برهان نظم
( 2 )
نظم ناشي از علت غايي
صحبت ما در دليل نظم بود . معني نظمي را كه درباب خداشناسي به كار برده و دليل گرفته مي شود عرض كرديم . گفتيم اين نظم به اصطلاح فلسفي نظم ناشي از علت غايي است نه نظم ناشي از علت فاعلي . نظم ناشي از علت فاعلي جز اين نيست كه گفته مي شودهر معلولي و هر اثري مؤثري و فاعلي لازم دارد ، يك چيزي كه قبل از آن زمانا يا رتبة وجود داشته است و آن به وجود آورنده اين معلول است . قهرا اگر آن علت هم معلول علت ديگري باشد و آن علت هم باز معلول علت ديگري باشد و همين طور هر علتي معلول علت ديگر ، باز معلول آخري را كه در نظر بگيريمآن به نوبه خودش علت براي يك معلولي باشد ، خواه ناخواه يك نظمي در ميان اشياء به وجود مي آيد ، يك نظم زنجيري . خود اين نظم به هيچ وجه دليل بر وجود خدا نخواهد بود . ولي ما نظم ديگري داريم كه آن نظم ناشي از عليت غايي است . آن نظم معنايش اين است كه وضعي در معلول وجود دارد كه حكايت مي كند كه در ناحيه علت انتخاب وجود داشته است يعني اين علت كه اين معلول را به وجود آورده است در يك وضع و حالي قرار داشته است كه مي توانسته است اين معلول را به شكلي ديگر [ به وجود آورد ] . در ميان شكلهاي مختلفي كه امكان داشته اين معلول وجود پيدا كند ، يك شكل معين بالخصوص از ناحيه علت انتخاب شده است . چرا اين شكل از ميان شكلهاي مختلف انتخاب شده است ؟ براي يك منظور بالخصوص . پس ناچار در ناحيه علت بايد شعور ، ادراك ، اراده وجود داشته باشد كه هدف را بشناسد، وسيله بودن اين ساختمان و اين وضع را براي آن هدف تميز بدهد و اين را كه به وجود آورده است به عنوان وسيله براي آن هدف به وجود آورده باشد . اصل عليت غايي در جايي ممكن است واقع شود كه يا خود آن علتي كه اين معلول را به وجود آورده است داراي شعور و ادراك و اراده باشديا آنكه اگر فرضا خود فاعل داراي شعور و ادراك و اراده نيست ، تحت تسخير و تدبير و اراده يك فاعل بالاتري باشد كه آن فاعل بالاتر ، او را تدبير مي كند ، او را مي برد ، او را مي كشاند ، مثل اين باشد كه خود اين فاعل حكم يك ابزاري را دارد در دست او و در اختيار او . آن نظمي كه مي گوينددر عالم وجود دارد و دليل بر وجود خداوند است يا اگر بخواهيم بهتر تعبير كنيم بايد بگوييم دليل بر وجود ماوراءالطبيعه است اين نظم به معني دوم است . آنچه ما در جلسه گذشته از كتاب راه طي شده نقل كرديم اگر باز هم آقايان مطالعه كرده باشند اين ايراد ما صد درصد بر آن وارد است ،يعني در آن كتاب ميان اين دو نوع نظم لااقل تشخيص و تميز داده نشده يا فرق گذاشته نشده است . آن نظمي كه آنجا ذكر مي كند كه اين دليل بر توحيد است و مي گويد علوم دنيا جز اين چيزي نگفته اند و اگر شما از علوم سؤال كنيد ، يك نظم قطعي را در كار جهان نشان مي دهند ، همان نظم ناشي از علت فاعلي استو آن به درد ما در اينجا نمي خورد ، فايده اي ندارد و نقصهاي خيلي زيادي در آنجا وجود دارد كه در آن جلسه اشاره كرديم . و علت اصلي اي كه آن كتاب اساسا از آن راه هم رفته است اين است كه اين كتاب يك مبنا و اساسي را شروع كرده است كه جز اين راه را نمي توانسته طي كند ، يعني راهي كه طي كرده جبرا و الزاما به اين جور بياني منتهي مي شده است . راهي كه آن كتاب كه طي كرده است ابتداي آن همان جمله ا ي بود كه در آن جلسه عبارتش را نقل كردم ، مي خواهد اين اساس را اساسا انكار كند كه طبيعتي و ماوراء طبيعتي [ وجود دارد ] . اگر ما اين را انكار كنيم يا بايد نظم غايي را به همين تعبيري كه عرض كرديم اساسا قبول نكنيم يعني اين اتقاني كه به اصطلاح در صنع وجود دارد ، اينها را از نظر علت غايي ناشي از تصادف بدانيم يا چون فرض اين است كه طبيعت و ماوراء طبيعتي نيست ، بايد قائل شويم كه در متن طبيعت شعور و ادراك كافي وجود دارد . اين هم يك مطلبي نيست كه كسي بتواند به اين زوديها قبول كند كه در متن طبيعت ، در خود طبيعت ، [ شعور و ادراك كافي وجود دارد ] ، همان طبيعت بي جان كه به طبيعت جاندار منتهي مي شود ، همان چيزي كه پس از آنكه علم ، طبيعت را تحليل مي كند منتهي به آن مي شود اسمش را ماده مي گذارد ، انرژي مي گذارد ، آن چيزي كه براي ايندو اصل و مبدأ است شاعر و مدرك است .اين هم يك چيزي نيست كه كسي بتواند به اين زوديها بگويد . من در خلال آن جلسه و اين جلسه يك كتاب ديگري از همين نويسنده محترم مطالعه كردم ، چون شنيده بودم كه آن كتاب با اين كتاب اختلاف نظر دارد . خوشبختانه اين جور يافتم كه تنها صحبت اختلاف نظر نيستبلكه بكلي مباني اين كتاب با مباني كتاب اول مغاير است و خيلي چيزهاست كه عين حقيقت است و بسياري از مطالبش هم نزديك [ به حقيقت ] است . كتابي است به نام ذره بي انتها ، اين كتاب ذره بي انتها عنوانش " رد بر راه طي شده " نيست اما حقيقتش رد بر راه طي شده است .راجع به خصوص توحيد در اين كتاب بحثي نشده ولي تمام اصولي كه درباب مبدأ و معاد در آن كتاب راه طي شده به اصطلاح طي شده است ، در اين كتاب خلاف آن است و روح و ريشه اش اين است : راه طي شده خواسته است ، تمام عالم ، تمام حوادث حتي مبدأ و معاد را به تعبير خود اين كتاب ذره بي انتها روي دو عنصر ماده و انرژي توجيه كند .كتاب ذره بي انتها تازه مي گويد اين دو عنصر كافي نيست ، ما حتما بايد عنصر سومي در كار جهان دخالت بدهيم ( اين عنصر سوم همان چيزي است كه راه طي شده اساسش بر انكار آن است ) و چون عنصر سوم را دخالت داده است ، هم نظرش درباره انسان با آنچه در راه طي شده آمده است تفاوت كرده يعني روح را قبول كرده است در صورت انكار روح ، و هم معاد را به شكل ديگري قبول كرده است غير از آن شكل پر از اشكال و ايرادي كه در راه طي شده و در چند كتاب ديگر به آن شكل وجود دارد . به هر حال اين نظمي كه در اينجا قائل مي شويم و مي گوييم ،اين است و اين نظم آن چيزي نيست كه مبناي علوم بر آن است . اين يك مسأله اي است كه از نظر اروپاييها هميشه در مكتب مخالف يكديگر وجود داشته است و آن اين است كه آيا اصل عليت غايي را بايد در جهان قبول كنيم يا اينكه نبايد قبول كنيم يعني از نظر علم امروز اين را ديگر ما نمي توانيم صد درصد امر مسلمي بدانيم ، بلكه يك امر استدلالي است كه بايد روي آن استدلال كنيم ؟ تصادف و نظام عليت غايي
اينجا يكي دو مطلب هست كه من بايد عرض كنم . يكي اينكه نقطه مقابل نظم فاعلي به مفهوم علت فاعلي ، تصادف است ، صدفه است ، اتفاق است . آن صد درصد مردود است و آن اين است كه يك چيزي خود به خود و بدون علت به وجود بيايد . اين يك امر قابل بحثي نيست ، طرفدار هم ندارد . روي اين هم بحث نمي كنيم . اما تصادفي كه نقطه مقابل علت غايي است : آيا اصلا در عالم تصادف به اين معنا وجود دارد يا وجود ندارد ؟ آيا كساني كه قائل به عليت غايي هستند مي گويند تصادف وجود ندارد مطلقا يا مي گويند تصادف هم در عالم وجود پيدا مي كند اما اين تشكيلاتي كه ما در عالم مي بينيم ناشي از تصادف نيست ، تصادف در عالم وجود دارد اما به يك مفهوم نسبي نه به يك مفهوم مطلق ؟ ببينيد ،هر فاعلي ، هر علتي ولو بي شعور بي شعور هم باشد به سوي يك هدف حركت مي كند . تصادفا اين طور پيدا مي شود : اگر ما دو رشته از علت داشته باشيم ، يك رشته از علت داريم كه به سوي يك هدفي سير مي كند ،يك رشته ديگر از علت هم داريم ، آن هم به سوي هدف خاصي سير مي كند ولي ايندو ممكن است در يك نقطه به همديگر برسند و وقتي كه به همديگر برسند يك جرياني به وجود بيايد . اين جريان را مي گوييم تصادف . تصادف اتومبيلها را هم كه مي گويند ، از همين جهت است . يك آدمي به سوي مقصدي دارد حركت مي كند ، از عرض خيابان مي رود ، يك اتومبيل هم به سوي مقصدي دارد مي رود ، در طول خيابان حركت مي كند ، ولي بدون اينكه آن به اين توجه داشته باشد و اين به آن توجه داشته باشد ، در يك نقطه معين از خيابان كه مي رسند ، در لحظه معين او از آن طرف مي رسد ، او از آن طرف مي رسد و تصادف رخ مي دهد . به اين مي گويند تصادف . آيا در كار عالم تصادف به اين معنا وجود دارد يا وجود ندارد ؟ مسلم اين جور تصادفات در عالم هميشه وجود دارد .خوب ، آيا هيچ ممكن است در خلقت اشياء تصادف دخالت داشته باشد ؟ مانعي نيست تصادف به اين معنا دخالت داشته باشد و اين دخالت داشتن با اصل عليت غايي منافات ندارد . مثلا يك فرضيه اي امروز راجع به خلقت همين منظومه شمسي ما هست . اين فرضيه هنوز هم مورد قبول است . بعضي اشخاص مي گويند كه اين خودش بهترين دليل بر اين است كه اصل عليت غايي در عالم وجود ندارد . مثلا راجع به پيدايش زمين مي گويند زمين چگونه پيدا شده ؟ فرضيه اي است كه اينها را نمي شود به طور قطعي ثابت كرد ، مي گويند زمين يك قطعه و يك ذره اي است كه از خورشيد جدا شده ، اول جزء خورشيد بوده ، خورشيد در همان حال حركت شديدي كه داشته استدر اثر يك جريانهايي همانطور كه در مثال ، آتش چرخان را انسان وقتي چرخ مي دهد ، يك جرقه هايي از آن جدا مي شود زمين به صورت يك جرقه اي از آن جدا شده است ( خوب ، اين كاملا يك امر تصادفي است ) ، بعد در يك حد معيني كه رسيده است تحت تأثير قوه جاذبه از يك طرف و نيروي گريز از مركز از طرف ديگر ، دور خورشيد چرخيده و چرخيده ، سالها ، قرنها ، ميليونها ، ميلياردها سال گذشته تا كم كم قشر زمين سرد شده است و براي زندگي مستعد گرديده و بعد زندگي پيدا شده است .پس اساس اين دنيا را تصادف به وجود آورده . من كار ندارم كه اين حرف درست است يا نادرست . ما فرض مي كنيم چنين حرفي درست باشد ، آيا اين منافات دارد با اينكه اين نظامي كه الان مي گردد و مي چرخد بر نظام عليت غايي است ؟ باز طبيعت به سوي هدف حركت مي كند ؟ نه ، اين مثل اين است كه شما وقتي از كنار خيابان رد مي شويد يك وقت مي بينيد مثلا يك گلي از بغل ديوار روييده است . با خودتان فكر مي كنيد كه چطور شده اين پيدا شده . مي گوييد حتما در وقتي كه گل اينجا را درست مي كردند تخم اين گل تصادفا ، اتفاقا در لابلاي اين گلها وجود داشته و بعد اينها هم متوجه نشده اند ، بعد هم اتفاقا مصادف شده [ با اين ] كه از وسط آجر درآمده . ممكن است كه اين تخم گل تصادفا اينجا افتاده باشد به همين معنايي كه عرض مي كنيم ، اما اين منافات ندارد كه خود طبيعت گل كه اين حركت را انجام مي دهد باز روي همان اصل توجه به هدف انجام بدهد ، چون صحبت در اين نيست كه آيا اين جور حركات تصادفي در عالم واقع مي شود يا واقع نمي شود ، صحبت در خود طبيعت است ، طبيعت اشياء.آيا طبيعت گندم يك طبيعتي است كه به سوي هدف حركت مي كند يا نه ؟ طبيعت گندم به هر حال به سوي هدف حركت مي كند . در قديم در حمامي كه مردها مي رفتند ، پشت سر ، زنها ، مي رفتند مي گفتند ممكن است احيانا نطفه يك مردي هنوز زنده باشد و يك زني بنشيند و جذب شود، بعد اين زن آبستن شود . اين يك امر تصادفي است ، يعني از نظر جذب شدن اين نطفه در رحم زن يك امر تصادفي است اما بعد كه اين جذب شد ، اين جنين حالت تكاملي كه پيدا مي كند ، باز روي هدف پيدا مي كند . پس وقتي ما مي گوييم نظام ، نظام غايي است يعني در طبيعت اشياء حركت به سوي هدف و غايت و انتخاب وجود دارد ، طبيعت مسخر است . براي اينكه طبيعت در مسير خودش قرار بگيرد ، مقدمات و شرايطي از روي تصادف به وجود بيايد مانعي ندارد .اينها با اين اصل كه طبيعت يك مسير غايي و [ به سوي ] هدفي را طي مي كند منافات ندارد . تازه اينهايي هم كه ما به آن مي گوييم تصادف ، اين تصادفها هم نسبي است ، از يك نظر اينها تصادف است ، از يك نظر كلي تر و با يك ديد كلي تر اگر ما نگاه كنيم هيچ چيزي تصادف نيست ، همان تصادفها هم كه ما خيال مي كنيم تصادف است تصادف نيست . مثلا ببينيد ، ما تصادف اتومبيل را كه تصادف مي دانيم ، از نظر فكر راننده اتومبيل ، از نظر هدفي كه راننده اتومبيل دارد و از نظر هدفي كه آن عابر دارد تصادف است ، يعني وقوع اين حادثه جزء هدف اين نيست ، جزء هدف آن هم نيست .اما از نظر نظام كلي عالم اينها اساسا تصادف نيست . از نظر نظام كلي عالم كه اگر يك فكر واردتر و دقيق تري باشد [ مي بيند ] ، آن هم جزء نقشه است ، آن هم جزء هدف است . تصادف دانستن ناشي از جهل ماست . ما چيزي را وقتي نمي دانيم ، [ مي گوييم ] تصادف است .مثال اين جور ذكر مي كنند ، مي گويند يك وقت كسي مي داند اينجا در زيرزمين آب وجود دارد يا مي داند مثلا اينجا گنجي مدفون است ، شروع مي كند چاهي را كندن و كندن تا به آن گنج مي رسد . اينجا مي گويند آيا اين حرف درست است كه من چاه را كندم و تصادفا به گنجي رسيدم ؟نه ، من قبلا مي دانستم كه در اين نقطه معين گنج وجود دارد يا مي دانستم آب وجود دارد و براي استخراج گنج يا به دست آوردن آب اين كار را كردم . اين تصادف نيست ، اما اگر همين كار را يك آدم جاهل بكند براي هدف ديگر [ از نظر او تصادف است ] . او اين چاه را مي كند، مي خواهد كه يك چاه آبي ، فاضل آبي در خانه خودش داشته باشد ، اتفاقا سر پنج متري به يك گنجي مي رسد مي گويد اين را من كندم ، تصادفا به گنجي رسيدم . از نظر آن كسي كه اين راه و اين مسير را مي داند ، از نظر آن كسي كه تمام خصوصيات را مي شناسد ، از نظر او تصادف نيست . از نظر آن كه نمي داند ، تصادف است . پس ، از اين جهت است كه اين تصادفها يك امر نسبي است ، يعني در عالم هر چيزي كه در يك مسيري قرار مي گيرد آن ، هدف اوست .اگر آن كه اين راه را طي مي كند بداند كه در اين مسير چه قرار گرفته است ، اين ديگر تصادف نيست . عالمي كه ما امروز داريم مي بينيم و اينهمه تصادفات در اين عالم ( كه از نظر علم و اطلاعات محدود خودمان اينها را تصادف مي دانيم ) اگر عالم تحت تأثير و تدبير يك علم كلي و يك اراده كلي باشد كه آن كه سير مي دهد ، تمام جزئيات اين مسيرها را مي داند ، از نظر او هيچ چيز در عالم تصادفي نيست ، هيچ چيز در عالم اتفاقي نيست . پس مطلب ديگري كه خواستيم بگوييم اين استكه كسي خيال نكند اين تصادفاتي كه در عالم رخ مي دهد و بعد اين تصادفات شرايطي را به وجود مي آورد كه ما در آن شرايط مي بينيم طبيعت يك مسير هدفداري را طي مي كند ، آن تصادفها با اين هدفداري تناقض دارد ، نه ، اين تصادفها ، اين امور اتفاقيه عالم با هدف داشتن طبيعت منافات ندارد .همين را ما به يك بيان ديگر مي توانيم بيان كنيم . عالم را كه ما مي گوييم هدف دارد ، يعني عالم اين هدفداري را روي يك قانون كلي و روي يك مسير كلي انجام مي دهد . قوانين هدفداري هم در عالم كلي است ، جزئي و شخصي نيست كه ما روي جزئي و شخصي بخواهيم بحث كنيم كه چه جور هست ، چه جور نيست .تقرير ديگر برهان نظم
از نظر قدماي ما اين برهان نظم را جور ديگري هم مي شود تقرير كرد كه اين را هم توضيح بدهيم و از اين مطلب خارج شويم - و آن اين است : عرض كرديم چگونه مي شود كه يك معلول دليل شود براينكه علتش عالم بوده است ، شاعر بوده است .گفتيم بايد حكايت كند ، نشان بدهد كه انتخاب و اختيار در آنجا وجود داشته است . علماي امروز روي حساب احتمالات - كه در جلسه گذشته آقاي مهندس . . . حساب احتمالات را خوب توضيح دادند اين مطلب را بيان كرده اند ، گفته اند كه اين دليل مي شود بر اينكه فاعل اراده و شعوري داشته باشد .روي اصولي كه علماي قديم بيان مي كنند يك جور ديگري مي شود اين مطلب را ذكر كرد و آن اين است : معلول همان طوري كه از اصل وجود علت حكايت مي كند يعني حكايت مي كند كه من علتي دارم ، از صفات و خصوصيات علت هم تا حدودي حكايت مي كند ،يعني اين جور نيست كه معلول فقط حكايت كند كه من علتي دارم ، نه ، تا حدودي صفات علت خودش را هم نشان مي دهد . مثلا معلول ، عظمت علت را نشان مي دهد ، عظمت معلول دليل بر عظمت علت است . معلوم است علت كوچك و حقير و ناتوان و ضعيف نمي تواند معلول عظيم به وجود آورد . يكي از شؤون علت كه معلول آيت و جلوه او مي شود علم علت است . خود معلول مي تواند اين صفت را كه صفت علم علت است از آيينه خودش منعكس كند ، نشان بدهد ، يعني علم علت در آيينه وجود معلول منعكس مي شود . چطور ؟ دليلش هم خيلي واضح است.ما بسياري از شؤون علتها را از راه معلولها تشخيص مي دهيم . خيلي از افراد اين جور مي گويند : آقا ما تا چيزي را نبينيم قبول نمي كنيم ، ما جز به محسوسات به چيز ديگري ايمان نداريم . من حالا يك موضوعي را از مسائلي كه در دنياي فلسفه مطرح بوده برايتان طرح مي كنم . يك مسأله اي را دكارت مطرح كردو آن مسأله اين بود : دكارت يك ثنويت خيلي زيادي ميان روح و جسم قائل شد ، يعني ايندو را خيلي مباين يكديگر شناخت . روي اصول فلسفي خودش معتقد شد كه روح از مختصات انسان است ، روح داشتن مساوي است با عقل داشتن و عقل داشتن مساوي استبا ادراكات كلي داشتن و علم داشتن ( علم به همين مفهومي كه ما امروز مي گوييم قوانين كلي عالم را كشف كردن ) ، اصلا روح مساوي با اين است . بعد گفت روح از مختصات انسان است . حيوانات چطور ؟ گفت حيوانات روح ندارند ، حيوانات ماشينهاي بي جاني هستند ولي اين قدر اين ماشينها دقيق ساخته شده اند كه آدميزادها درباره اينها اشتباه مي كنند ، خيال مي كنند اينها جان دارند . مي گفت حيوانات نه لذت را درك مي كنند ، نه درد را درك مي كنند ، نه حس دارند ، نه بچه مي فهمند ، نه هيچ چيز ديگر ، فقط ماشين [ هستند ] ، هيچ فرقي ميان اين ماشين و يك ماشين فلزي نيست.چيزي كه هست ، اين دقيقتر است . حتي نوشته اند به نظرم در همين سير حكمت در اروپا هم باشد كه شاگردهاي دكارت در يك ديري بودند ، يك سگي آنجا بود ، اين سگ را اذيت مي كردند ، گاز مي گرفتند ، سگ داد مي كشيد ، مي گفتند اين ماشين چقدر دقيق ساخته شده كه وقتي هم گاز مي گيري ، يك صدا هم مي كند كه آدم خيال مي كند مي فهمد ! من از شما مي پرسم : بشر چه دليلي دارد بر اينكه حيوان ادراك و احساس دارد ؟ ادراك و احساس حيوان كه براي ما محسوس و مشهود نيست ، جز اينكه ما فقط يك آثاري مي بينيم ، غير از آن چيز ديگري نيست . البته اين حرف از حرفهاي سخيف دنياست ، الان هم همه ما به اين حرف مي خنديم . ذره اي ترديد نداريم در اينكه حيوان جان دارد ، ادراك مي كند ، درد را حس مي كند ، لذت را حس مي كند ، ولي ما چه دليلي داريم ؟ غير از اين است كه از همين تجلياتي كه در ظاهر مي بينيم ، در ظاهر وجود اين حيوان درك مي كنيم ، مي فهميم كه اين مور هم جان دارد ، اين اسب هم جان دارد ، اين گوسفند هم جان دارد و درك مي كند ؟ يعني از اثر و از معلول به شأن علت [ كه ] علم اين حيوان باشد ، درك اين حيوان باشد ، احساس اين حيوان باشد پي مي بريم . اين خودش نوعي ايمان به غيب است .همين افرادي كه مي گويند ما جز به محسوسات ايمان نمي آوريم ، اگر درست مدركات خودشان را تحليل كنند مي بينند نيمي از علمها و اطلاعات آنها ايمان به غيب است يعني ايمان به نهان است . از همين ظاهر و از همين شهادت به اصطلاح ، ما به آن غيب ايمان مي آوريم ، بلكه درباره انسانها هم همين جور است ، همين احتمال را ما به چه دليل مي توانيم نفي كنيم كه [ من ] بگويم من خودم خوب مي فهمم ، خودم چون مستقيم خودم را درك مي كنم ، علم حضوري دارم ، خودم را مي دانم كه درك مي كنم اما از كجا كه رفيقم جان داشته باشد ؟شايد رفيقم يك ماشين بسيار بسيار دقيقي است بدون اينكه درك كند ولي وقتي من يك حرفي مي زنم او يك جوابي همين جوري مي دهد . باز هم جز اينكه ما از همين آثار وجودش به اين حالت معنوي او و صفت او علم داريم ، چيز ديگري در كار نيست . صفات ديگري هم در كار هست : مي گوييم فلان كس آدم مهرباني است ، فلان كس آدم با ايماني است ، فلان كس آدم خوبي است ، فلان كس آدم قسي القلبي است اينها همه صفات است ، شؤون است اينها را ما از راه همين آثار درك مي كنيم . بنابراين خود معلولهاي عالم مي توانند صفت علت خودشان را نشان بدهند : عظمت علت را نشان بدهند ، علم علت را نشان بدهند . اين تعبيري هم كه در قرآن كريم آمده است : كلمه " آيات " ، نشانه ها ، آيينه ها ، همين است ، مي خواهد بفرمايد مخلوقات آيينه پروردگارند ، نه فقط آيينه وجودش كه خدايي وجود دارد ، آيينه صفات پروردگار هم هستند :آيينه حكمت پروردگار ، آيينه قدرت پروردگار ، آيينه علم پروردگار ، اينجا ضمنا يك بحث ديگري هست و آن اين است : ما از نظر كلي بحث كرديم ، معناي نظم را گفتيم ، دلالت كردن نظم را بر ناظم به آن معنا ، بر علم و ادراك ناظم بيان كرديم ، و يك مطلب ديگر باقي استكه من خيال نمي كنم ديگر در اين جلسه لازم باشد طرح كنيم يا آنكه من بخواهم اينجا آن مسأله را براي شما طرح كنم و آن اينكه شروع كنيم شواهدي از نظمهايي كه در قسمتهاي مختلف عالم وجود دارد مخصوصا در عالم جاندارها ، اينها را يك يك ذكر كنيم . اولا اين [ مبحث ] آن قدر مفصل است كه با سالها بحث هم تمام نمي شود ، بعد هم در اين زمينه كتابها خيلي زياد نوشته شده و همه شما اين مقدارها اطلاع داريد . بحث در اين است كه اصلا كيفيت دلالت اينها را ما بيان كنيم كه اينها را ما بيان كرديم . همين كه كتابهايي را كه در اين زمينه ها نوشته شده است معرفي كنيم كافي است .كتابهاي كوچكي در اين زمينه ها نوشته شده است كه اين كتابها را بايد توصيه كرد جوانها مخصوصا بخوانند . يك كتاب در چند سال پيش ترجمه شد به نام راز آفرينش انسان ( اين را من مكرر توصيه كرده ام ) از يك پروفسور آمريكايي به نام كريسين موريسن كه كتاب كوچكي هم هست .در كتابهاي مختلفي كه در اين زمينه خوانده ام از جامعترين كتابهايي است كه در اين زمينه نوشته شده ، بسيار كتاب خوبي است . كتاب انسان موجود ناشناخته از الكسيس كارل بسيار بسيار كتاب خوبي است ، از كتابهاي نافعي است كه هم در اين زمينه و هم براي مسائل و مطالب ديگر مفيد است .كتابهاي ديگري كوچك و بزرگ براي عالم حيوانات و غير اينها نوشته شده كه يكي كتاب كوچكي است يك وقت هم در اصفهان منتشر شده بود به نام شگفتيهاي عالم حيوانات ، آن هم كتاب خوبي است . همين كتابهاي مدرسه اي و دانشگاهي كه راجع به تاريخ طبيعي نوشته اند ، راجع به فيزيولوژي نوشته اند ،راجع به تشريح نوشته اند ، راجع به گياه شناسي نوشته اند ، همه كتابهاي مفيدي است . من در چند سال پيش ، از يكي از همين رفقاي خودمان شنيده بودم كه يك كتابي نوشته شده است به نام " حيات و هدفداري " يعني مفهومش اين است كه من همان وقت آن طور كه تعريف كردند خيلي مايل شدم كه اين كتاب ترجمه بشود .اخيرا اطلاع پيدا كرديم كه اين كتاب را ترجمه كرده اند و گويا شركت انتشار هم تصميم دارد چاپ كند . بنابراين در اين جهت ما فقط به همين مقدار قناعت مي كنيم و از اين [ مسأله ] ديگر رد مي شويم .برهان هدايت
برهان ديگري كه در اينجا هست برهان هدايت است . برهان هدايت با برهان نظم فرق مي كند كه تقريرش را حالا عرض كنيم و تفصيلش را بگذاريم براي جلسه بعد . برهان نظم مربوط به ساختمان موجودات بود . وضع ساختمان موجودات حكايت مي كند كه سازنده اينها يا خود عاقل و شاعر و مدبر بوده است يا تحت تدبير و تسخير يك اراده اي بوده است . مسأله هدايت از اين مهمتر است ، مربوط به كار اشياء است ، مربوط به كار موجودات است ، يعني موجودات پس از ساخته شدن ، كاري كه مي كنند عجيب است . اين كار نشان مي دهد كه يك چيز ديگري ، يك نوري ، يك جاذبه اي هر چه مي خواهيد اسمش را بگذاريدوجود دارد كه او را در كار خودش هدايت و رهبري مي كند . اين هم يك مطلبي است كه قرآن مجيد روي آن جداگانه تكيه كرده است و اين را ما جز در قرآن در جاي ديگر سراغ نداريم كه ميان نظم و هدايت تفكيك كرده باشد يعني به عنوان دو دليل ذكر كرده باشد .مجموعا در چهار آيه از آيات قرآن هست كه ايندو پهلوي يكديگر به عنوان امر جداگانه قرار گرفته اند . يكي آن آيه اي كه از زبان حضرت موسي دارد كه وقتي فرعون سؤال كرد : " من ربكما يا موسي " جواب داد : " ربنا الذي اعطي كل شي ء خلقه ثم هدي " ( 1 ) پروردگار ما آن كسي است كه هر چيزي را آنچنانكه شايسته است آفريده است ، در خلقت آنچه را كه احتياج داشته به او داده است . اين ، همان نظم ساختماني اش را بيان مي كند . " ثم هدي " بعد هم او را در راه خودش هدايت كرده است . اين امري جداگانه است .در سوره " سبح اسم " هم به اين عبارت مي خوانيم : " سبح اسم ربك الاعلي ، الذي خلق فسوي ، و الذي قدر فهدي " ( 2 ) تسبيح كن ، تنزيه كن نام پروردگار والاي خود را ( يا نام والاي پروردگار خود را ) هر دو جور مي شود گفتكه حالا وارد بحثش نمي شويم " الذي خلق فسوي " آن كه آفريد و معتدل آفريد " و الذي قدر فهدي " و آن كه اندازه گيري كرد و سپس هدايت كرد موجودات را . از زبان ابراهيم ( ع ) نقل مي كند : " الذي خلقني فهو يهدين " ( 3 ) خداي من آن است كه مرا آفريده استو من را هدايت مي كند . به هدايت ، جداگانه تمسك كرده است . در اولين آياتي هم كه بر پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) نازل شد ، باز ايندو منتها در خصوص انسان توأم ذكر شده است : " اقرا باسم ربك الذي خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرأ و ربك الاكرم " . تا اينجا اصل خلقت است .1. طه / 50 .2. اعلي / 1 - 3 .3. شعراء / 78 .