به قلم محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتيانى زير نظر ناصر مكارم شيرازى. ترجمه اى است روان از نهج البلاغه براساس نسخه ى صبحى صالح همراه با توضيحاتى در انتها درباره ى مباحث ادبى، تاريخى، فلسفى و كلامى نهج البلاغه در موارد لازم به توضيح و نيز شان صدور سخنان و مدارك آنها و تفسير لغات مشكل آن.
"و من خطبه له عليه السلام و فيها ينهى عن الغدر يحذر منه"
'ايها الناس، ان الوفاء توام الصدق و لا اعلم جنه اوقى منه و ما يغدر من علم كيف المرجع و لقد اصبحنا فى زمان قد اتخذ اكثر اهله الغدر كيسا و نسهم اهل الجهل فيه الى حسن الحيله. ما لهم! قاتلهم الله! قد يرى الحول القلب وجه الحيله و دونها مانع من امر الله و نهيه، فيدعها راى عن بعد القدره عليها و ينتهز فرصتها من لا حريجه له فى الدين.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 41. ]
"در اين خطبه از پيمان شكنى و حيله گرى نهى مى كند و انسانها را از آن برحذر مى دارد."
اين مردم! وفا همزاد راستگويى است، سپرى محكمتر و نگه دارنده تر از آن سراغ ندارم. آن كس كه از وضع رستاخيز آگاه باشد، خيانت نمى كند. در زمانى به وجود آمده ايم كه بيشتر مردم خيانت و حيله گرى را كياست و عقل مى شمارند و نادانان آنها را اهل تدبير مى خوانند، چگونه فكر مى كنند؟ خداوند آنها را بكشد! چه بسا شخصى به تمام پيشامدهاى آينده آگاه است و طريق مكر و حيله را خوب مى داند، ولى فرمان الهى و نهى پروردگار مانع او است و با اينه قدرت بر انجام آن دارد، آن را بروشنى رها مى سازد، ولى آن كس كه از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد، از همين فرصت استفاده مى كند. [ ترجمه و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، ج 1، ص 135. ]
اثر محمد تقى جعفرى. ترجمه و شرحى است مفصل بر نهج البلاغه كه متن آن براساس نسخه ى صبحى صالح است و تلاش شده است كه ترجمه اى روان و روشن ارائه گردد. مترجم و شارح محترم درباره ى سبك ترجمه ى خويش چنين نوشته است:'جاى ترديد نيست كه هيچ ترجمه اى هر اندازه هم دقيق بوده باشد، نمى تواند معنايى را از زبانى به زبان ديگر چنان منتقل نمايد كه هيچ گونه تغيير و تصرفى در آ معنا صورت نگيرد، زيرا خصوصيات كلمات و اشكال جمله بندى و مفاهيمى كه از حروف گوناگون در يك زبان متداول است، مستند به ريشه هاى روانى و اجتماعى و محيطى و تاريخى مردمى مى باشد كه با آن زبان سخن مى گويند. همچنين از نظر فصاحت و زيبايى، گاهى يك يا چند جمله با كلمات و حروف خاص در زبانى مثلا در عربى گفته مى شود و معناى منظور را با فصاحت و زيبايى ادا مى كند، در صورتى كه اگر همان چند جمله با خصوصيات مزبور به زبان فارسى ترجمه شود، اگر چه اصل معنا منتقل به لغات فارسى مى گردد، ولى فصاحت و زيبايى را كه در عربى داشت از دست مى دهد. به عنوان مثال: در خطبه ى يكم 'الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن'. اگر ما بخواهيم عين اين دو جمله را به فارسى ترجمه كنيم، جنين مى شود: 'آن خداوندى كه خمتهاى دور يا دورى همتها او را درك نمى كند و فرورفتن هشياريها به او نايل نمى گردد'. درست است كه معناى منظور از دو جمله ى مزبور در اين ترجمه آمده است،.لى زيبايى و فصاحت بسيار عالى كه در آن دو جمله و حتى نكته اى كه در كلمه 'بعد' وجود دارد، از بين رفته است. لذا ما مجبور شديم در عين حال كه معناى منظور از جملات اميرالمومنين "ع" را به طور كامل در فارسى منعكس مى نماييم، گاهى يك كلمه يا يك حرف را اضافه يا منها نموديم و يا تغييرى در شكل جمله بندى، تا حدى كه لطف و فصاحت جملات نهج البلاغه را هم از دست ندهيم صورت داديم، مثلا دو جمله ى فوق را به ترتيب زير ترجمه كرديم: "و همتهاى دور پرواز آدميان را از درك و احاطه به مقام شامخش نارسا و حوزه ى اعلاى ربوبى اش از نفوذ هشيارى هشياران به دور".' [ محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377 -1376 ش. ج 1، صص 4 -3. ]
'ال و ان الشيطان قد جمع حزبه و استحلب خيله و رجله و ان بمعى لبصيرتى: ما لبست على نفسى و لا لبس على. و ايم الله لافر طن لهم حوضا انا ما تحه! لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 10. ]
آگاه باشيد كه شيطان، سواران و پيادگان خود را جلب و بسيج نموده است. من بينايى ام را با خود دارم، هرگز امرى را بر خود مشتبه نساخته ام و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد. سوگند به خدا، حوضى براى آنان پر خواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم كه اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بيرون روند و اگر از آن بگريزند نتوانند برگردند. [ ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 3، صص 196 -192. ]