در آثار ديني و مذهبي راجع به علم اشراقي و الهامي زياد داريم و مخصوصا [ درباره ] رابطه آن با پاكي نفس انسان كه هر اندازه نفس انسان پاكتر باشد ، بهره بيشتري از اين طور الهامات و اشراقات مي تواند داشته باشد
به هر حال خواستيم عرض كنيم كه اين مطلب نه تنها يك حرفي است كه فلاسفه و علماي قديم و جديد زده اند ، بلكه مورد تأييد اسلام هم هست : اسلام هم قبول دارد كه پاره اي از علمها هست كه الهامات و اشراقات است
رؤيا و خواب ديدن
موضوع ديگري كه خواستيم طرح كنيم مسأله رؤيا و خواب ديدن است كه جزء مسائل مهم دنياست . حتي خود خوابيدن هم موضوع مهمي است ، هنوز كسي نمي تواند صد درصد علل خوابيدن را تشريح كند كه چيست ،و عده اي از روان شناسان براي " خوابيدن " گذشته از علت جسماني ، علت رواني ذكر كرده اند . حالا ما با خوابيدن كاري نداريم ، موضوع عمده خواب ديدن است . در اخبار ما هم وارد شده است كه خداوند خواب ديدن را در بشر براي اين قرار داده است كه آيتي از آيات الهي باشد . راجع به خواب ديدن نظريات مختلفي هست . يك نظريه اين است كه اصلا خواب ديدن چيزي نيست كه قابل توجه باشد .
انسان در عالم بيداري فكر و شعورش منظم كار مي كند ، در عالم خواب نامنظم و پرت و پلا و پراكنده ، يك سلسله تخيلات بي منطق بي منطق ، بي اساس بي اساس كه اصلا شايسته فكر كردن و مطالعه نيست ، در عالم خواب براي آدم پيدا مي شود .
مي گويند تمام رؤياها اين طور است . اين نظريه قطعا باطل است . خواب ديدن ، حتي همان خواب ديدن هايي كه ما آنها را پرت و پلا مي دانيم و واقعا از يك نظر هم پرت و پلا هست ، آن طور پرت و پلايي كه كسي خيال كند بي حساب بي حساب است نيست ، نظمي دارد ، منطقي دارد . بعدها علما [ به اين نتيجه ] رسيده اند كه همه خواب ديدن ها منطق دارد ، منتها درباره منطق خواب ديدن باز دو نظريه است : بعضي مي گويند منطق خواب ديدن فقط سوابق روحي و جسمي خود انسان است . آن سوابق روحي يا سوابق جسماني انسان است كه خواب ديدن را ايجاد مي كند . بي جهت نمي شود كه آدم همين جور خواب ببيند . نظريه ديگري هست كه خواب ديدن اقسامي دارد : ممكن است وابستگي به حالات بدني انسان داشته باشد ، ممكن است وابستگي به حالات رواني انسان داشته باشد ، ممكن است به هيچيك از اينها وابستگي نداشته باشد - كه اينها خوابهاي نادر الوجود است - و احيانا در آن ، جنبه اشراق و الهام باشد .
ارزش درماني خارج كردن خاطرات گذشته
تا كنون چند مسأله راجع به خواب روشن شده است . مخصوصا در اين قرون اخير روان شناس ها و روانكاوها از اين نظر به خواب خيلي اهميت مي دهند ، يعني اصلا مسائل روحي يك شكل خاصي پيدا كرده است . در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم - اين طور كه در كتابها نوشته اند -علما براي بيماريهاي عصبي به موضوعي پي برده اند و آن موضوع " ارزش درماني خارج كردن خاطرات گذشته " است ، يعني دريافته اند كه يك بيمار عصبي اگر خاطرات ناخوشايندي درگذشته داشته است ، وقتي اين خاطرات حبس شده ناخوشايند خودش را ابراز مي كند و در واقع مثل اين است كه خارج مي كند ، گويي يك عده شيطان در باطن او محبوس بوده اند و اينها آزاد شده اند ، و اصلا بيماري و عوارض آن تسكين پيدا مي كند و احيانا از ميان مي رود . اينجا بود كه به اين موضوع پي بردند ، گواينكه اين مطلب - البته اين را من نمي گويم ، مكرر در كتابها نوشته اند - در تاريخ گذشته هم بي سابقه نيست - چون خيلي از مطلبها هست كه مي گوييم فقط در قرن نوزدهم يا در قرن بيستم يا در قرن هجدهم كشف شد ، گويي ديگر تا آن روز بشر از اين مطلب چيزي نمي دانست ، در صورتي كه اگر به اين دقت نبوده است ، ولي در عين حال بوده است . كتابهاي تاريخ پر است از اين طور معالجات كه امثال بوعلي سينا كرده اند .
داستان معروفي است كه در چهار مقاله عروضي آمده ، داستان آن بيمار روحي كه مولوي هم آن را در مثنوي آورده است ، البته او شرح عرفاني به مطلب داده ، اسم طبيب غيبي آورده است . [ داستان اين است ] : بوعلي سينا از سلطان محمود فرار كرده بود ، مخفي هم بود و خودش را معرفي نمي كرد ، آمده بود در گرگان كه مقر قابوس و شمگير بود . در آنجا مخفيانه به صورت يك آدم گمنامي مطبي باز كرده بود . ولي كم كم معالجاتش او را معروف و مشهور كرد . همين قدر مشهور شد كه يك جواني پيدا شده كه خيلي خوب معالجه مي كند . خواهرزاده قابوس بيمار مي شود و تمام اطباي درجه اول آن وقت مي آيند و از معالجه بيماري او عاجز مي مانند . آخر كار يك كسي مي گويد يك طبيب جواني آمده است ، او را حاضر كنيد . او را حاضر مي كنند .
وقتي بوعلي مطالعه مي كند ، احساس مي كند كه اين بيماري جسماني او ناشي از يك حالت رواني و روحي است ، اين را حدس مي زند . دستور مي دهد كه اتاق را خلوت كنند و يك كسي كه شهر را بلد باشد بيايد . بوعلي نبض بيمار را در دست مي گيرد و اسم مناطق را مي برد ، بعد اسم شهرها را مي برد تا به اسم اين شهر مي رسد ، مي بيند نبضش تكان مي خورد و يك حالت غير عادي پيدا مي كند . بعد مي گويد در اين شهر محله ها را بشمريد ، محله ها را مي شمارند ،به نام يك محله كه مي رسند ، نبضش بيشتر تكان مي خورد ، تا به خانه ها و تا به يك شخص مي رسد ، مي فهمد كه او عاشق است و بعد ، از همان [ راه ] معالجه اش مي كند . داستانها در اينجا زياد است . به هر حال اين موضوع را درباب مسائل روحي كشف كرده و فهميده اند كه درمانهاي مادي و جسماني صد درصد نمي تواند براي اين طور بيماريها مفيد باشد ،و احيانا بعضي از بيماريهاست كه بدون اينكه هيچ ضايعه اي در عضو و اعصاب پيدا شود ، بيماري رخ مي دهد . حتي مي گويند خود بيماري تدبيري است از شعور باطن ، حقه اي است كه شعور باطن مي زند ، چطور ؟ انسان دچار يك ناراحتي و يك غصه و اندوه عجيب مي شودكه او را دارد خرد مي كند و اگر اين غصه بماند او از ميان مي رود . يك وقت او مجنون و ديوانه مي شود . بعد كه ديوانه شد ، راحت مي شود ، چرا راحت مي شود ؟ چون آنچه كه او را آزار مي داد ، در عالم جنون آن را آماده شده مي بيند ، مثلا عاشق يك كسي بوده كه به او نرسيده است ،بعد كه جنون پيدا مي كند ، هميشه در عالم خيالش به آن معشوق و محبوب خودش مي رسد ، راحت مي شود ، يا مثلا كسي از [ نزديكانش ] مرده است ، بعد در عالم جنون هميشه با او محشور است . و مي گويند اين يك تدبيري است از روان ناخودآگاه براي نجات دادن اين آدم كه ممكن است بدون اينكه هيچ ضايعه عصبي و مغزي در او پيدا شده باشد ، اين جنون براي او رخ داده باشد .
ضمير خودآگاه و ناخودآگاه
اين تحقيقات بالاخره دانشمندان را تا آنجا رساند كه كشف كردند كه اصلا انسان داراي دو ضمير است : ضمير ظاهر و ضمير باطن ، يا ضمير خودآگاه و ضمير ناخودآگاه . اينجا بود كه راه مساله تعبير رؤيا هم به شكل علمي كشف شد . همينكه شعور باطن كشف شد ، گفتند كه راه تعبير رؤيا هم كشف شد ، چون شعور باطن يك جريانها و فعاليتهايي دارد ، از جمله فعاليتهايش اين است كه هم در بيداري ، هم در خواب قدرت دارد كه به شكل ديگري ظاهر شود و تجلي كند . هر چه كه انسان - به قول اين اشخاص - در عالم رؤيا مي بيند ، تجليات همان تمايلاتي است كه مكتوم و مخفي و رانده شده در شعور باطن است ، همانهاست كه مي آيند به شكل ديگري ظاهر مي شوند . پس خواب منطقي دارد و منطقش را كسي مي داند كه شعور باطن اين آدم را كشف كند و رابطه احساسات مخفي در شعور باطنش را با اين تجلياتي كه در خواب پيدا مي شود به دست آورد .
براساس اين نظريه خواب هيچ جنبه الهامي ندارد . اما عده اي پيدا شدند گفتند كه اين حرف راجع به قسمت عمده اي از خوابها درست است ، اما در ميان خوابها و رؤياها خوابها و رؤياهايي هست كه اصلا با اين حرفها قابل توجيه نيست . خوابهايي هست كه بيشتر قابل توجيه است .
مثلا خيلي واضح است ، يك آدمي كه خيلي گرسنه است ، وقتي كه بخوابد غذا خواب مي بيند ، همان كه مي گويند " شتر در خواب بيند پنبه دانه " . يك آدم تشنه اگر خيلي تشنه باشد ، در عالم خواب هميشه آب صاف و زلال مي بيند . يك آدم جواني كه محروم از زن است ،در عالم رؤيا هميشه زن و هماغوش شدن با زن را خواب مي بيند . هر كسي از نظر بدني دچار هر احتياجي هست ، مسلم آن احتياج ، همان مطلوب و آرزوي او را به خواب مي آورد . اين يك قسمت كه مربوط به بدن است . راجع به اين قسمت الان قصه اي يادم آمد : در اين كتابهاي خودمان نوشته اند كه يك كسي آمد پيش " مجلسي " اول يعني پدر اين مجلسي [ علامه محمدباقر مجلسي ] و گفت : ديشب يك خواب وحشتناكي ديدم . گفت : چه ديدي ؟ گفت : خواب ديدم يك شير سفيدي كه يك مار سياهي هم به گردن او آويخته بود ، به من حمله كرد ، تعبيرش چيست ؟ گفت : اول بگو ديشب چه خوردي ؟ گفت : ديشب كشك خوردم . گفت : بالاي كشك چه خوردي ؟ گفت : رب انار . گفت : آن شير سفيد همان كشك است و آن مار سياه هم كه به گردنش آويخته ، همان رب انار است كه خوردي . چون او اين غذا را خورده بود ، از يك طرف سفيدي كشك و سياهي رب انار در چشمش بوده ، از طرفي هم ايندو مثل اينكه يك فعل و انفعال ناراحت كننده اي در معده او ايجاد كرده و اعصابش را تحريك كرده بود ، [ در نتيجه ] يك چنين خوابي ديده بود . خوب ، اين چيزها خيلي زياد است .
رؤيا ، تجلي اسرار مكتوم
ولي بعضي از خوابها تعبير امور مكتومي است كه انسان در نفس خودش [ دارد ] : وقتي بيدار مي شود چيزي يادش مي افتد كه تعجب مي كند ، خودش نمي داند كه آن اسرار مكتومي كه دارد به اين شكل تجلي كرده اند . گاهي خودش هم به آن سر واقف است ، و گاهي آن قدر در شعور باطن مخفي است كه خودش هم از آن ناآگاه است . در اين جهت هم چند قضيه هست كه از " ابن سيرين " معروف نقل مي كنند ، كه معلوم مي شود اين آدم - كه تعبير خواب را بلد بوده است - حتي تعبيري را هم كه به اصطلاح امروز " تعبير علمي " مي گويند ، بلد بوده : يعني نه اينكه از روي قواعد علمي بلكه روي ذوق شخصي گاهي خوابها را تعبيري كه امروز " تعبير علمي " مي گويند مي كرده است . مثلا نوشته اند كه يك نفر آمد گفت: من در عالم رؤيا ديدم كه تخم مرغ هاي پخته را پوست مي كنم ، زرده اش را دور مي اندازم ، سفيده اش را مي خورم ، اين تعبير چيست ؟ گفت : خودت اين خواب را ديده اي ؟ گفت : خودم خواب ديده ام . به اشخاصي كه آنجا بودند گفت : اين كفن دزدي كه مي گويند اخيرا پيدا شده ، همين شخص است .
اين همان تعبير تحليلي علمي است ، اين مربوط به آينده نيست ، خواب الهامي نيست ، چون در سر [ ضمير ] او يك خاطره عجيبي بوده ، از نظر خودش هم عجيب بوده . مي رفته مرده ها را از خاك قبر درمي آورده ، بدنشان را مي انداخته ، كفنشان را مي برده ، بعد كفن را هم تبديل به پول مي كرده و مصرف مي كرده است.
همين خاطره ذهني در عالم رؤيا به اين صورت برايش مجسم شده است . بعد تحقيق كردند ، معلوم شد قضيه از همين قرار است . اقرار كرد كه من همان كفن دزد هستم . خواب ديگري نقل مي كنند كه ابن سيرين به همين شكل علمي آن را تحليل كرده است و آن اين است كه مي گويند يك نفر آمد گفت : من خواب ديدم كه در كوچه هاي تاريك راه را بر مردم مي بندم . وقتي ابن سيرين از او اقرار گرفت كه تو اين خواب را خودت ديده اي ؟و گفت خودم ديده ام ، گفت : من حدس مي زنم كسي كه اخيرا بچه ها را گير مي آورد و خفه مي كند ، بايد همين مرد باشد . مي گويند آن مرد خورجيني هم داشت . رفتند اول خورجينش را نگاه كردند ، يك حلقه و طناب پيدا كردند . بعد هم خودش اقرار كرد .
چون بچه هاي كم زورتر را گير مي آورده و خفه مي كرده ، در ذهن و روح خودش اين [ خاطره ] بوده كه اين مجراي تنگ را كه همان مجراي تنفس باشد دارد بر افراد مي بندد . همين خاطره ذهني در عالم رؤيا به اين صورت تجلي مي كند كه راه را بر مردم مي بندد .
راهي كه بر نفس مي بسته است و در واقع راه حيات مردم را قطع مي كرده ، در عالم رؤيا به اين صورت منعكس شده است .
رؤيا و رابطه آن با حوادث آينده
البته اين خوابها خوابهايي است كه به خاطرات گذشته انسان بستگي دارد . ولي ندرتا ، احيانا همان طوري كه در مواقع ديگر هم الهام و اشراق در جايي به سراغ انسان مي آيد كه حالت عجز و ناتواني و بيچارگي است و راههاي ديگر بسته است ( مثل دعا ، كه موقعي وقت دعاست كه تمام راهها به روي انسان بسته باشد و ديگر وقت اين است كه انسان از غيب بخواهد و از غيب هم به او مدد برسد ) ( در خواب هم در چنين حالاتي به انسان الهام مي شود ] . در تمام نقاط دنيا ، در تاريخ گذشته و در زمان حاضر احيانا رؤياهايي پيدا مي شوندكه اساسا با گذشته ارتباط ندارند . راجع به همين ابن سيرين نوشته اند كه باز يك كسي آمد گفت : من خواب ديدم كه خروسي آمد به خانه من و در خانه من جوهايي ريخته بود ، دانه هاي جو را جمع كرد و رفت . گفت : برو اگر در خانه ات يك وقت دزدي شد ، بيا به من خبر بده .
آن وقت چيزي به او نگفت . بعد از مدتي آن مرد آمد گفت : خانه ما را دزد زده است . ابن سيرين گفت : برو سراغ مؤذن ، اين كار ، كار مؤذن است . نه اينكه او خروس را در خواب ديده بود ، [ به مؤذن تعبير كرد ] . حالا اگر اين خواب راست باشد . چه رابطه اي است ميان اين خواب و حادثه اي كه در آينده پيش مي آيد ؟ اين ديگر با خاطرات گذشته اين مرد ارتباط ندارد ، چون دزدي از خانه او يك خاطره آينده است ، در اين زمينه البته خوابها خيلي زياد است ، من يك جريانش را خودم در عمرم ديده ام ، اين را هم برايتان نقل مي كنم ، بعد ممكن است هر كسي جرياني داشته باشد كه بخواهد نقل كند . خانم من يك استعداد عجيبي دارد ( خيلي زنها اين طور هستند ) ، گاهي خوابهاي عجيبي مي بيند كه من هم خودم هر چه شكاكي كنم ،آخر نمي توانم چيزي بگويم . چهار سال پيش در سال اولي كه من در مسجد هدايت مي رفتم نماز مي خواندم ، يك روز به من گفت كه به نظرم امروز ديگر شما را به مسجد راه ندهند . گفت : من خواب ديدم كه سازمان امنيت در مسجد هدايت را بسته است . من وقتي سوار ماشين شدم و رفتم ، به كلي [ اين جريان را ] فراموش كرده بودم . با تاكسي آمدم ، تا پياده شدم رفتم در همان راهرو ، ديدم دو سه نفر دارند برمي گردند . گفتم : موضوع چيست ؟ گفتند : در مسجد را ديشب بسته اند . در همان سال يك جريان ديگري كه خيلي عجيب بود [ اتفاق افتاد ] . يكي از اقوام نزديك خانم من رفت اروپا و مي خواست اصلا آنجا بماند و تحصيلاتش را ادامه بدهد . هفت هشت ماه آنجا بود ، برگشت و آمد . جوان متديني است ، گفت : من احساس كردم كه اگر آنجا بروم ، بايد زن داشته باشم والا اخلاقم فاسد مي شود.
بعد يك جرياني را از خودش نقل كرد كه معلوم شد در آنجا در يك مهمانخانه اي كه يك روز مريض بوده ، با يك دختر مسيحي آشنا شده است . گفت : من آنجا نشسته بودم ، يك دختركي آمد و گفت : شما مثل اينكه حالتان خوش نيست . اهل كجا هستيد و تحصيلاتتان چيست ؟ و بعد هم وقتي خواستم بلند شوم بيايم گفت : شما چون بيمار هستيد ، اجازه بدهيد من بيايم شما را برسانم . آمد و مرا رساند و آنجا را كه ياد گرفت ، ديگر گاهي اوقات مي آمد و از من خبر مي گرفت . وقتي فهميد من مذهبي هستم بيشتر علاقه مند شد . معلوم شد خودش هم دانشجوي يكي از دانشكده هاي الهي آنجاست .
گفت : پدر و مادر من اهل سوئدند ، نسبت به مذهب خيلي بي قيد و بي علاقه بودند . خود من خيلي به مذهب علاقه مند هستم . مسيحي خيلي متعصبي هم بود . اين دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبي اي هستي ، حاضرم با تو ازدواج كنم ولي اگر بخواهي ازدواج كني بايد مسلمان بشوي . گفته بود نه ، من مسلمان نمي شوم ، چون مسيحي خيلي متعصبي بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش كه او نرفته بود . او ديگر آمد ايران ، اما دلش آنجا بود . آن دختر هم دلش اينجا بود ، مرتب نامه از او مي رسيد . يك شب سحر ماه رمضان ، خانم من گفت : من امشب يك بار پدرم را خواب ديدم ، يك بار هم اين دختري كه او مي گفت و عكسش را هم با خودش آورده بود . گفت : پدرم را خواب ديدم ، خيلي عصباني بود ، آمد و با تعرض گفت : فلاني كجاست ؟گفتم : آقا موضوع چيست ؟ گفت : او مي خواهد برود با يك دختر مسيحي ازدواج كند . گفتم : نه آقا ، او حالا خودش هم ازدواج نمي كند ، بعد خانم من گفت : من خود دختر را در نوبت دوم در خواب ديدم ، با او صحبت كردم ، گفتم : دختر جان ! تو چرا اين پسر را رها نمي كني و مرتب نامه مي نويسي ؟ تو يك دختر مسيحي هستي ، او مسلمان است ، تو غربي هستي ، او شرقي است ، ازدواج شما تناسب ندارد . ديدم آن دختر گفت فردا نامه من مي رسد ، در آن نامه جواب شما را نوشته ام . علامت نامه من هم اين است كه در پشت آن دو تا 8 هست .
خانم من اين را نقل كرد و همين حرفها سبب شد كه ما آن روز ديرتر بخوابيم . بعد هم كه نما ز خوانديم نخوابيديم . تقريبا نيم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه زنگ در صدا كرد . آن جوان خودش رفت . پستي بود . هفت هشت دقيقه اي طول كشيد تا نامه را باز كرد و خواند .
وقتي آمد ديدم رنگ در صورتش نيست . گفت : سبحان الله ! نامه خود دختر است . نوشته بود كه چندي است در بيمارستان هستم و عمل كرده ام و معلوم هم نيست خوب بشوم و اين نامه را الان من مي گويم و يك نفر ديگر است كه دارد براي تو مي نويسد ( گفت همان وقت هم بيماري قلبي داشتو گفته بود كه شايد احتياج به عمل پيدا كنم ) . شايد هم تو بعد از اين ديگر نامه اي از من دريافت نكني و من مرده باشم . و در آخر نوشته بود كه در آدرس من عوض شده است ، اگر خواستي بعد از اين ، نامه اي براي من بنويسي به اين آدرس جديد بنويس : خيابان . . . ، خانه 88 ، اين 88 هم پشت همان نامه بود ! به فاصله يك ساعت اين موضوع تعبير شد . حالا اين به نظر شما چطور قابل توجيه است ؟ اين يك امري است كه مربوط به يك حادثه آينده است ، جز اينكه بگوييم يك نوع القائي است كه حقيقت آن را نمي توانيم بفهميم چيست [ چيز ديگري نمي توانيم بگوييم ] . من هنوز خوابهاي عجيب تر از اين هم از خانم خودم شنيده ام . اصلا مردن پدرش را شب خبر داد ، جريان خيلي عجيبي بود .
تعبير خواب در قرآن
اين هيچ توجيهي ندارد جز اينكه بايد ما قبول كنيم كه راه علم ( 1 ) منحصر به آنچه كه انسان از طريق حس و فكر و فشار آوردن روي مغز [ كسب مي كند ] نيست ، احيانا از يك افق ديگري هم القائاتي مي شود . همان طوري كه موضوع اشراق و الهام آنچناني مورد تأييد قرآن است ،اين [ القائات ] هم مورد تأييد قرآن است . در قرآن كلمه " اضغاث احلام " هست ، يعني خوابهايي كه از اين نظر تعبيري ندارند . ولي در قرآن بعضي از خوابها هست كه به صورت تأييد خواب ذكر شده است ، مثل خواب حضرت يوسف وقتي در بچگي به پدرش مي گويد : " اني رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لي ساجدين " ( 2 ) يازده ستاره و ماه و خورشيد را ديدم كه در مقابل من سجده مي كنند .
بعد پدرش تعبير كرد كه به مقام بزرگي مي رسي كه تمام برادران و پدر و مادر ، مادون تو قرار مي گيرند . يا خوابي كه [ قرآن ] از فرعون مصر نقل مي كند : " اني اري سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات " ( 3 ) هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را خواب ديد كه گاوهاي لاغر گاوهاي چاق را خوردند، و هفت سنبله ترو تازه و هفت سنبله خشك . همه درماندند از اينكه چه تعبيري بكنند . بعد يوسف را كه يك سابقه تعبير خوابي در زندان داشت خواستند . گفت : " هفت سال فراواني خواهد آمد ، بعد هفت سال سخت خواهد آمد كه هر چه ذخيره و تهيه كرده ايد همه از ميان مي رود " . يا همان كه دو نفر آمدندبه يوسف گفتند ما خواب ديده ايم ، يك نفر گفت : " اني اربني اعصر خمرا غ " ( 4 ) من در خواب مي بينم كه دارم خمر مي فشارم . يوسف گفت : تو آزاد مي شوي و بعد هم ساقي پادشاه خواهي شد . ديگري گفت : من خواب ديدم كه مرغها روي سر من نشسته اند ، يوسف گفت : تو را به دار مي كشند . آن كسي كه اين را گفته بود ، وحشت كرد و گفت : نه ، من دروغ گفتم . يوسف گفت : ديگر قضيه تمام شد "
. 1 مقصود از علم ، مطلق ادراكات و اطلاعات است .
2. يوسف / 4 .
3. يوسف / 43 .
4. يوسف / 36 .