند : " اني اري سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات " ( 3 ) هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را خواب ديد كه گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را خوردند، و هفت سنبله ترو تازه و هفت سنبله خشك . همه درماندند از اينكه چه تعبيري بكنند . بعد يوسف را كه يك سابقه تعبير خوابي در زندان داشت خواستند . گفت : " هفت سال فراواني خواهد آمد ، بعد هفت سال سخت خواهد آمد كه هر چه ذخيره و تهيه كرده ايد همه از ميان مي رود " . يا همان كه دو نفر آمدندبه يوسف گفتند ما خواب ديده ايم ، يك نفر گفت : " اني اربني اعصر خمرا غ " ( 4 ) من در خواب مي بينم كه دارم خمر مي فشارم . يوسف گفت : تو آزاد مي شوي و بعد هم ساقي پادشاه خواهي شد . ديگري گفت : من خواب ديدم كه مرغها روي سر من نشسته اند ، يوسف گفت : تو را به دار مي كشند . آن كسي كه اين را گفته بود ، وحشت كرد و گفت : نه ، من دروغ گفتم . يوسف گفت : ديگر قضيه تمام شد ". 1 مقصود از علم ، مطلق ادراكات و اطلاعات است .2. يوسف / 4 .3. يوسف / 43 .4. يوسف / 36 .