( 2 ) توحيد و مسأله شرور - توحید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توحید - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نسلهاي آنها كرد ، ديد نسلهايشان همين طورند ، يعني همان اندازه نيرو و تمرين و وقت لازم است صرف كنند كه پدرهايشان لازم داشتند . بنابراين در انتقال صفات اكتسابي ناشي از تعليم و تربيت به ارث نيز هنوز نظريه قطعي بيان نشده است .

بنابراين آنچه مسلم است صفات اكتسابي ناشي از قطع عضو ، استعمال و عدم استعمال ، محيط و بيماريها هيچكدام به ارث برده نمي شوند و به اين ترتيب اولين پايه فرضيه لامارك و داروين فرو مي ريزد ، چون اساس نظريه آنها بر روي انتقال صفات اكتسابي بود .

علم بيولوژي ثابت كرده كه صفات ارثي به وسيله رشته هايي به نام كروموزوم كه در هسته سلولهاي نطفه اسپرماتوزوئيد و اوول هست ، به اولاد منتقل مي شود و اين كروموزومها داراي اجزاي كوچكتري به نام ژن يا واحد ارثي هستند كه با اينكه مي گويند هنوز كيفيت و كنه و ماهيت آنها كشف نشده ، ولي آنچه مسلم استموجودات زنده اي هستند ، چون تغذيه و نمو مي كنند و تمام صفات ارثي انسان و جانوران از قد ، هيكل ، رنگ و حتي صفات رواني و روحي تماما به وسيله اين ژنها به نسلهاي بعدي انتقال داده مي شود . پس ژنها حامل تمام صفات و اختصاصات ارثي هستند و ثابتند ، به طوري كه اگر بعضي از صفات ارثي در نسلي ظاهر نشد ،دلالت بر اينكه آن صفت و ژن ارثي از بين رفته نمي كند ، بلكه آن صفت و ژن محفوظ نگه داشته شده و موقتا مخفي شده و در نسلهاي بعدي ظاهر خواهد شد . در مورد اين اصل آزمايشهاي زيادي كرده اند ، از جمله مندل آمد يك عده موش سفيد و خاكستري را گرفت و آنها را وادار كرد كه با يكديگر جفتگيري كنند .

اولاد اول ناشي از جفتگيري موشهاي سفيد و خاكستري تماما خاكستري شدند . در اينجا بنا به تعريف مي گويند صفت خاكستري در مقابل صفت سفيد ، صفت غالب و صفت سفيد ، صفت مغلوب است . بعد اين موشهاي نسل اول را وادار كرد مجددا با همديگر جفتگيري كنند .

اولاد حاصل از آنها به ازاي هر چهار موش ، يك موش خاكستري خالص ، يك موش سفيد خالص و دو موش خاكستري دورگه شدند . موشهاي سفيد خالص وقتي با همديگر جفتگيري كنند ، الي الابد جز موش سفيد نمي دهند و موشهاي خاكستري خالص هم اولاد حاصل از آنها تماما خاكستري مي شود ، اما اولاد حاصل از جفتگيري موشهاي دورگه خاكستري اين طور نيست ، آنها طبق قاعده و اصل اول ، از هر چهار اولاد يكي سفيد خالص ، يكي خاكستري خالص و دو تا دورگه خواهند شد . از اين آزمايش و آزمايشهاي ديگر نتيجه مي گيرند كه صفات ارثي طبق قاعده و فرمول پيچيده اي كه در صفات ارثي ساده و در جانوران ساده قابل كشف است و در صفات تركيبي و جانوران كاملتر و پرعضوتر مبهم است به ارث برده مي شود و انتخاب طبيعي نقشي در اين كار ندارد . بنابراين ملاحظه مي كنيم كه دومين پايه فرضيه داروين از لحاظ علمي رد مي شود . هنگامي كه دانشمندان طرفدار داروين و لامارك يا نيولاماركيستها و نيوداروينيستها مشغول بحث و جدل بودند ، دانشمند گياه شناسي مشهور بلژيكي به نام هوگودوفريس مطلب تازه اي به جهان دانش و بيولوژي عرضه كرد و آن ، مسأله جهش يا " موتاسيون " بود . اين دانشمند ضمن تجربيات خودش ديد كه بعضي از دانه هاي گياهان در عين شباهت تام و تمام به انواع خودشان ، بعد از پرورش تغيير نوع و تغيير صفات مي دهند .

اين تغيير ناگهاني كه در خواص ارثي موجودات ايجاد مي شود و آن را بعدا " موتاسيون " يا " جهش " ناميدند ، داراي چهار خاصيت است : اول اينكه ناگهان ظاهر مي شود و در موقع ظهور حداكثر خاصيت خودش را بروز مي دهد ، يعني موتاسيون يا جهش منفصل است ،متصل و تدريجي نيست . دوم اينكه جهش يا موتاسيون ارتباطي به محيط خودش ندارد و علت معلوم و آشكاري هم ندارد ، يعني در دو فرد از يك جانور يا گياه در شرايط و محيط مساوي ، براي يكي دست مي دهد و براي يكي دست نمي دهد .

سوم اينكه اين جهش براي گياهان و جانوران با شدت و ضعفهاي مختلف دست مي دهد ، گاهي ممكن است با تحليل رفتن چشم يا يك چشم شدن يا كور شدن يك جانور و يا تغيير رنگ يك جانور و يا ريختن موي يك جانور بروز كند اما چهارمين خاصيت كه مهمتر از همه است اين است كه جهش روي ژن اثر مي كند و عينا به اعقاب منتقل مي شود و ارثي است . بنابراين نتيجه گرفتند كه نه تنها در گياهان ، بلكه در تمام انواع جانوران و در تمام زمانها و دورانهاي زمين شناسي هميشه جهش و موتاسيون وجود داشته ، فقط تفاوت آن اين استكه صفاتي كه براثر جهش در گياهان يا جانوران ايجاد مي شود ، اغلب از نوع مغلوب است و اگر نوع آن جداگانه پرورش داده نشود ، تدريجا مستهلك مي شود و اگر جداگانه پرورش داده شود ، ايجاد نوع جديد مي كند ، به طوري كه مثلا گوسفند مرينوس خودش يك جهشي بود كه براي دو بره در استراليا در سال 1828 اتفاق افتاد و شبان آنها اين دو گوسفند را جداگانه پرورش داد و در نتيجه الان گوسفند مرينوس را در تمام سطح كره زمين مي بينيد و از آن پشم بسيار گران قيمت و لطيفي به دست مي آيد . فقط يك سؤال باقي مي ماند و آن اينكه اين ژنها كه اين نقش عمده را دارند و اين قدر ثبات دارند و با اين سرسختي و فقط با فرمول معيني نقل مكان مي كنند ، آيا اينها به دست بشر قابل تصرف و مداخله هستند يا نه ؟ جواب مثبت است ، مي گويند مي توانيم ولي رابطه بين عامل اثر دهنده و حادثه يا معلول يا پديده اي كه به وجود مي آيد ، هنوز كشف نشده . مثلا آمده اند با عبور دادن اشعه تصفيه نشده ايكس بر روي جنين موش ديده اند در آن ، صفات خارق العاده اي مثل تحليل رفتن چشم با يك چشم شدن يا كور شدن به وجود آمده ، ولي رابطه ايندو را كشف نكرده اند .

پس حالا كه فهميديم تكامل موجودات جاندار با نظريه داروين و لامارك ( يعني با انتخاب طبيعي و انتقال صفات ارثي ) ميسر نشد ، ملاحظه مي كنيم كه فقط " جهش " وقوع تبدل انواع يا تكامل جانوران را امكان پذير مي كند و فقط امكان دارد به وسيله جهش اين عمل صورت گرفته باشد . اما در اينجا بد نيست يك مقايسه اي بكنيم : لامارك عقيده داشت موش كور براي اين كور است كه اول چشم داشته ، مدتي در غار به سر برده و احتياج نداشته چشمش را به كار ببرد ، بعد تدريجا كور شده است . داروين مي گفت نه ، موش كوري كه الان ما مي بينيم كور است ، از گروه كورها بوده منتها موشهاي كوري كه در بيرون و در روشنايي بوده اند ، به علت نقص اين عضو و عدم توانايي در مقابل تنازع بقا و رقابت با رقيبان از بين رفته اند، آن كورهايشان كه آنجا بوده اند و با كورهاي ديگر زندگي مي كرده اند ، احتياج نداشته اند چشمشان را به كار ببرند ، لذا باقي مانده اند و انتخاب طبيعي موجب اين شده كه ما مي بينيم موش كور در غار و تاريكي به سر مي برد . موتاسيون مي گويد نه ، كور شدن يك موتاسيون و يك جهش است كه براي يك عده از موشها يا جانوران ديگر دست داده است ؟آن موشهايي كه در تاريكي به سر برده اند ، اين صفت به حالشان مضر نبوده ، باقي مانده اند و آن صفت براي موشهايي كه در روشنايي زندگي مي كرده اند و اين موتاسيون برايشان ايجاد شده ، مفيد نبوده و آنها را از بين برده است .

موتاسيون تقريبا به انتخابي مانند انتخاب طبيعي ولي به نام انتخاب حذفي عقيده دارد . يا مثلا لامارك مي گفت پرده بين انگشتان پاي پرندگان شناور بر اثر استعمال و شناوري تدريجا ايجاد و تقويت شده است . داروين مي گفت نه ، بين جانوراني كه اين پرده را داشته اند ، آنهايي كه در آب شناوري مي كرده اند ، از اين خصيصه استفاده بيشتري كرده و باقي مانده اند . بقيه از بين رفته اند . موتاسيون هم تقريبا شبيه به اين مي گويد ، كه بدون علت معلوم و بدون هدف خاصي يكدفعه براي عده اي پرنده پرده ايجاد شد ، آنهايي كه در خشكي راه مي رفتند ، با آن پرده نمي توانستند راه بروند و پرده براي راه رفتن آنها مضر بود ، در نتيجه از بين رفتند و آنهايي كه در آب زندگي مي كردند ، اين پرده مفيد به حالشان شد و باقي ماندند . اما يك هماهنگي عجيب و شگفت انگيزي بين موجودات و محيط خودشان ، و بين موجودات و اعضاي خودشان از پست ترين موجودات تا كاملترين شان وجود دارد كه مورد اقرار و اعتراف تمام علماي طبيعي دنياست و اين مسأله را لامارك اتفاقا از همه بهتر حل كرده بود ، اگر دانش امروز به او اجازه مي داد كه صفات ارثي و صفات اكتسابي به ارث برده بشود ، و داروين هم تا حدي با " انتخاب طبيعي " توضيح داده بود ، اگر بطلان آن ثابت نمي شد ، و " موتاسيونيسم " هم ملاحظه مي كنيدكه با چه منطق ضعيف و ناقص و نارسايي شبيه به پرت و پلا مي خواهد اين مسأله را حل كند ، به طوري كه رووير طبيب مشهور فرانسوي كه متخصص در تشريح تطبيقي است ، در اين مورد در كتابي به نام " حيات و غائيت " مي گويد : " تصور اينكه اين جهشها بدون اينكه در جهت معيني صورت گرفته باشد نتيجه اش هماهنگي غيرقابل انكار عالم موجودات زنده باشد ، مطلبي دور از حقيقت است " . اين سخن رووير در نقد موتاسيون است كه مي گويد اين جهشها بدون هدف و علت خاص و بدون ارتباط با محيط در جانوران ايجاد مي شود . اين مطالبي كه به عرض آقايان رسانديم ، مطالبي صرفا علمي بودكه هيچكدام از علماي طبيعي دنيا در مورد آن اختلاف ندارند و به عقايد فردي و مسلكها و مرامها و عقايد شخصي يا مذهبي مطلقا ارتباطي ندارد . مبحث منشأ حيات يا هدفداري حيات و خلقت انسان و نظريه مذهب نسبت به خلقت انسان ، مبحثي استكه جداگانه بايد در مورد آن در جلسات ديگر صحبت بشود . دكتر محمود بهزاد استاد علم تكامل است و در اين قسمت مطالعات و تأليفات بسيار زيادي دارد و به اين جهت نوشته هايش هم بسيار واضح و مفهوم و عالي است ، كنفرانسهاي متعددي هم داده است .

من از لابه لاي كلامش احساس مي كنم آدم غيرموحد و غيرمذهبي ، حتي ضد مذهب باشد ، البته صريحا چيزي نمي نويسد ولي از لابه لاي كلامش پيداست و حتي خودش هم خيلي مايل است كه انسان از نسل ميمون اشتقاق پيدا كرده باشد ،براي اينكه در جاهايي كه نظر خودش را تا حدي ابراز مي كند ، اين را مي گويد . او در آخر كتاب داروينيسم خودش خلاصه نظريات دانشمندان را در چند جمله خلاصه مي كند و مي گويد : " تغييرپذيري جانداران ، چه مصنوعا ، چه به طور طبيعي مورد اتفاق است .

رده هاي جانوران چون در زمانهاي بسيار قديم صورت گرفته ، متأسفانه آزمايش مستقيمي روي آنها نمي توانيم بكنيم و به عمل نيامده ولي ديرين شناسي ، تشريح مقايسه اي و جنين شناسي ، پيدايش آنها را از طريق تبدل تا حدي تأييد مي كند .

ولي راجع به شاخه ها بايد اقرار كرد كه هيچيك از نظريات علماي طبيعي ، كافي براي بيان آن نيست و اين هماهنگي غيرقابل انكاري كه بين موجودات وجود دارد نمي تواند تصادفي باشد زيرا جهش هميشه با حذف عضو همراه است ، با توليد عضو هم همراه نيست . بنابراين وقتي ما براي توضيح عضو نمي توانيم نظري بگوييم ، درباره شاخه جانوران و تبديل آنها به يكديگر بكلي كميتمان لنگ است " .

( 2 ) توحيد و مسأله شرور

توحيد و مسأله شرور
( 1 )

در دنباله مباحث گذشته ما درباره توحيد ، عرض كرديم مسائلي هست كه آن مسائل را از نظر مخالفين اصل توحيد بايد طرح كرد . يكي مسأله تكامل بود كه عرض كرديم بعضيها مي گفتند اين دليلي كه الهيون از راه نظم عالم مي آورند ، آن وقت دليل تام و تمامي است كه اشياء و مخصوصا انواع ، مخلوق الساعه و دفعي الوجود باشند ، ولي بنابر نظريه تكامل مي توان نظام مخلوقات مخصوصا جانداران را كه بيشتر مورد استناد الهيون است با همان نواميس ساده و لاشعور طبيعت توجيه كرد بدون اينكه احتياجي باشد كه فرض نيروي مدبري در كار عالم بشود . از اين بحث گذشتيم .

بديها و بي نظمي ها در عالم

بحث دوم كه بحثي قديمي تر و مهمتر از اين مبحث است و عمومي تر هم هست ( يعني براي اشخاص بيشتر مطرح مي شود ) مسأله بديها و بي نظمي ها در كار عالم است . مي گويند در مقابل دليلهايي كه شما از نظر نظم عالم مي آوريد و آنها را دليل بر وجود خالق عالم مدبر حكيم صانع مي دانيد ، يك عده دليلهاي ديگر هم در عالم در جهت خلاف وجود دارد ، شما دليلهاي يك طرف را ذكر مي كنيد ولي اين دليلها را هيچ ذكر نمي كنيد ، و لااقل اين است كه وقتي انسان آن دليلها و اين دليلها را نگاه مي كند ، ناچار مي شود كه متوقف بشود و اين مساله برايش به صورت يك مجهول و يك امر لاينحلي باقي بماند ، بنابراين شكاك بشود و بگويد اصلا اين مسأله يك مسأله غيرقابل حلي است . مي گويند غير از آن جنبه اي كه ما در عالم نظاماتي مي بينيم ، يك بي نظمي ها و شرور و بديهايي هم در عالم مي بينيم كه اينها هم با اين كه خدايي در عالم كار فرما باشد ( آن طوري كه الهيون مي گويند ) سازگار نيست.

بهترين دليلش اين است كه هر كسي در اين دنيا ، حتي خود الهيون و پيروان اديان هميشه از وجود بديها در عالم شكايت دارند و هميشه طالب تغيير وضع موجود هستند ، حال يا با عمل يا با دعا ، هميشه از كار عالم شكايت دارند ، منتها اگر ابا داشته باشند و شرم كنند از اينكه مستقيما خدا را به عنوان مسؤول معرفي كنند ، پاي روزگار را به ميان مي كشند و مي گويند روزگار چنين است و چنان است يا دنيا چنين و چنان است ، چرخ را كج رفتار و فلك را كج مدار [ مي دانند ] و اين چيزهايي كه گفته اند . كمتر يك افراد شجاعي مثل خيام پيدا مي شوندكه اول از چرخ و فلك شكايت مي كنند ، بعد مي گويند نه بابا ، اصلا چرخ و فلك هم گناهي ندارد ، اگر گناهي هست ، از بالاتر از چرخ و فلك است . مي گويد :

اي چرخ فلك خرابي از كينه توست بيدادگري شيوه ديرينه توست اي خاك اگر سينه تو بشكافند بس گوهر قيمتي كه در سينه توست از اين جور اشعار كه خطابش به چرخ و فلك است زياد است ، ولي يك جاي ديگر مي گويد :

اجرام كه ساكنان اين ايوانند اسباب تردد خردمندانند هان تا سر رشته خرد گم نكني كانان كه مدبرند سرگردانند [ مي گويد ]اصلا خود اينها هم سرگردان هستند و در كار خودشان حيرانند . بديهاي عالم همين مصائبي است كه ما در دنيا مي بينيم . اينهمه مصائب در دنيا وجود دارد ، مرگ وجود دارد ، اصلا خود مرگ چرا بايد باشد ؟ اگر حيات هست چرا مرگ در كنارش وجود دارد ، اگر هستي هست چرا نيستي در كنارش وجود دارد ، اگر جواني هست چرا پيري در كنارش وجود دارد ؟ فقرها چرا وجود دارند ، ظلمها و بيدادگريها چرا وجود دارند ، جهلها و نادانيها چرا وجود دارند ؟ انواع بديها و بي نظمي ها و بي حسابي هايي كه در كار عالم مي بينيم ، چه آنچه كه در زندگي انسانها وجود داردو چه آنچه كه در زندگيهاي غيرانسانها ( در حيوانها و در چيزهايي كه انسانها مسؤول آن نيستند ) مي بينيم ، مثلا اين زلزله ها چرا وجود دارند ؟ اگر اين عالم روي نظم و حسابي بايد اداره بشود ، براي چيست كه ناگهان زلزله اي پيدا مي شود و ولايتي را خراب مي كندو اينهمه افراد بي تقصير بيگناه را زير آوار مي برد ؟ چرا يكدفعه وبايي پيدا مي شود و ديگر صغير و كبير و پير و جوان و بي تقصير و با تقصير را از پيش درو مي كند و مي برد ؟ بلكه به طور كلي موجودات عالم از نظر روزي خواري بلاتكليف هستند روزي خوار در دنيا آفريده شده است و حال آنكه روزي به قدر كفايت وجود ندارد . چون روزي به قدر كفايت وجود ندارد ، نظامي كه به وجود آمده است نظام درندگي و تنازع بقاست ، حيوانات خودشان همديگر را مي خورند ، جاندارها كه همه بايد خودشان روزي داشته باشند ، چون روزي شان كمتر از مقدار [ لازم ] است ، خودشان همديگر را مي خورند و علت اينكه اين تعداد از موجودات در دنيا باقي مانده اند ، كمي روزي است و اگر روزي به قدر كافي در دنيا وجود مي داشت ، تعداد آنچه كه خلق مي شدند و به وجود مي آمدند سر به فلك مي زد .

اين اشكال خيلي معروفي است كه بيش از اين هم مي شود در اطراف آن شرح و بسط داد و خيلي هم در اين زمينه گفته شده است . از قديم و جديد ، شعرا و ادبا و غير اينها به صورت اعتراض يا به صورت جدي و شوخي ، هر طور بوده است به شكلهاي مختلفي در اين زمينه شعرها گفته اند و حرفها زده اند ( 1 ) . اين است صورت اشكال . اين اشكال به شكلهاي مختلفي طرح شده است و مخصوصا اروپاييها ( هر جا كه ما در گفته هاي آنها ديده ايم ) اين اشكال خير و شر ، اشكال شرور و مصائب و بديها را در

1. در حدود سي چهل سال پيش ، يك شاعر شيرازي به نام بهمني اشعار خيلي شيريني در اين زمينه گفته بود در قالب قطعه اي تحت عنوان " اعتراض به خلقت " . گويا اين اشعار در يك انجمن ادبي مطرح بوده است . سرهنگ اخگر كه يك وقت وكيل مجلس شوراي ملي بود

/ 112