هي ملامت مي بيند . مردي است در زمان معاويه به نام " بسر بن ارطاه " كه مرد بسيار جاني اي بود . معاويه او را براي ارعاب رعيتهاي اميرالمؤمنين فرستاد . گفت به هر جا رسيدي از هيچ كار مضايقه نكن . او هم دستور معاويه را به حد اعلي به كار بست و حتي گاهي اگر بچه صغير هم گير مي آورد سر مي بريد ، كمااينكه دو بچه از عبيدالله بن عباس را كه حاكم يمن بود ، جلوي مادرشان سر بريد . بعد كم كم همين آدم ديوانه شد . مي گويند خلبان هيروشيما الان در دارالمجانين است . با اينكه چقدر از اين آدم استقبال كردند و مدال دادند ، بعدها خودش به فكر فرو رفت ، ديد كار زشتي كرده است .
ديگر هر كاري كردند نتوانستند وجدان اين آدم را راضي كنند . اين ، الهامات اخلاقي است . دو سه نوع هدايت ديگر هم در انسان داريم كه در جلسه آينده مي گويم ، يكي مسأله هدايت حدس براي علماست . اين يك مطلبي است كه آيا به علما ( علما كه مي گويم مقصودم تنها علماي مذهبي نيست ،مقصودم مبتكرين و مكتشفين و مخترعين نيز هست ) الهام مي شود ، وحي مي شود يا نه ؟ آيا پيشرفت علم معلول دو عامل است : يكي عامل تجربه و آزمايش و ديگري تفكر عادي منطقي ، تفكر رياضي ، صغري و كبري چيدن و نتيجه به دست آوردن ، يا علم مولود الهام هم هست ؟ در اينجا من نظريه قديم و جديد را عرض خواهم كرد كه بوعلي چه گفته است ، غزالي چه گفته است ، و در اين زمانهاي اخير خودمان علما در اين زمينه چه گفته اند . كه اين نوع ديگري از الهام و هدايت در بشر است .
راه هدايت موجودات
( 3 )
در مسأله هدايت ، يكي دو موضوع باقي مانده است كه بايد صحبت كنيم . در جلسه پيش فقط به يكي از آنها اشاره اي كرديم . يكي از آن موضوعات ، علم اشراقي است . اين مساله مطرح است كه تمام علومي كه به بشر رسيده است ( همين علوم بشري ، نه علومي كه ما رسما به عنوان وحي و الهام پذيرفته ايم يعني كتابهاي آسماني ، به اينها ما كاري نداريم ، [ بلكه ] مجموع معلوماتي كه بشر خودش كسب كرده است ) آيا مبدأ و منشأ آنها فقط و فقط تفكر ( تفكر استدلالي و يا تفكر تجربي ) است ، يا كم و بيش عامل ديگري هم در اين علوم دخالت دارد ؟ در ابتدا اين طور به نظر مي رسد كه اگر بگويند اينهمه معلوماتي كه امروز بشر در رشته هاي مختلف دارد چيست ؟ مي گوييم واضح است ، يا از روي تجارب به دست آورده است - تدريجا تجربه و آزمايش كرده ، يك چيزهايي به دستش آمده است - و يا از راه فكر و استدلال به دست آورده است . فكر و استدلال يعني اينكه از مقدمات معلومي كه قبلا داشته ، يك نتيجه مجهولي را به دست آورده است . مثل طرز استدلالي كه معمولا در رياضيات انجام مي دهند . اگر منشأ معلومات بشر فقط همين دو راه باشد ، به اصطلاح فلسفي بايد بگوييم در پيدايش علوم جز علت فاعلي چيز ديگري دخالت نداشته است ، زيرا وقتي ما يك چيز را تجربه مي كنيم ، آن تجربه خودش عليت دارد براي اينكه در ذهن ما يك صورت خاصي منعكس بشود ، يعني ما علم خودمان را از آن موضوع تجربه خودمان فرا گرفته ايم ، او علت فاعلي و ذهن ما معلول است . استدلالهاي بشر هم همين طور است ، آن هم يك ميزان علت و معلول ساده است .
" حد وسط " در استدلال منطقي
منطقيين از قديم يك حرفي داشته اند و حرف خوبي هم بوده است ، مي گويند در استدلالها سه عنصر دخالت دارد : عنصر اصغر و اكبر و حد وسط . مثلا در اين مثال : " سقراط انسان است و هر انساني فاني شونده است ، پس سقراط فاني شونده است " يك انسان داريم ، يك فاني شونده .
هدف ما اين است كه بفهميم آيا سقراط فاني شونده است يا نيست . اينجا يك حدوسط هست يعني واسطه در كار است كه تكرار هم مي شود . مي گوييم : سقراط انسان است و هر انساني فاني شونده است ، پس سقراط فاني شونده است . پس سقراط فاني شونده است ، اين حد وسط ، رابط ميان اصغر و اكبر است .
اگر اين رابط نمي بود ، ما نمي توانستيم بفهميم سقراط فاني شونده است ، ولي اين رابط كه پيدا شد . اين [ نتيجه ] كشف مي شود ، يعني اين دو [ مقدمه ] با يكديگر ارتباط پيدا مي كنند . مثال مي زنم . مثال خيلي قديمي است و من در اين كتابهاي روان شناسي جديد اين مثال را ديده ام .
كسي كه در يك طرف جويي قرار گرفته است و مي خواهد برود به آن طرف جوي بدون اينكه كفش و جورابهايش را از پايش بكند و برود توي آب ، مي بيند نمي تواند از اين طرف جوي ببرد به آن طرف جوي ، مي گويد چه كار بايد كرد ؟ دنبال يك رابط مي گردد . مي گردد يك چيزي پيدا كند .
مي رود يك قلوه سنگي از يك گوشه اي پيدا مي كند ، قلوه سنگ را مي اندازد وسط آب ، بعد خيز مي گيرد ، مي پرد روي قلوه سنگ و از روي قلوه سنگ مي پرد آن طرف جوي آب . اين قلوه سنگ اينجا براي او رابط شده است و وسيله شده است براي اينكه بتواند از اين طرف به آن طرف بپرد.
البته طرفداران صد درصد علوم تجربي يك بحثي دارند كه اساسا اين طور استدلال صحيح است يا صحيح نيست ؟ اين خودش مطلب ديگري است كه ما فعلا نمي خواهيم وارد آن بحث بشويم . حالا چون مدعاي ما اين مطلب نيست ، به قول كساني كه اين راه را قبول دارند - كه البته درست هم هست - [ استناد مي كنيم ] . يك مثال ساده ديگر هم عرض مي كنم : ممكن است شما يك گرفتاري داشته باشيد كه آن گرفتاري به دست فلان كس كه داراي فلان مقام است حل شدني است . يك پرونده اي براي شما درست كرده اند و دادستان كل آمده روي اين پرونده ادعانامه صادر كرده است . اين براي شما مشكلي شده است . شما فكر مي كنيد كه از چه راهي مي توانيد اين دادستان را روشن كنيد .
ولي همين قدر مي دانيد كه خود شما كه از نظر او متهم هستيد و هيچ سابقه نداريد - اصلا نمي توانيد راه به او پيدا كنيد . شروع مي كنيد به فكر كردن تا يك راه حل پيدا كنيد . در اين بين يك رابط پيدا مي كنيد . يك وقت به نظرتان مي رسد آقاي الف با اين دادستان دوست است ، با شما هم دوست است .
چون با شما دوست است ، پس اگر از او خواهش بكنيد خواهش شما را مي پذيرد . چون او با دادستان دوست است ، پس اگر از دادستان خواهشي بكند دادستان خواهش او را مي پذيرد ، ذهن شما همين كه واسطه را پيدا كرد مي رود سراغ واسطه ، از اين شخص خواهش مي كند من چنين گرفتاري اي دارمو چنين چيزي هست و اين كار از شما ساخته است ، شما بلند شو برو ، و او مي رود ، مشكل را هم حل مي كند ، اين را مي گويند واسطه . اين جور كار كردن ها براي ذهن انسان خيلي عادي است . در تعريف " فكر " هم معمولا اين طور مي گويند : ترتيب دادن يك سلسله اموري كه براي ذهن معلوم است، براي كشف يك مجهول ، دو مقدمه معلوم را انسان به كار مي برد ولي آنها را ترتيب مي دهد ، تا ترتيب ندهد و به آنها نظم ندهد ، آن مجهول به دست نمي آيد . اگر دو مقدمه معلوم از يكديگر جدا باشند ، انتقال ذهن به نتيجه ممكن نيست ولي وقتي كه به شكل مخصوصي اينها با يكديگر نظم پيدا كردند ، انتقال ذهن به نتيجه آسان است . نتيجه در واقع مولود دو مقدمه است و مثل اين است كه اين دو مقدمه با يكديگر آميزش مي كنند ، ازدواج مي كنند ، از ازدواج آنها آن نتيجه به دست مي آيد . اين خيلي ساده است . حاجي سبزواري ، مي گويد : " الفكر حركة الي المبادي - من المبادي الي المراد " فكر حركت ذهن استاز مقصودش كه برايش مجهول است به سوي مقدمات ، همينكه مقدماتش را به دست آورد و ترتيب داد ، آن وقت از مقدمات حركت مي كند ، مي رود به سوي مقصود خودش و مقصودش را كشف مي كند .
" الهام " عاملي ديگر در پيدايش معلومات
آيا تمام علومي كه بشر به دست آورده است ، همه محصول مستقيم همين تفكرهاي قياسي و يا تجربيات و استقراءهاي بشر است ؟ يا عامل ديگري هم در پيدايش معلومات دخالت داشته است كه احيانا هر وقت انسان از راه تجارب و قياسات عاجز مي مانده است ، نمي توانسته است به مقصود برسد و راه بر او بسته بوده است ،يك عشقي ، يك شوقي ، يك طلب فوق العاده اي هم داشته است ، يك وقت فكري به صورت يك برق در ذهنش جهيده بدون اينكه آن برقي كه در ذهنش جهيده مسبوق به تجارب باشد و بدون اينكه آن طور قياس منطقي ارسطويي تشكيل داده باشد . آيا چنين چيزي وجود دارد يا وجود ندارد ؟اگر چنين چيزي در دنيا وجود داشته باشد پس بايد قبول كنيم عامل ديگري هم - كه نام آن عامل را " الهام " مي خواهيد بگذاريد ، " حدس " مي خواهيد بگذاريد . " اشراق " مي خواهيد بگذاريد ، هرچه مي خواهيد بگذاريد دخالت داشته است ، عاملي كه به آن عاملها شباهت هم ندارد، يعني معلول حوادث گذشته نيست ، نتيجه مستقيم جريان قبلي نيست ، بلكه فقط ذهن انسان آمادگي اي پيدا كرده است براي اينكه القاء و الهامي به نفس او بشود ، ديگر غير از آن چيزي نيست . اين اصل فرضيه و مدعاست . آيا چنين چيزي وجود دارد يا ندارد ؟ قهرا اين را از خود علما بايد پرسيد ، از كساني كه كارشان هميشه پژوهشهاي علمي بوده است . اين از مطالبي است كه علماي قديم قبول داشته اند و مورد قبول علماي جديد هم - كه كم و بيش ديده ايم و مطالعه كرده ايم - هست . اما از علماي قديم ، حالا ما نمي خواهيم شاهد بياوريم ولي در كلمات آنها اين مطلب زياد است .
بوعلي سينا در كلمات خودش زياد اين حرف را دارد ، در شفا ، اشارات ، دانشنامه علايي دارد و حتي او در تفسير اين آيه قرآن : " الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانها كوكب دري يوقد من شجره مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيي ء و لو لم تمسسه نار . . " . ( 1 ) اين قسمت اخير : " يكاد زيتها يضيي و لو لم تمسسه نار " را حمل به اين موضوع مي كند .
اين آيه از آيات خيلي مشكل قرآن است . قدر مسلم هم اين است كه اين آيه همين موضوع هدايت را بيان مي كند . از قديم مفسرين راجع به اين تمثيل قرآني كه راجع به چيست ، بياناتي كرده اند و عده زيادي اين تمثيل را براي نفس انساني از نظر استعداد هدايت گيري دانسته اند . روغن بايد خوب روشن بشود ،
1. نور / 35 .